Friday, July 13, 2012

 گذری کوتاه بر گوشه ای از تاریخ معاصر ایران
مرحوم حبیب یغمایی تعریف میکرد:
در دوره رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه زنی ممنوع شده بود؛ یک روز ملک الشعرای بهار به مرحوم شوکت الملک، "امیر بیرجند" گفته بود:
الحمدالله ولایت شما هم برق دارد؛ هم آب دارد؛ هم مدرسه دارد؛ هم سالن نمایش دارد؛ همه چیز هست؛ اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه می خواهند؟
مرحوم شوکت الملک گفته بود: آقا! اینها برق نمی خواهند، اینها محرم میخواهند، اینها مدرسه نمی خواهند، روضه خوانی میخواهند، کربلا را به اینها بدهید، همه چیز به آنها داده اید!
*****
حبیب یغمایی متعلق به کوره دهی بود بنام " خور " که خیلی به آنجا عشق میورزید و در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش به خاک مالید و زانو زد. مهمتر اینکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتاب های خطی اش را که در تمام عمر آنها را با خون دل جمع کرده بود به آنجا منتقل ساخت و وصیت کرد بعد از مرگش او را در آنجا دفن کنند. اما میدانید مردم قدر شناس همان سامان با جنازه اش چه کردند؟
وقتی پیکر رنج کشیده او با کاروان استادان و شاگردانش، از جمله دکتر اسلامی؛ دکتر باستانی پاریزی؛ دکتر زرین کوب؛ سعیدی سیرجانی وبسیاری دیگر از چهره های نامدار وطن مان به روستای خور برده شد؛ همان کودکانی که در مدرسه یغمایی درس میخواندند و همان مردمی که در درمانگاهش درد های خود را درمان کرده بودند؛ به فتوای آخوند ابله همان روستا؛ دامن شان را پر از سنگ های درشت تر از فندق و کوچک تر از گردو کردند تا جنازه این خدمتگزار به فرهنگ ایران را سنگباران کنند و درد انگیز تر اینکه پس از دفن جنازه حبیب یغمایی؛ فرزندانش دو سه روزی در مقبره اش خوابیدند و کشیک دادند مبادا آن پیکر بیگناه را از زیر خاک در بیاورند و به لاشخور ها بدهند!
متاسفانه تاریخ میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر ناشناسی ها داستان های بسیار دارد.
****************
قبل از هر چیز, از سهیلا عزیز بابت فرستادن این متن به ' نه سخد ' کمال تشکر را دارم . لازم دیدم خود نیز نظرم را نوشته و در اینجا ضمیمه کنم .
 وقتی انقلاب مشروطه را ,که از درون و دل جنبش توده ای اوج گرفته و با پیشگامی خود حتی از چین و ژاپن و هند جلوتر بود, با هزار و یک کلک و کمک ملایانی چون فضل اله نوری مزدور و دیگر جیره خواران تحت حمایت استعمار به خاک و خون کشانند و, با بر سر کار آوردن نوکری دیگر ازهمان قماشهای سابق توسط همان جانیان جهانخوار, توانستند بار دیگر بر خر مراد سوار شوند ,خوب طبعا نمیبایست انتظار داشت که یک شبه جامعه بحران زده و افسرده آنزمان روال "دمکرات منشانه " بخود بگیرد و در روندی " مسالمت آمیز" به نهالی زیبا و بالنده تبدیل گردد!!جامعه ای که در آن مجددا یک بی سر و پائی چون رضا قلدر بر راس حکومتش باشد....که در آن فرهنگ دیکتاتور منشانه چند هزار ساله شاهانه انس گرفته,بزبانی دیگر جز روش اقتدارگرایانه و قلدر مآبانه اثری در آن نبوده ,...چطور میتوان انتظار داشت توده های تحت ستم با علم و دانش و فرهیختگی سر و کار داشته باشند....وقتی "رهبر" دولت در کمال بیشعوری و با زورگوئی دستور میدهد چادر از سر زنان بر دارند(که آنروی سکه امروزینش را در جمهوری جهل و ستم اسلام ناب داریم میکشیم ) و تازه با خیال خامش "فکر" میکند دارد کشور را به آستانه "مدرنیت" میگشاند....خوب بیشتر از این نمیتوان از مردم کوچه و خیابان انتظاری داشت....از کشوری که چند صد سال مردمش با خرافات و تسبیه و استخاره روز را به شب رسانده....چطور میتوان یک شبه عصر رنسانس اروپائی را طلبید!! (بماند که در همان اروپا روند مدرنیته خود بگونه لاک پشتی و "مسالمت آمیز" در طی 300 سال -به استثنای فرانسه که درروندی به انقلابی قهر آمیزکشانده شد واین جهش شکل و شمایلی دیگر بخود گرفت -مادیت یافت)....باری این "داستان" سر دراز دارد...در مقابل مطلب تاریخی فوق الذکر همین را در اینجا بسنده میبینم .
پیمان پایدار

No comments:

Post a Comment