Sunday, March 24, 2013


نوشتهٔ تازه در سیب و سرگشتگی

کوروش آسوده بخواب، ما هم خوابیده ایم

by سیب به دست
پیش در آمد:
خبر پرتاب نارنجک به آرامگاه کوروش کبیر در پاسارگاد، آن هم درست در جریان برگذاری مراسم سال نو، دل هر ایرانی را به درد می آورد. نقطه تمام.
این خبر، جا دارد که در صدر اخبار بنشیند و توجه و خشم و اعتراش هر ایرانی را بر انگیزد چه اصلا این حرکت به همین قصد شده باشد و یا نه . نقطه تمام.
شما اما از اینجا به بعد را بخوانید.
چندی پیش، چند روزی گذرم به برلین افتاد. به لطف دوستانی نازنین، و لطیف تر از برگ گل، کل شهر را در همان فرصت محدود گشتیم؛ دیوار برلین، چند موزه و اردوگاه ها وبعضی جاهای دیدنی. اما از همه مهم تر، راه رفتن در خود شهر بود. تماشای ساختمان هایی که در زمان جنگ بر اثر برخورد گلوله سوراخ سوراخ شده بودند (و هنوز هم مردم در آن سکونت داشتند) و به همان شکل به عنوان میراث فرهنگی بر جای مانده بود تجربه ی عجیبی بود. با خودم فکر کردم که چه فرق بزرگی است بین اصابت گلوله به دیوار و اصابت گلوله به انسان. دیوار ها می مانند و شاهدی می شوند بر دوره ای از تاریخ، اما آدمها می میرند و یک جان، یک فرصت، یک زندگی نابود می شود. به همین سادگی. با خودم فکر کردم، دیوارها می ایستند، حتی اگر آنها را آتش بزنی، تخت جمشید می شوند، پارتنون می شوند، جاودانه می شوند. آدمها ولی خاک می شوند.
امروز خبر را خواندم و یاد آن دیوارها در برلین افتادم. با خودم فکر کردم، چرا که نه؟ تاریخ با هیچ ملتی شوخی ندارد. بگذار جای نارنجک بر آرامگاه کوروش بماند و شاهدی شود بر آنچه در این دوران سیاه بر ایران گذشت. بگذار تا بماند برای آیندگان تا بدانند که ما چگونه نوادگانی بودیم برای کوروش کبیر. راستش متاسفم، برای ملتی که اولویت هایش را گم کرده است. ملتی که برایش کتک خوردن مادر ستار بهشتی سر گور پسرش، لگد خوردن هاله سحابی زیر تابوت پدرش، تا دم مرگ رفتن نسرین ستوده در اعتصاب غذا برای اعتراض به حکم ممنوعیت خروج دخترش، و ... اهمیت کمتری از پرتاب نارنجک به یک دیوار -هر دیواری- دارد. متاسفم برای ملتی که خودش را برای امضای پتیشن نام خلیج فارس و خلیج عربی خفه می کند اما وقتی نفتش را سواپ می کنند و سهمش را از دریای خزر به روس ها می بخشند اصلا خبر دار نمی شود. متاسفم برای ملتی که نابود شدن ارزشهای اخلاقی اش، پول ملی اش، اعتبار بین المللی اش را وا می نهد و برای کوروش کبیر آه می کشد. ملتی که انگار همیشه در گذشته است، درگیر مرده ها و اسطوره ها و اسم هاست. ملتی که سوراخ دعا را گم کرده است.
کوروش کبیر بخشی از تاریخ است و آرامگاهش چیزی نیست جز خشت و خاک. کوروش کبیر گرامی است چرا که منشوری نوشت و حقوق آدمی را برای اولین بار گرامی داشت. همان چیزی که هر روز شاهد لگد مال شدنش هستیم و در سکوت از کنارش می گذریم. کاش به جای احترام گذاشتن به پاسارگاد، پیامی که کوروش برای بشریت به ارمغان آورد را پاس می داشتیم. کاش در می یافتیم که دیوارها نمی میرند؛ این آدمها هستند که یک بار به دنیا می آیند و جانشان ارزشمند است، و چکیدن یک قطره خون از دماغ یک آدم بی گناه نه اگر حتی بیشتر؛ اما کمتر از این خبر سزاوار توجه نیست. کاش می فهمیدیم که فجایعی که این روزها در سرزمین ما به وقوع می پیوندد، هیچ کدام از پرتاب نارنجک به یک دیوار؛ حتی اگر آن دیوار دیوار آرامگاه کوروش کبیر باشد، بی اهمیت تر نیست. کاش می فهمیدیم که امروز مهم تر از دیروز است و این لحظه، تنها لحظه ی موجوداست. کاش می فهمیدیم که هیچ دیواری، مقدس نیست، این بهای خون آدمی است که بی بدیل است.

No comments:

Post a Comment