Friday, July 20, 2012


moshiriرگبار بی امان قساوت
هرگز سپیده‌دم را


این گونه سرخِ سرخ ندیدم


رگبارِ بی‌امان قساوت را


هرگز


این سان درازنا نشنیدم،


موج عظیم مردم،


جوشان و دادخواه


فریاد می‌کشیدند:


«ازجان خود گذشتیم،


با خون خود نوشتیم،


یا مرگ یا مصدق،


یا مرگ یا مصدق»


پژواک این خروش


تا اوج آسمان خدا پرکشیده‌ بود


و آیا! به جای پاسخ


رگبار بی امان قساوت


بانگ گلوله های منظم


هم‌رنگ خون، رها


آوار مغزهای پریشان


بر سنگ‌فرش‌ها


رگبار بی امان قساوت تمام روز


پیوند لحظه‌ها را


از هم گسسته‌ بود.


موج عظیم مردم،


با غرش مصدق پیروز است،


مصدق پیروز است.


کوبان چون منجنیقی


دیوار پایداری دشمن را


درهم شکسته بود.


پیروزی بزرگ به دست آمد،


آن رهبر، آن پدر


آن روز اولین سخنش این بود:


«ای همرهان مرا


پایین پای این شهدا خاک می کنید


اما بزرگ ارتشداران فرمانده،


در روز واقعه،


این واپسین وصیت او را


از بیم آن که شورش و غوغا شود پدید


در منتهای سنگدلی مصلحت ندید،


ناچار


با پیکر تکیده ی زندان‌کشیده‌اش


تندیس افتخار


همراه آرمان بزرگش:


ایران سربلند، ایران استوار،


در روستای دوری


در خاک آرمید.


بسیار سال‌ها که گذر کرد،


فرماندهان مغرور،


اینک


در خاک خفته‌اند


آن گونه بی‌نشان که توانی گفت،


هرگز نبوده‌اند و کلامی نگفته‌اند.


اما هنوز


همواره و همیشه


هر تیرماه همهمه ای از صدای تیر


رگبار بی امان قساوت


در گوش جان مردم آگاه


بیدار می شود.


تا جاودان


حماسه‌ی آن روز با‌شکوه


پیروزی اراده ی مردم


در نسلِ بعد نسل


در برگ‌برگ تاریخ


روشن


چو آفتاب


پدیدارمی شود.

از ایران و پنج ترانه سرا – فریدون مشیری

 -انتشارات مهر و ایر – ۱۳۸۶

No comments:

Post a Comment