کتاب صوتی «چشمهایش» یکی از آثار برجسته «بزرگ علوی» است. این رمان ماجرای زندگی نقاشی که یک مبارز سیاسی در زمان رضاشاه بوده است و فرنگیس زنی که عاشق او بوده را بیان میکند.
:خلاصهای از کتاب صوتی چشمهایش
در این داستان صوتی با روشنفکری و مبارزات سیاسی دوره رضاشاه روبهرو هستیم که در آن استاد نقاشی به نام ماکان زیر بار خودکامگی سلطنت نمیرود و اهمیتی برای رجال بالادست قائل نیست. او فردی روشنفکر، رک، هنرمند و جدی است. ماکان پس از دستگیری به تبعید فرستاده میشود و سالها بعد در همانجا فوت میکند.
بعد از مرگش آثار او در یک موزه به نمایش درمیآیند. در میان تابلوهای او تصویر یک جفت چشم زنانه خودنمایی میکند و ناظم موزه به دنبال کشف راز آن تابلو میرود و صاحب آن چشمها را مییابد.
فرنگیس دختر زیبای یکی از ثروتمندان شهر صاحب آن چشمها است و عاشق استاد ماکان بوده است. ماکانی که باآنکه عاشق زن شده اما به عشق او اهمیتی نمیدهد و حتی فداکاری فرنگیس را نیز درنمییابد زیرا بعد از دستگیری ماکان فرنگیس به خواستگاری شهربانیچی پاسخ مثبت میدهد و درازای آن خواستار نجات جان استاد میشود. فرنگیس مدعی است که استاد به او اهمیتی داده و او صاحب چشمهای این تابلو نیست.
تابلوی چشمهایش با رازهای سربهمهرش مخاطب را به یاد تابلوی مونالیزا میاندازد. استاد ماکان نیز با توجه به هنرمند بودن و همینطور ویژگیهای اخلاقیاش استاد کمالالملک را یادآور میشود و ازنظر چهره سیاسی تا حدودی دکتر آرانی را به تصویر کشیده است.
موسیقی در کارهای علوی مخصوصا در رمان چشمهایش خوش نشسته است و بیشتر این موسیقیهای قدیمی و غمگین از صفحههای گرامافون به گوش میرسند.
در این داستان میتوان فرنگیس را شخصیت اصلی آن تصور کرد و همینطور در تعریفهای او از گذشته استاد ماکان نیز بهعنوان شخصیت اصلی دیگر داستان معرفی میشود. ناظم موزه در این داستان بسیار ناشناخته باقی میماند و از دیگر شخصیتهای کتاب میتوان به خیل تاش، سرهنگ آرام، خداداد، محسن کمال، مهربان و... را نام برد.
اوضاع خفقانآور و نابسامان سیاسی در طول ۲۰ سال در این کتاب توصیف میشود و تهران با عنوان شهر گندی که در آن هرجومرج و دیکتاتوری برقرار است نمایش داده میشود. در این کتاب سرهنگ آرام میگوید مردم شایستگی و لیاقت همان حکومتی را دارند که بر آنان فرمانروایی میکند و این خلاف عقیده روشنفکران و مبارزانی چون استاد ماکان است.
این کتاب اگرچه به اوضاع آشفته سیاسی و اجتماعی آن دوره میپردازد اما در درجه اول یک رمان عاشقانه است.
تابلوی چشمهایش در این کتاب بسیار رازگونه و حتی شیطانی کشیده شده است و گویی حاوی این پیغام است که فرنگیس میخواسته با عشقش استاد ماکان را فریب دهد و او را به دام عشقش بکشاند و مانع رسیدن او به اهداف سیاسیاش بشود.
==================================
:قسمتی از کتاب چشمهایش
تو دنبال خوشبختی پرسه میزنی. با دیپلم، با مدرک، با پول، با شوهر. با این چیزها آدم خوشبخت نمیشود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور، خوشبختی به آدم چشمک بزند ببین، من علیل هستم. شاید هم سل دارم نمیدانم، درهرصورت بیمار و علیل هستم.
مادرم مرا در اتاق کوچکی ته باغ بهطوریکه صاحبخانه شیون او را نشنود به دنیا آورده. در آن اتاق پر از نم، بیمار پرورده شدهام. خودم میدانم که عمر من زیاد طولانی نیست چند سال دیگر بیشتر زندگی نخواهم کرد. اما خوشبخت هستم.
برای من یقین است که کاری که انجام میدهم، در عرض ده سال دیگر اقلا صد بچه معلول نجات پیدا خواهند کرد. این مرا خوشبخت میکند این لذتی است که از مبارزه نصیب من میشود.
«زیر تابلو، زیر قاب عکس، استاد به خط خود نوشته بود: چشمهایش - یعنی چشمهای زنی که او را خوشبخت کرده یا بهروز سیاه نشانده. چشمهای زنی که درهرحال در زندگی استاد اثر سنگینی گذاشته و نقاش را برانگیخته است.
به چه قصد این صورت را ساخته بود؟ آیا بدین منظور که از غربت پس از مرگش هدیهای برای معشوقهاش فرستاده و بدینوسیله وفاداری و دلدادگی خود را بروز داده باشد؟
یا اینکه میخواسته به زنی که با چشمهایش او را اسیر کرده بود بگوید که من تو را شناختم بهطوریکه خودت نتوانستی خویشتن را بشناسی، و من میدانم تو باعث شدی که من امروز زجر بکشم. شاید هم میخواهد بگوید: ای چشمها، اگر صاحب شما با من بود من تاب میآوردم و خوشبخت میشدم».
«خیلی بلاها آدم در زندگی به سرش میآید و خودش مسبب همه آنهاست. منتها ادراک نمیکنند، یا وقتی به ریشه آنها پی میبرد که دیگر کار از کار گذشته.»
«همه شهر تهران مرا و خانواده مرا میشناختند، اما من میان آنها خود را غریب و بیکس احساس میکردم. با آنها نمیتوانستم آخت بشوم. آنها زبان مرا بلد نبودند و احساسات و افکار آنها برای من بیزاری میآورد.»
«پوست بدنم، سرانگشتانم، نگاه چشمم، همهچیز من زیادتر از حد معمول حساس هستند. عوامل خارجی بیشازحد معمول در من اثر میکند و این حساسیت فوقالعاده باعث میشود که اعصاب من بیش از مقداری که ضروری است، تحریک شوند.»
«عشق پنهانی، عشقی که انسان جرئت نمیکند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ازلحاظ قیود اجتماعی، ازنظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را میخورد و میسوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی میشود».
=================================
درباره بزرگ علوی
بزرگ علوی در سال ۱۲۸۲ در تهران چشم به جهان گشود. او در خانوادهای که رجال سیاسی و مذهبی بزرگی داشت که از مشروطه خواهان بودند رشد یافت. او در آلمان تحصیل کرد و بعدها در ایران رفاقتش با صادق هدایت، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد به ایجاد گروه ربعه انجامید. این گروه فعالیتهای ادبی بسیاری را دنبال کردند.
علوی عضو گروههای چپ بود و با دکتر آرانی در ارتباط بود و در بیشتر آثارش این عقاید خود را بازتاب داده است. داستانهای او در سبک رئالیسم نوشته میشدند و اوضاع نابسامان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی از موضوعات آن به شمار میآمدند.
داستانهای او بیشتر به شیوه داستانهای پلیسی نوشتهشدهاند زیرا با بازسازی و تفتیش ماجراهای گذشته گرههای داستان باز میشوند.
او به سبب دوستی نزدیکی که با صادق هدایت داشت بسیار تحت تاثیر او قرارگرفته بود. از طرفی هم نوشتههای علوی بر سبک داستاننویسی افراد زیادی تاثیر گذاشت ازجمله علیاشرف درویشیان، جمال میرصادقی و... زیرا علوی به همراه صادق هدایت و صادق چوبک از مهمترین داستان نویسان نوین بودند.
از آثار علوی میتوان به چمدان، سالاریها، روایت، میرزا، چشمهایش، پنجاهوسه نفر، ورقپارههای زندان و... اشاره داشت. او در سال ۱۳۷۵ در سن ۹۳ سالگی در آلمان درگذشت.
----------------------------------------------------------------------
هشتمین کتاب صوتی
----------------------------------------------------------------------
هشتمین کتاب صوتی
No comments:
Post a Comment