گربه_زیرباران#
ارنست_همینگوی#
8:53
از: ارنست همینگوی، زهرا تدین
راوی: میلاد تمدن
ناشر صوتی: نشر ماه آوا
کتاب صوتی گربه زیر باران اثر ارنست همینگوی، دربارهی زن و شوهری آمریکایی است که متوجه گربهای در زیر باران میشوند، زن به بیرون هتل میرود تا گربه را به درون بیاورد و او را خشک کند اما...گربه زیر باران داستانی روانشناختی است. تمامی اتفاقات، کلمات و تصاویر به گونهای در کنار هم قرار میگیرند که سازندهی شخصیتهای اصلی داستان باشند. حوادث آرام و روزمره است. از جنس زندگی خود ما وقتی بحثمان میشود. وقتی در روابط احساس میکنیم چیزی کم است و نمیدانیم چیست و نمیتوانیم به زبان بیاوریم. راز ماندگاری و داستانهای خوب هم همین است. اینکه نویسنده میداند مثلا با یک گربهی کوچک و چند دیالوگ ساده زنی را که تلاش میکند زنانگیاش را التیام بخشد و مردی که بیاعتنایی ناخواستهاش را با خواندن کتابی مخفی میکند نشان دهد. میگویند عینیتگرایی و خلاصهنویسی.
اینکه توصیف احساسات و دلسوزی برای شخصیتهای داستان در اثر جایی ندارد. در چنین فضایی نویسنده آنقدر با فضای داستانی خود عجین میشود که ممکن است فضای تعلیقی مثبت در اثر به وجود آورد. به گونهای که مهمترین چیز در اثر گفته نشود بلکه کلمات، فضا و روایت داستان آنقدر جاندار و قوی باشند که بتوانند احساسات شنونده را برانگیزند و اتفاقات پنهان را برای شنوندهای باهوش بازگو کند.
ارنست همینگوی (Ernest Hemingway) از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است. وی از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایعنگاری ادبی» شناخته میشود. از مطرحترین کتابهای همینگوی میتوان به پیرمرد و دریا اشاره کرد.
در قسمتی از کتاب صوتی گربه زیر باران (Cat in the Rain) میشنویم:
زن آمریکایی کنار پنجره ایستاد و به بیرون نگاهی انداخت. آن بیرون درست زیر پنجره اتاقشان گربهای زیر یکی از میزهای سبز خیس آب کز کرده بود. گربه ماده تلاش میکرد خود را زیر میز کاملاً جمع و جور کند تا خیس نشود.
زن گفت: میروم پایین تا آن بچه گربه را بیاورم.
شوهرش از روی بیاعتنایی گفت: من میروم.
نه! خودم میآورمش. بچه گربه بیچاره آن بیرون زیر آن میز رفته تا خیس نشود.
شوهرش به مطالعهاش ادامه داد و در حالی که به دو تا بالش کناره تخت لم داده بود گفت: خیس نشوی.
زن به طبقه پایین رفت و هنگامی که از کنار دفتر صاحب هتل میگذشت مرد بلند شد و به او تعظیم کرد. میز کار صاحب هتل در انتهای دفتر بود. او مردی پیر و قد بلند بود.
زن گفت: باران میبارد.
=====================================
پنجمین کتاب صوتی
No comments:
Post a Comment