آخر بازی .... شعر و صدای احمد شاملو، به همراه آفتابکاران جنگل ----- عاشقان سرشکسته گذشتند ، شرم سار ترانه های بی هنگام خویش . وکوچه ها بی زمزمه ماند و صدای پا . سربازان شکسته گذشتند ، خسته بر اسبان تشریح ، و لته های بی رنگ غروری نگون سار بر نیزه های شان . تو را چه سود ، فخر به فلک برفروختن که هر غبار راه ِ لعنت شده ...نفرین ات می کند؟ تو را چه سود از باغ و درخت که با یاس ها به داس سخن گفته ای . آن جا که قدم بر نهاده باشی گیاه، از رستن تن می زند چرا که تو،تقوای خاک و آب را هرگز باور نداشتی . فغان! که سرگذشت ما سرود بی اعتقاد سربازان تو بود که از فتح قلعه ی روسپیان باز می آمدند . باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد ، که مادران سیاه پوش داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد هنوز از سجاده ها سر برنگرفته اند! ------ سر اومد زمستون شكفته بهارون گل سرخ خورشيد باز اومدو شب شد گريزون كوهها لاله زارن لاله ها بيدارن تو كوهها دارن گل گل گل آفتابو مي كارن توي كوهستون دلش بيداره تفنگ و گل و گندم داره مياره توي سينه اش جان جان جان يه جنگل ستاره داره، جان جان، يه جنگل ستاره داره سر اومد زمستون شكفته بهارون گل سرخ خورشيد باز اومدو شب شد گريزون لبش خنده نور دلش شعله شور صداش چشمه و يادش آهوي جنگل دور توي كوهستون دلش بيداره تفنگ و گل و گندم داره مياره توي سينه اش جان جان جان يه جنگل ستاره داره، جان جان، يه جنگل ستاره دار
No comments:
Post a Comment