Sunday, January 8, 2017

اولین روز برفی

به نقل از صفحه رفیق روزای عزیزمان

http://archiverosa.blogspot.pe/#


رزا: اولین جای پاها. بطرف استخر!  تمام خیابان سفید و از ماشینها خبری نیست. روی نیمکتها نوشتم.  رزا تو را دوست دارد!  می پرسد : چرا هیچوقت نمی خندی؟ می خندم!
قلب من درد  دارد. یاد برف بازی اعدامیان اهل سنت  افتاده ام.
صحنه‌هایی از برف بازی زندانیان اهل سنت اعدام شده درهواخوری زندان گوهردشت در حیاط زندان رجایی شهر در زمستان1994

بیا یک آدم برفی بسازیم.  دستان کوچکش را در برف مشت می کند. اشک از پشت عینک سیاه، مجالم نمی دهد.  طبیعت هم نمی تواند اینهمه سیاهی را بپوشاند.  دخترم از شوق اولین برف تند تند  می پرد، یکهو در برف می خوابد . کاش زمان متوقف می ماند.   در همان کودکی....
ترجمه می کنم: چرا نمی خواهید برگردید؟  پدرم از انتهاری مجنون شده است!  ترجمه ی انتهاری سخت است.   ترجمه ی این دوران سخت است. دستان کوچکش را از زیر برف می گیرم. بیا برویم.  می پرسد: آیا آقای عابدی زنده است؟  کف دستم  هنوز از شلنگش گُر می گیرد.
ماریا اینروزها در گورها فرزند  می زاید.  فرشته گان نئشه، برایش مواد می آورند تا فراموش کندپیغمبر ی خواهد آمد که کودکی  را بگاید.  اینروزها برف هم نمی تواند  اینهمه سیاهی  را بپوشاند.  زنی لچکش را راست و ریست می کند.  کالاسکه را تندتر هل میدهد .  کردگار امروز زودتر به خانه می آید .

می پرسم کلاس چندمی؟  سوم! میپرسد: چند کلاس در کابل درس خوانده اید؟ می گوید  کارگری کردم!  دخترک از شرم پدرقرمز شده. می گویم: بهتر نیست که اعضای خانواده را جدا پرسش کنید؟  نگاهی به ساعتش می اندازد: وقت مشاوره که تمام شده!   برف از چاک چکمه جورابم را خیس کرده.   دستان پدر را در دستانم می گیرم. ببینید، اینجا امن است و خدایی نیست. جنازه ها را در ذهنتان به خاک بسپارید. بهار نزدیک است. طاقت بیاورید.  این قرص ها عوارض دارند.
دخترک  چشمش را به زمین دوخته.  زیر چانه اش را  می گیرم. صورتش را می بوسم.

 روزی تو ترجمه می کنی برای آنها که از مرزها گذشته اند.  باور نمی کنی؟  ببین من هم یکروزی تو بودم. ولی فرار کردم!   لبخندش  مثل گلهای یخ  بشارت بهار 
است.  ریشه ات را در این خاک محکم کن.  می پرسد: اسمتان چیست؟
می گویم: زن!

No comments:

Post a Comment