Friday, February 15, 2013

درد....و فقط درد
 

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خا نم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

...
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو تمیز بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...

 
******************************

ممنون از دوست عزیزم رها-از ایران- برای فرستادن این مطلب (دردناک از واقعیتهای جامعه دردمند ایران کنونی) به نه سخد. خیلی ساده هست اشک هر فردی که قلبی در سینه دارد را در آوردن !! دیر نیست روزی که زحمتکشان انتقام خویش را از حاکمان مسلمان , این لاشه های متعفن نشسته بر مسند زر و زور, بگیرند ....و آنروز نان و شادی را به تساوی تقسیم خواهیم کرد.
پیمان پایدار 

No comments:

Post a Comment