این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت
من زنمبی هیچ آلایشی… بی هیچ آرایشی!او خواست که من زن باشم…که بدوش بکشم بار تو را که مردیو برویت نیاورم که از تو قویترم…من زنم…من ناقص العقلم…با همین عقل ناقصماز چه ورطه هایی که نجاتت نداده امو تو عقلت کاملتر از من بود!!!من زنم...یاد گرفته ام عاشقت بمانمو همیشه متهم به هرزگی شوم...حال آنکه تو بی آنکه عاشقم باشیتظاهر کردی با من خواهی ماند!من زنم...کوه را حرکت میدهمبدون اینکه کلمه ای از خستگی و دلسردی به زبان آرمو تو همواره ناراضی و پرصدا سنگریزه ها را جابجا میکنیچرا که تو نیرومند تری!!!من زنم...وقت تولد نوزاد ...تلخی بیداری شبها بر بالین فرزندمان...سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من،لذتهای شبانه...خوابهای شیرین و افتخار مردانگی مال تو!عادلانه است نه؟؟؟من زنم...آری من زنم...او خواست که من زن باشم ...همچنان به تو اعتماد خواهم کرد...عشق خواهم ورزید...به مردانگی ات خواهم بالید ...با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد...پشتیبانت خواهم بود...و تو مرد بمان!این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت*********************************شعر زیبا, ولی بی نام و نشان , فوق الذکر را از دوست دیرینم فریبا ا.پ از یانکی آباد دریافت کرده ام.با سپاس از او:پیمان پایدار
Sunday, October 9, 2011
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment