Saturday, May 21, 2016

Neoliberalism has hijacked our vocabulary نئولیبرالیسم فرهنگ لغت ما را ربوده است!!








LS Lowry's Going to Work 1959

We need to question that familiar categorisation of the economy as a space into which people enter in order to reluctantly undertake unwelcome and unpleasing "work''.' LS Lowry's Going to Work 1959. Photograph: The Lowry Collection

ما باید بزیر سئوال بکشیم آن طبقه بندی آشنای اقتصاد را به عنوان فضائی که در آن مردم وارد میشوند تا با اکراه به "کاری" ناخواسته و ناخوش آیند دست بزنند . نقاشی ال اس لووری 'رفتن به سر کار1959' :عکس از مجموعه لوری 

Neoliberalism has hijacked our vocabulary

نئولیبرالیسم  فرهنگ لغت ما  را ربوده است
 '
http://www.theguardian.com/commentisfree/2013/jun/11/neoliberalism-hijacked-vocabulary
ترجمه و پیشگفتار از : پیمان پایدار
پیشگفتار
البته, این فقط زبان ما نیست که سرمایه داری ربوده, بلکه تمامیت وجودی 
 ماست. ناگفته پیداست, که فرهنگ غالب و اندیشه حاکم چیزی نیست جز خرد 
ابزارگونه!! شیئی شدن - فتیشیسم کالائی- در همه روابط  اجتماعی مهر خود را زده 
است. ما آدمها جز برای مصرف کردن همه چیز و همه کس هیچ ارزش معنوی برای این سیستم کثیف 
ضد بشری نداشته و نداریم . تنها و تنها با سرنگونی کلیت این نظام هست که ما 
میتوانیم از خود بیگانگی درونی شده و اجتناب ناپذیر این سیستم رهائی یافته 
 و بسمت انسان شدن حرکت کنیم. بدیگر زبان ,در پروسه مبارزاتی ضد سرمایه 
داری و نفی جامعه مدنی حاکم است (بخوان با نفی جدائی سیاست 
و اقتصاد وفرهنگ - تیکه تیکه شدن ما ) که ما به انسانیت خویش دست 
خواهیم یافت.
==============
Tuesday 11 June 2013 

At a recent art exhibition I engaged in an interesting conversation with one of the young people employed by the gallery. As she turned to walk off I saw she had on the back of her T-shirt "customer liaison". I felt flat. Our whole conversation seemed somehow reduced, my experience of it belittled into one of commercial transaction. My relation to the gallery and to this engaging person had become one of instrumental market exchange.


در یک نمایشگاه هنری اخیر، من  مشغول گفتگوئی جالب با یکی(دختری-م) از جوانان شاغل در گالری شدم . همینکه او برگشت که برود من در پشت تی شرتش دیدم نوشته بود :"رابط مشتری" . من احساس سردی کردم. مکالمه ما به نظرم به نحوی کاهش یافته ، تجربه من از آن به یک معامله تجاری کوچک گشته بود . رابطه من با گالری و با این شخص درگیر/ جذاب تبدیل شده بود به یک مبادله ابزارگونه بازار .

The message underlying this use of the term customer for so many different kinds of human activity is that in all almost all our daily activities we are operating as consumers in a market – and this truth has been brought in not by chance but through managerial instruction and the thoroughgoing renaming of institutional practices. The mandatory exercise of "free choice" – of a GP, of a hospital, of schools for one's children – then becomes also a lesson in social identity, affirming on each occasion our consumer identity.
پیام اساسی/ زیرین استفاده از اصطلاح مشتری برای بسیاری از انواع مختلف از فعالیت های انسانی اینست که  ما در همه تقریبا تمام فعالیت های روزانه به عنوان مصرف کنندگان فعال در بازار عمل میکنیم - و این حقیقت نه با شانس بلکه از طریق آموزش های مدیریتی و تغییر نام تمام و کمال شیوه های سازمانی آورده شده است. تمرین اجباری "انتخاب آزاد" - از یک پزشک عمومی، یک بیمارستان، از مدارس برای کودکانمان - عملا یک درس در هویت اجتماعیست، تصدیق هر باره هویت مصرف کننده ما میباشد.








This is a crucial part of the way that neo-liberalism has become part of our common sense understanding of life. The vocabulary we use to talk about the economy is in fact a political construction, as Stuart Hall, Michael Rustin and I have argued in our Soundings manifesto.

این بخش مهمی از راهی ست که نئولیبرالیسم به درک عام / حس مشترک ما از زندگی تبدیل شده است. واژگانی که ما از آن برای بحث اقتصاد استفاده میکنیم در واقع ساختاری سیاسیست، همانطور که استوارت هال، مایکل روستین و من در  مانیفستمان استدلال کرده ایم.

Another word that reinforces neoliberal common sense is "growth", currently deemed to be the entire aim of our economy. To produce growth and then (maybe) to redistribute some of it, has been a goal shared by both neoliberalism and social democracy. In its crudest formulation this entails providing the conditions for the market sector to produce growth, and accepting that this will result in inequality, and then relying on the redistribution of some portion of this growth to help repair the inequality that has resulted from its production.

کلمه دیگری که حس مشترک نئولیبرال را تقویت میکند "رشد" است، که در حال حاضر کل هدف ما از اقتصاد محسوب می شود. رشد تولید و پس از آن (شاید) به توزیع بخشی از آن، هدف مشترک نئولیبرالیسم و سوسیال دموکراسی بوده است. در خام ترین شکل خود این امر مستلزم فراهم کردن شرایطیست برای بخش بازار به تولید رشد، و پذیرش این امر که به نابرابری منجر خواهد شد، و سپس با تکیه بر توزیع مجدد بخشی از این رشد برای کمک به تعمیر نابرابری که از تولید آن بدست آمده است .
This of course does nothing to question the inequality-producing mechanisms of market exchange itself, and it has also meant that the main lines of struggle have too often been focused solely on distributional issues. What's more, today we are living with a backlash to even the limited redistributional gains made by labour under social democracy. In spite of all this, growth is still seen as providing the solution to our problems.

این البته هیچ کاری در به زیر سئوال بردن مکانیزمهای تولید نابرابری مبادله در خود بازار نمیکند، و همچنین بدان معنی است که خطوط اصلی مبارزه اغلب تنها بر مسائل توزیعی متمرکز شده است. چیز بیشتری که هست، امروزه ما حتی با یک واکنش شدید از دستاوردهای محدود  توزیع در سوسیال دموکراسی توسط کار زندگی میکنیم. با وجود همه این، رشد هنوز به عنوان ارائه راه حلی برای مشکلات ما دیده می شود.
The second reason our current notion of wealth creation, and our commitment to its growth, must be questioned is to do with our relationship with the planet. The environmental damage brought about by the pursuit of growth threatens to cause a catastrophe of which we are already witnessing intimations. And a third – and perhaps most important – defect of this approach is that increased wealth, especially as measured in the standard monetary terms of today, has few actual consequences for people's feelings of well being once there is a sufficiency to meet basic needs, as there is in Britain. In pursuing "growth" in these terms, as a means to realize people's life goals and desires, economies are pursuing a chimera.

دلیل دومی که مفهوم فعلی ما از ایجاد ثروت، و تعهد ما به رشد آن، باید مورد سئوال قرار گیرد همانا رابطه ما با این سیاره است. آسیب های زیست محیطی ناشی از دستیابی به رشد تهدیدیست به ایجاد یک فاجعه که ما در حال حاضر شاهد نشانه هائی از آن هستیم . و سومین - و شاید مهم ترین - نقص این روش این است که افزایش ثروت، به خصوص با شرایط  اندازه گیری استاندارد پولی امروز، پیامدهای واقعی چندی برای احساسات مردم از رفاه همینکه حد کافی برای رفع نیازهای اساسی موجود باشد بهمراه خواهد داشت ، همانطور که انگلستان است. درپیگیری "رشد" با اینگونه واژه ها ، به عنوان ابزاری برای تحقق اهداف زندگی و خواسته مردم، اقتصادها به دنبال پوچی اند.

Instead of an unrelenting quest for growth, might we not ask the question, in the end: "What is an economy for?", "What do we want it to provide?"

به جای تلاش بی امان برای رشد، ممکن نیست ما این سوال را بپرسیم ، در پایان: " اقتصاد برای چه هست؟"، "ما از آن چه می خواهیم که ارائه دهد؟"

Our current imaginings endow the market and its associated forms with a special status. We think of "the economy" in terms of natural forces, into which we occasionally intervene, rather than in terms of a whole variety of social relations that need some kind of co-ordination.


تصورات فعلی ما به بازار و فرم های مرتبط با آن یک وضعیت خاص می بخشد. بینش ما از "اقتصاد" با نیروهای طبیعی معنا میگیرد ، که به درون آن گاهی اوقات مداخله میکنیم، به جای اینکه به آن بمانند انواع گوناگونی از روابط اجتماعی که نیاز به نوعی از هماهنگی دارند فکر کنیم.

Thus "work", for example, is understood in a very narrow and instrumental way. Where only transactions for money are recognized as belonging to "the economy", the vast amount of unpaid labour – as conducted for instance in families and local areas – goes uncounted and unvalued. We need to question that familiar categorization of the economy as a space into which people enter in order to reluctantly undertake unwelcome and unpleasing "work", in return for material rewards which they can use for consuming.

در نتیجه "کار"، به عنوان مثال، به شکل بسیار محدود و ابزاری فهمیده شده است. جائی که تنها معاملات برسمیت شناخته شده برای پول متعلق به "اقتصاد" است ، مقدار زیادی از کار بدون مزد- به عنوان مثال در خانواده ها و مناطق محلی - بحساب نیامده و بی ارزش خوانده می شود. ما باید بزیر سئوال بکشیم آن طبقه بندی آشنا از اقتصاد را به عنوان فضائی که در آن مردم با اکراه به "کاری" ناخواسته و ناخوش آیند، در ازای پاداش مادی که آنها می توانند برای مصرف از آن استفاده کنند، وارد میشوند.

This is a view that misunderstands where pleasure and fulfillment in human lives are found. Work is usually – and certainly should be – a central source of meaning and fulfillment in human lives. And it has – or could have – moral and creative (or aesthetic) values at its core. A rethinking of work could lead us to address more creatively both the social relations of work and the division of labour within society (including a better sharing of the tedious work, and of the skills).

این یک دیدگاهی ست که درک نادرستی از  لذت و رضایت در زندگی بشر دارد. کار  معمولا - و قطعا - میبایست منبع مرکزی معنا و تحقق در زندگی انسان باشد. و کار ارزش های اخلاقی و خلاق (یا زیبائی شناسی) در کنه / هسته خود دارد - و یا می تواند داشته باشد . بازنگری از کار می تواند ما را به بررسی خلاقانه تر هم روابط اجتماعی کار و تقسیم کار در جامعه (از جمله به اشتراک گذاری بهتر کارهای خسته کننده، و مهارتهای موجود) منجر شود.

There are loads of other examples of rarely scrutinised terms in our economic vocabulary, for instance that bundle of terms clustered around investment and expenditure – terms that carry with them implicit moral connotations. Investment implies an action, even a sacrifice, undertaken for a better future. It evokes a future positive outcome. Expenditure, on the other hand, seems merely an outgoing, a cost, a burden.

 نمونه های زیاد دیگری از واژگان اقتصادی ما در شرایطی که به ندرت مورد بررسی قرار گرفته اند وجود دارد ، به عنوان مثال آن بسته از مقولاتی که پیرامون  سرمایه گذاری و هزینه  میباشند - واژگانی که با خود معانی اخلاقی نهفته ای را حمل میکنند. سرمایه گذاری به معنی یک عمل، حتی یک فداکاری، برای آینده ای بهتر انجام میگیرد. تداعی نتیجه مثبتی در آینده است. مخارج، از سوی دیگر، به نظر  صرفا یک خروجی، هزینه، یک بار را شامل میشود

Above all, we need to bring economic vocabulary back into political contention, and to question the very way we think about the economy in the first place. For something new to be imagined, let alone to be born, our current economic "common sense" needs to be challenged root and branch.

مهمتر از همه، ما نیاز به آوردن مجدد واژگان اقتصادی به مشاجره سیاسی داریم، و در وهله اول میبایست به سئوالی پیرامون چگونه اندیشیدن در مورد اقتصاد فکر کنیم. برای تصور کردن چیزی جدید، چه رسد به دنیا آمدنش، "حس مشترک"(یا همان"عقل سلیم") اقتصاد کنونی ما نیاز به چالش کشیدن در ریشه و شاخه دارد

More information sally@lwbooks.co.uk

No comments:

Post a Comment