Friday, January 18, 2019

#مقوله_افسردگی_و_دلایل_مبتلا_شدن_به_آن#

افسردگی از بزرگترین بلاهایی است که به جان بشر امروز افتاده است. چه در جامعه ای در حال توسعه زندگی کنید چه در کشورهای دموکراتیک و پیشرفته،افسردگی به دشواری گریبان تان را رها می کند، دراولی بیشتر به خاطر فقر و فساد وخودکامگی و در دومی بیشتر به دلیل استبداد سرمایه و تکنولوژی. در هر جای این کره خاکی، افسردگی شور زندگی را تهدید می کند و به درجاتی مختلف و در لحظاتی کوتاه یا بلند آدمی را به مرز مالیخولیا می کشد.

بیونگ- چال هان،(*) فیلسوف کره ای تبار آلمانی، کتابی کوچکی دارد به نام"عذاب اروس"(+). او در این کتاب می نویسد افسردگی نمایان گر محال بودن عشق است. وقتی عشق ورزیدن ناممکن می شود افسردگی به انسان رو می آورد. او معتقد است جهان مدرن، دنیایی است که تفاوت ها را از میان برده و سعی می کند ارزش های مشترکی را در ذوق و سلیقه بر همه انسان ها حاکم کند.این همسان سازی ها موجب شده که انسان "دیگری" را نبینید و نیابد. وقتی "دیگری" نباشد ، عشق بی معنا می شود. انسانهایی که همه برای داشتن چیزهایی مشترک و بدل شدن به شکلی همسان با هم از سر "خود شیفتگی" رقابت می کنند، در عشق ورزیدن ناتوان و
ناکام می شوند و در عوض، در چاه خود شیفتگی بیشتر فرو می روند.

 تکنولوژی به جای آن که آدمها را به هم "نزدیکتر" کند، در"دسترس" تر میکند
و در نتیجه با آن که مثلا با رسانه های اجتماعی همه به هم متصل شده اند، کسی به کسی نزدیک نیست، بلکه هر کس در میان توده ای عظیم از مردم قرار دارد، بی آن
که بتواند از این در "دسترس" بودن  صمیمتی نزدیک با دیگری برقرار کند. لازمه عشق ورزیدن، انتظار کشیدن،غافلگیر شدن، و به هیجان آمدن است. ولی تکنولوژی
دیگر امکانی برای انتظار و غافلگیری و هیجان به جا نگذاشته است. انگار همه چیز
برای همه و همیشه عادی و دست یافتنی است:جهانی مسطح و یکسان، بی کشش
و سخت معمولی . در چنین دنیایی آدمها در خود شیفتگی شان غرق تر وغرق تر می شوند، چون راهی به "دیگری" ندارند تا از خودشان بیرون بیایند.افسردگی محصول
خود شیفتگی مفرط ومبالغه آمیزاست،دردی که در زمانه ما بی درمان به نظر می آید.
نوشته_مهدی_خلجی#
===============================
(*)Byung-Chul Han, The Agony of Eros, Cambridge, 
Massachusetts Institute of Technology,2017
(+)The Agony of Eros
--------------------------------------------------

پسگفتار

در جواب دوستی که متن فوق الذکر را تو تلگرام برام فرستاد چنین نوشتم(البته با ویراستاری و بسط بیشترش در اینجا): جالبه، اینجوری و از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم...البته به نظر من بعضا و بخشا، مثل خیلی چیزهای دیگه، ژن هم تاثیر داره. به بیانی دیگر ژنتیک هم هست. مثلا من هیچوقت افسرده نشده و نمیشم. حالگیری داشته ام و بازهم خواهم داشت؛ ناامیدی به سراغم اومده و شاید بازم بیاد وعصبی هم شده و میشم...ولی افسرده، هرگز!! البته نه در فقر زیسته ام و نه تکنولوژی تونسته من رو در 45 سالی که در خارج کشور زندگی کرده ام مسخ خودش بکنه...ازش به نحو احسن استفاده کرده و میکنم...مهمتر از همه چیز، در تمامی این سالها، فکر و ذهن و روحیه ام با تئوریهای انقلابی در گیر بوده و هست...مبارزه برای رسیدن به جهانی عاری از ستم و از خود بیگانگی... و چون در مجموع فرد خوش بین و امیدواری هستم مجالی برای افسردگی در من ایجاد نشده و نمیشه...همیشه عاشقم ،عاشق زندگی و زنهایی که در زندگیم اومده و رفته اند...تازه،چهار بار از مرگ حتمی نجات یافته ام ، سه بارش در پرو بوده : یک بار تصادفی مرگبار داشتم با ماشینی که بهم زد . داشتم پیاده میرفتم با خرید میوه و سبزیجاتی  در دست و کوله پشتی بر تن ؛ بار دوم اتوبوسی که در کوههای آند مرکزی میرفتم به پرتگاه سقوط کرد و دو بار معلق زد و من مثل "شاخ شمشاد"- خخخ- بلند شدم و بعد از کمک به همسفران زخمی خودم را به جاده رسوندم و... بار سوم هم در اثر شکستکی پای راستم و در کچ بودنش آمبلی کردم و اگه سه دقیقه دیر به بیمارستان رسیده بودم دیگه اینجا نمی بودم که این سطور را برایتان بنویسم. بار چهارمش: در راه برگشت از افغانستان به پرو در بوستون - ماساچوست، آمریکا متوجه شدم که سرطان غده لمبافی دارم (!!!).با شیمی درمانی و برق گذاشتن درمان شدم ...15 سال از آنزمان گذشته...باری، دست آخر، خود شیفته هم نبوده و نیستم و سعی کرده و میکنم که با متانت و وقار از همه چیز و همه کس، حتی سگمون، چیزای جدید بیاموزم...پس جایی برای افسردگی نمی مونه...دست آخر: از صمیم قلب برای همه کسانی که دارند این کلمات را میخونند آرزوی تنی سالم، دلی پرشور و قلبی سرشار از عشق میکنم
پیمان پایدار

No comments:

Post a Comment