Thursday, April 10, 2014

قسمتی بر گرفته از فرقه مخفی یهود در ادیان ..

وارث مُلک کیان
قسمتی بر گرفته از فرقه مخفی یهود در ادیان .....

آیت‌الله پسندیده..... در بخش دیگری از ناگفته‌های تاریخی‌اش که موجب شده تا خشم بسیاری از طرفداران روح‌الله خمینی را برانگیزد، در صفحۀ 25 کتاب «وارث مُلک کیان» می‌گوید!
«تا آنجا که از کودکیم بخاطر مانده این است که پدر و مادرم در کمال بدبختی و تنگ‌دستی در کراچی زندگی می‌کردند پدرم با هیکلی داراز و مفنگی و عقاب آسا با آن پیراهن و شلوار دراز پیچیده و بدون زیر پوش که ضمناً دستاری کوچک شبیه به مولوی ایرانیان بر سر داشت و از طایفۀ نجس‌ها به‌شمار می‌رفت که روزانه لازم می‌آمد ده ساعت نجاسات و خاک‌روبه‌ها را از کوچه‌ها وخیابان‌ها جمع‌آوری کند و عصرها با انبانی چرمین بگردن می‌انداخت. مقداری نان خشک و پیاز و گاهی گردوی جنگلی و یا چند قطعه نارگیل کپک زده که از زباله‌ها پیدا می‌کرد بخانه می‌آورد!
مادرم ایندیرا (مادر روح‌الله خمینی) هم چون پدر به خدایان متعدد و مار بوآ و میمون و گاو ماده و فیل معتقد بود و چند عکس پدرم را که از خاکروبه‌ها یافته بود، در زیر سقف آویزان کرده بود. ما در خانه هیچ موجودی بجز دو بز ماده و یک مرغ و یک خروس گر نداشتیم.
مادرم بسیار زیبا بود و همواره طعنه‌زنان به پدرم می‌گفت با این هوش و حرامزادگی و قالتاقی که در تو سراغ دارم در عجبم که تاکنون نتوانسته‌ای همچون مرتاضان هندی تعدادی مرید گرد خود جمع کنی تا نانت توی روغن باشد و یا مانند برادرت بشوی که توانسته است قاپ چند انگلیسی را بدزدد و در ایمپریال بانک فراش باشی شده و مشیر و مشاور آنان گردد و سری از توی سرها در آورد!
پدرم در پاسخ می‌گفت: مطمئن باش که برادرم همین روزها قول داده است بوسیلۀ انگلیسی‌ها کاری بسیار مهم و آبرومند برایم دست و پا کند! اسم حقیقی پدرم (شانکر) بود که بعدها به دستور انگلیسی‌ها به مصطفی مبدل گشت.»

قسمتی بر گرفته از فرقه مخفی یهود در ادیان .....
وارث مُلک کیان
عکسی از کودکی روح‌الله در آغوش پدرش که توسط برادرش «پسندیده» در اختیار نویسنده قرار گرفته است

آیت‌الله پسندیده در بخش دیگری از ناگفته‌های تاریخی‌اش که موجب شده تا خشم بسیاری از طرفداران روح‌الله خمینی را برانگیزد، در صفحۀ 25 کتاب «وارث مُلک کیان» می‌گوید!
«تا آنجا که از کودکیم بخاطر مانده این است که پدر و مادرم در کمال بدبختی و تنگ‌دستی در کراچی زندگی می‌کردند پدرم با هیکلی داراز و مفنگی و عقاب آسا با آن پیراهن و شلوار دراز پیچیده و بدون زیر پوش که ضمناً دستاری کوچک شبیه به مولوی ایرانیان بر سر داشت و از طایفۀ نجس‌ها به‌شمار می‌رفت که روزانه لازم می‌آمد ده ساعت نجاسات و خاک‌روبه‌ها را از کوچه‌ها وخیابان‌ها جمع‌آوری کند و عصرها با انبانی چرمین بگردن می‌انداخت. مقداری نان خشک و پیاز و گاهی گردوی جنگلی و یا چند قطعه نارگیل کپک زده که از زباله‌ها پیدا می‌کرد بخانه می‌آورد!
مادرم ایندیرا (مادر روح‌الله خمینی) هم چون پدر به خدایان متعدد و مار بوآ و میمون و گاو ماده و فیل معتقد بود و چند عکس پدرم را که از خاکروبه‌ها یافته بود، در زیر سقف آویزان کرده بود. ما در خانه هیچ موجودی بجز دو بز ماده و یک مرغ و یک خروس گر نداشتیم.
مادرم بسیار زیبا بود و همواره طعنه‌زنان به پدرم می‌گفت با این هوش و حرامزادگی و قالتاقی که در تو سراغ دارم در عجبم که تاکنون نتوانسته‌ای همچون مرتاضان هندی تعدادی مرید گرد خود جمع کنی تا نانت توی روغن باشد و یا مانند برادرت بشوی که توانسته است قاپ چند انگلیسی را بدزدد و در ایمپریال بانک فراش باشی شده و مشیر و مشاور آنان گردد و سری از توی سرها در آورد!
پدرم در پاسخ می‌گفت: مطمئن باش  که برادرم همین روزها قول داده است بوسیلۀ انگلیسی‌ها کاری بسیار مهم و آبرومند برایم دست و پا کند! اسم حقیقی پدرم (شانکر) بود که بعدها به دستور انگلیسی‌ها به مصطفی مبدل گشت.»
عکسی از کودکی خمینی .....که در بزرگی حقیقتا کوته بین,مرتجع و جانی صفت شده بود در آغوش پدرش که توسط برادرش «پسندیده» در اختیار نویسنده قرار گرفته است
صفتهای بالا,اضافه شده, از منست:پیمان پایدار

No comments:

Post a Comment