Wednesday, April 24, 2013

 

برايم سيگاری بگيران
من از ماهِ دُرُشتِ گلگون می‌ترسم،
من اين ساعتِ خسته را
برای هجرتِ شبانه کوک نخواهم کرد.

...
چقدر ساده‌ايم ری‌را!
نه تو، خودم را می‌گويم
من هنوز فکر می‌کنم سيب به خاطرِ من است
که از خوابِ درخت می‌افتد.

در آينه می‌نگرم
و از چاهی دور
صدای گريه‌ی گُلی می‌آيد
که نامش را نمی‌دانم!

ری‌را ...!
گفتی برايت
از آن پرنده‌ی کوچکی
که تمامِ بهار ... بی‌جُفت زيسته بود، بنويسم!
باشد ... عزيزِ سال‌های دربه‌دری ...!
راستش را بخواهی
بعد از رفتنِ تو
ديگر کسی به آينه نگفت: - سلام!
شايع شده است
اين سالها شايع شده است
که آن پرنده‌ی کوچک
روحِ شاعری از قبيله‌ی دريا بود،
يک شب آوازِ کودکی از بامِ دريا شنيد،
صبح که برخاستيم
باد ... بوی گريه‌های سياوش می‌داد،
و کسی نبود
و کسی نمی‌دانست
بر طشت‌های زرينِ گَرسيوَز
هزار کبوترِ بی‌سر
شبيهِ ستاره مُرده‌اند
 
سید علی صالحی

No comments:

Post a Comment