Friday, July 6, 2012

نقدی بر هابرماس


بازگشتی بی شکوه به اوهام چپ سنتی

به نقل از نشریه تئوریک و سیاسی گروه قیام
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368

نوشته ای از رفیق(*) بابک

قسمت دوازدهم و آخر
برای قسمتهای اول تا یازده به ترتیب
به 6 م , 12 م,20م و 30م ماه می
اول, سوم, دوازدهم, هفدهم و26م  ماه ژوئن 
 و اول و سوم ماه ژولای رجوع کنید

*******************************************
تکنولوژی, علم و بیگانگی
تکنولوژی به گمان هابرماس عبارتست از تبلور مادی علم که بنوبه خود چیزی نیست مگر خرد و عمل ابزارگونه که در صدد کنترل تکنیکی بر جهان عینی می باشد . از نظر وی هیچگونه آلترناتیوی در مقابل علم و تکنولوژی وجود ندارد و نمی توان روشی انسانی تر و کمتر بورژوائی برای کار و رابطه با طبیعت پیدا کرد . "جانشین انسانی برای پیشرفت علمی- تکنیکی وجود ندارد"(27).
هابرماس قادر بدرک این مسئله نیست که تکنولوژی هم مثل دیگر نهادهای اجتماعی مولود شرایط زمانی و مکانی معینی است . وی ریشه تکنولوژی را در ماهیت بشر جستجو میکند و مانند مبلغین بورژوائی, آنرا خنثی و بیطرف و ابدی و ازلی ارزیابی می نماید . در بحث با مارکوزه که معتقد بود تکنولوژی نیز مانند دیگر نهادهای دیگر سرمایه زاد, دارای جنبه سرکوبگرانه و غیر انسانی است , هابرماس بدفاع از نظر مرسوم و متداول می پردازد و کوشش می نماید با تکیه بر تحقیقات (*)آرنولدگهلن ریشه تکنولوژی را در ذات بشر ردیابی نماید . بنظر وی تکنولوژی عبارتست از تجسم مادی منطق و عمل ابزاری و هدفمند .تو گوئی انسان گام به گام این منطق را که از ارگانیزم وی سرچشمه می گیرد , به بیرون از خویش انتقال داده و در قالب ابزار و آلات و ماشینها و غیره بدان شیئیت بخشیده است . بنابراین تاریخ تکامل تکنولوژی را بایستی تاریخ تحقق مادی خرد و عمل ابزارگونه دانست .این امر که شیوه سازماندهی کار را نیز در طی تاریخ تعیین می نماید, در هر گام بخشی از زحمت بشر را به یک ابزار سپرده و کار وی را آسوده تر کرده است (28 ).
(*)Arnold Gehlen
با تکیه بر بحثهای فوق است که هابرماس و گهلن به این نتیجه میرسند که تا طبیعت پابرجا و انسان در صدد حفظ خویش میباشد و یا بقول معروف تا دنیا دنیاست, نمی توان برای تکنولوژی جانشینی پیدا نمود. (29 )
بر خلاف نظرهابرماس و کارخانه دارانی که مایلند تکنولوژی را بدینگونه تصویر نمایند, بایستی متذکر شویم که ماشین برای آسوده کردن انسان و رهائی کارگران از مصائب ناشی از کار آفریده نشده است . تکنولوژی بدینجهت خلق شده و رشد نموده است که در خدمت ارزش افزائی سرمایه قرار بگیرد. در نتیجه نه فقط باری از روی دوش انسان برنداشته بلکه باری هم بر آن افزوده است . بقول مارکس "کاری که کارگران در پروسه های کارخانه ای انجام میدهند اکنون سه برابر بیش ازهنگامی است که این قبیل عملیات در کارخانه ها آغاز گردید . بی تردید ماشینیسم بنائی پی ریزی نمود که جانشین اعصاب و عضلات میلیونها انسان گردید, ولی وی درعین حال کار انسانهائی را که تابع حرکت وحشتناک آن هستند بنحوی شگفت انگیز افزایش داد..."(30)
بنابراین تکنولوژی در خدمت انسان عمل نمی نماید و در ذات وی نیز ریشه ندارد, بلکه در خدمت یک دسته از انسانهاست و آبشخور آن نیز نظامیست که جز حرص و ولع کسب سود انگیزه ای نمیشناسد . مارکس با اینکه یک قرن قبل از هابرماس به بررسی تکامل تاریخی تکنولوژی پرداخته موفق به درک جنبه توجیه گرانه و یا ساده لوحانه نظر آن کسانی شده است که تفاوت ماهوی موجود بین ابزار کار و تکنولوژی را درک نمیکنند . وی توضیح میدهد که این افراد ابله, قادر به درک این مطلب ساده نیستند که ابزار در دست پیشه ور و تحت کنترل  وی می باشد حال آنکه در مورد ماشین این انسان است که تحت کنترل قرار دارد . " بمحض اینکه کارافزار واقعی از انسان بدستگاه مکانیکی منتقل گردید , ماشین جانشین کارافزار ساده میشود."(31) به عبارت دیگر" در مانوفاکتور و صنایع پیشه وری , کارگر افزار کار را در خدمت خود میگیرد ولی در کارخانه وی خود بخدمت ماشین در میاید. در مورد اول حرکت وسیله کار از ناحیه اوست ولی در مورد دوم خود او باید بدنبال حرکت وسیله کار برود . در مانوفاکتور کارگران اعضا مکانیزم زنده ای هستند. در کارخانه مکانیزم مرده ای مستقل وجود دارد که آنها را مانند اجزا زنده خویش در خود فرو میبرد."(32)  
بنابراین, نه ماشین را میتوان یک ابزار خنثی و تحت کنترل انسان دانست و نه عملی را که در مبنای آن قرار دارد .هر دو پدیده فوق عبارتند از کار مرده و متحجری که در خدمت حاکمیت بر کار زنده قرار میگیرد, به عبارت دیگر , سرمایه ثابت. ماشین یا سرمایه ثابت در خدمت انقیاد کارگر است و وی را در عین آزادی(فرمال) به اطاعت از اراده غیر و بندگی , وادار مینماید . پس ماشین را میتوان یک رابطه قدرت(*) خواند . این مسئله را قدری بیشتر میشکافیم .
(*) Power relation


ماشین در واقع عبارتست از تجسم مادی یک رابطه فرماندهی و فرمانبری .اراده سرمایه دار و کارگزارانش از طریق ماشین به کارگر منتقل میشود و نوع و شدت کار وی را تعیین مینماید . در اینجا ماشین جای کسی را گرفته که با شلاق خویش برده ها را وادار به کار میکرد و شیوه و شدت کار را تعیین مینمود. شکل ظهور این رابطه سلطه گرایانه عبارتست از یک قرار داد حقوقی , یک معامله . معامله ای که در طی آن "چیزی" مورد خرید و فروش قرار میگیرد .این "چیز" آزادی و استقلال کارگر است که برای مدت معین مندرجه در قرار داد, بدیگری فروخته شده . در طی این مدت,آزادی و استقلال عمل کارگر از وی سلب میشود. او تابع اراده غیر میگردد,اراده ای که بوسیله ماشین به وی تحمیل میشود . حال ببینیم هابرماس این برده داری را چگونه میبیند و مورد ارزیابی قرار میدهد .



هابرماس معتقد است که قرار داد کار, پول را جایگزین میانجی های دیگر ارتباطی ممکن در عرصه اقتصاد می نماید . به زعم وی وساطت پول باعث میشود که مسئله عدم درک متقابل و ضرورت صرف انرژی زیاد جهت تفسیر گفتگوهای رد و بدل شده , با سهولت بیشتری حل شود (33) . پول به جای زبان می نشیند و نیل به هماهنگی را تسریع می نماید(34). ولی بایستی پرسید که صحبت بر سر کدام هماهنگی است که بدون گفتگو و درک متقابل به نحو بهتر تحقق می یابد ؟ در این مبادله که با وساطت پول صورت میگیرد , چه نوع کالائیست که موضوع معامله میباشد؟ اگر موضوع معامله نیروی کار شخص باشد و وی فروشنده و سرمایه دار خریدار این کالا فرض شوند , تکلیف هماهنگی و هم پیوندی بدون گفتگو و بدون درک متقابل چه میشود ؟ با توجه به اینکه کل جریان تولید در جامعه سرمایه داری مبتنی بر خرید و فروش نیروی کار میباشد , این نوع مبادله یکی از مهمترین معاملات را در این جامعه تشکیل میدهد . در این مبادله, مصرف یک کالا(مصرف نیروی کار) عبارت است از تولید یک کالای دیگر. مصرف نیروی کار که زندگی اجتماعی کارگر را تشکیل میدهد, در اثر معامله فوق و عقد قرار داد کار به امر خصوصی سرمایه دار تبدیل میشود . شیوه مصرف این کالای خریداری شده به زبان هابرماس در حیطه عمل و خرد ابزاری قرار میگیرد.


بنظر هابرماس نیل به هماهنگی با میانجیگری پول و بدون احتیاج به درک متقابل و رابطه کلامی, در عرصه "مبادله" , نه فقط امکان پذیر است بلکه ضروری نیز میباشد. با توجه به بحث مارکس در مورد مبادله نیروی کار که در طی آن هویت و خود بودگی انسانست که وجه المصالحه قرار میگیرد, سخن هابرماس ابلهانه بنظر میرسد.چرا که وی معتقد است که اصولا روابط مبادله ای در ذات خود به زیان هیچیک از طرفین معامله نیستند ,چرا که بقای قرار داد, منوط به رضایت آزادانه طرفین است و روابط فرماندهی و فرمانبری از مبنا با رابطه مبادله ای مغایرت دارند (35). حال اگر معامله ای مستلزم حاکمیت یکی و تابعیت دیگری بود و از یکی از طرفین قرار داد میخواست که خود را نفی نماید و به اراده دیگری تسلیم گردد, تکلیف چیست؟ 

********************
نتیجه

مجموعه بحثهای مطروحه در مقاله حاضر, ما را به این نتیجه می رسانند که هابرماس نفی انقلابی مناسبات موجود را خواه در عرصه اجتماعی و اقتصادی ,خواه در زمینه فرهنگی و روانی و خواه در سطح سیاسی و حقوقی بازگشت به عقب میداند . وی از نهادهائی مثل پول ,تکنولوژی , حقوق, اخلاق,دولت سیاسی ,جامعه مدنی و غیره تقریبا بی چون و چرا دفاع میکند و آنها را دستاوردهای دوران مدرن میداند . در بعضی موارد نیز که انتقادی جزئی را می پذیرد ,مثلا در مورد خرد ابزارگونه و برخورد شیئی به جهان, مسئله را صرفا به تعیین مکان این نوع از خرد محدود می نماید و بازهم نفی انقلابی آنرا محکوم میکند .



هابرماس , همانطور که در طی مقاله دیدیم, تمام متفکرین اجتماعی , اعم از انقلابی و بورژوا را از این زاویه مورد نقد و بررسی قرار میدهد که جنبه های مثبت و قابل دفاع سرمایه داری را از نظر انداخته اند . نظر او در مورد وبر تا آنجا که دوران مدرن را تائید میکند و آنرا قله تکامل بشری میداند , مثبت است ولی وقتی که وی به نقد از عقل ابزارگونه می پردازد و زندگی انسان مدرن را پوچ و بی معنا خواند و آینده مدرنیته را در قفس آهنین بوروکراسی تصویر می نماید,مورد انتقاد هابرماس قرار می گیرد . همین برخورد را در مورد مارکس و لوکاچ و مارکوزه و آدورنو و هورکهایمر مشاهده می کنیم . منتها اینبار , تقریبا کل اندیشه این متفکرین است که نفی میشود,چرا که اینان در تمجید از سرمایه داری بسیار کم گفته اند .



کوشش ما در این مقاله, نشان دادن ناتوانی رفرمیسم در ارائه بدیلی در مقابل وضع موجود و تمایل آن به حفظ این وضع بود . متاسفانه در دوران حاضر, هابرماس این وظیفه را بعهده گرفته و در صدد است که آبروی رفته سوسیال دموکراسی و احزاب کمونیست و یا حتی بورژواهای وقیحی چون پارسونز و لومان را به ایشان بازگرداند . با توجه به افت نسبی جنبشهای انقلابی و شکست "آلترناتیوهای" موجود از قبیل چین و شوروی, تنها روش ممکن باقیمانده برای دفاع از رفرمیسم و چپ سنتی عبارت میشود از همین روش هابرماس و مغلق گوئیهایش . بنابراین نقد اندیشه های وی رهگشای خلق و آفرینش آلترناتیو انقلابی میباشد . از طرف دیگر دست و پنجه نرم کردن با متفکری در طراز وی, ما را از مبارزه با دیگر رفرمیستها, که در سطوحی پائینتر همان پرگوئیهای وی را تکرار میکنند ,معاف مینمایند .



در خاتمه بازهم متذکر می شویم که علیرغم همه انتقادتمان به اندیشه و عمل هابرماس, وی را متفکری عمیق میدانیم و معتقدیم که هنوز هم بسیاری نکات ارزنده در لابلای نوشته های وی وجود دارند که آموزنده اند و بایستی مورد بررسی و تعمق قرار گیرند . امید ما اینست که نظرات وی را در شماره های آینده بیشتر بشکافیم .

پایان
****************************

توضیحات
(*)رفیق بابک بنیانگذار گروه سابق 'قیام' بوده است (1994- 1980) .فلسفه غالب بر گروه "مارکسیسم آزادیخواهانه" بود (ضدیت شدید با چپ سنتی , پیرو بینش سیستماتیک از مارکس - بدون تقسیم بندی نوشتاری او به مارکس جوان و "پخته ", آنگونه که بغلط آلتوسر مدعی آن بود!!) و در ضمن حامی اندیشه های نوین متفکرین ضد استالینی چون اریک فروم -از مکتب فرانکفورت- و ....نیز هم . من خوشوقتی آشنائی و رفاقت با رفیق بابک را در سالهای اقامت مشترکمان بین سالهای 1986تا 1994 در لوس آنجلس , سانفرانسیسکو و نیویورک داشتم . با گروه قیام نیز بمدت دو سال1990تا 1992 (که من از آن بعنوان دوران گذار یاد میکنم -همانطور که قبلا در همین صفحه گفته ام) همکاری داشتم. با موضع گیری قاطع و سمتگیری آنارشیستی من ,طبعا دوران ماه عسل ایدئولوژیک فی مابین شکراب شد و هر کدام به راه مجزا خویش رفتیم. باری, مقاله حاضر یکی از نوشته های رفیق میباشد .از آنجائی که بحثهای مطرح شده در آن ,بنظر من, کماکان تازه میباشند وعمدتا به ارتقا مبارزات ایدئولوژیک کمک میکند, تصمیم به بازتکثیرآن در اینجا گرفتم. امیدوارم مورد پسند خوانندگان واقع گردد
(27)Toward a Rational Society  , رجوع شود به هابرماس صفحه88
(28) همانجا ,صفحه 87
(29)همانجا ,صفحه 87
(30)کارل مارکس , کاپیتال, ترجمه فارسی ,صفحه 383
(31)همانجا ,صقحه 350
(32)همانجا ,صفحه 391
(33)رجوع شود به جلد دوم کتاب زیر هابرماس صفحه 261
The Theory of Communication Action
(34)همانجا, صفحه 265
(35)همانجا ,صفحه 271

No comments:

Post a Comment