زندانی تاریخ
زندانی مردان
زندانی کتابهای مقدس
و زندانی باورهایشان

...
صدایی می آید
شبیه ناقوسی بی آونگ
که کودکانی برهنه
...

سنگ بارانش کرده اند.
آقای وزیر
لطفا پدرانشان را
از مالیات معاف کنید،
مردان این شهر
همسرانشان را
جایی
دور از حقوق شهروندی
گم کرده اند
فرصتی نیست
باید پنجره ها را
برای دوباره ندیدن آسمان
رنگ بزنند.
و من که یک روز
در چشم فرشتگانی نگاه کرده ام
که سونامیی بی هنگام
از دریا آورده بود
می دانم بادها
از کدام سو
بوی مادران بی فرزند را
می آورد.
آقای وزیر گوش کن-
ناقوسهای شکسته هنوز سنگ می خورند.
باید بروم
باید دست به کار شوم
شاید از سرودن دلتنگی های
بی انجام استعفا دهم
اصلا بروم
برای خشکی صحراها فکری کنم
برای هجوم بهمن در زمستان
برای غذاهای وامانده
که کرکسها را می کشد..
شاید برای این کودکان
قصه های زیبا بخوانم
قصه ی سربازانی که
آنقدر در ساحل دریا دویدند
تا درنا شدند
درناهایی کاغذی
که تنها دغدغه شان
نجات دخترکی
در ناکجا بود.
آقای وزیر دستوری دهید،
حرفی، نامه ای، بیانیه ای..
لااقل میله ها را
از خوابهای سرزمینم دور کنید.
ما پشت سیاراتی که کشف می شوند
سوم شده ایم
و می دانیم
سازمان ملل یک شوخیست
که حالا واقعا وقتش نیست
آقای وزیر
خواب مانده ای
ناقوسها بی هیچ آونگی صدا می دهند
دیرمان شده است
کاش کسی برای این مردم
دانه ای از گیاه سحر آمیز می اورد
آنها در آسمان
گمشده ای دارند
که هنوز نفهمیده
زمین بدون زنان
صلح ، کتاب،
و آزادی نمی خواهد.

 

از (دوست جدید و عزیزم)  مریم م. ز

تقدیم به تمام زنان زندانی