Tuesday, June 12, 2012

نقدی بر هابرماس



بازگشتی بی شکوه به اوهام چپ سنتی
به نقل از نشریه تئوریک و سیاسی گروه قیام
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368

نوشته ای از رفیق(*) بابک

قسمت هفتم

برای قسمتهای اول تا ششم به ترتیب
به 6 , 12, 20 و 30ماه می & اول  و سوم ماه ژوئن رجوع کنید
*************************************
سه جهان, سه خرد, سه عمل و سه زبان
گفتیم که وجه تمایز دوران مدرن, از نظر هابرماس ,عبارتست از انشقاق عرصه های طبیعت و اجتماع و روان که در دوران ماقبل مدرن به هم بافته بودند .هر یک ازاین عرصه های انشقاق یافته محمل تظاهریک نوع عمل وخرد متناسب با این عمل می باشند .عمل و خردی که در دیگرعرصه ها کاربرد ندارد .انشقاق عرصه های طبیعت و اجتماع و روان از یکدیگر, منجر به تشکیل سه جهان عینی و هنجاری و ذهنی گردیده است و مسئله بنظر هابرماس صرفا در اینست که حد و مرزهریک ازاین دنیاها به دقت تعیین گردد و از تداخل عمل و خرد متناسب با هریک ,در دیگری جلوگیری شود . تداخل اشکال مختلف عقلانیت خاص عرصه های متفاوت است که آماج حملات انتقادی وی می باشد. بنابراین لازم است کع تعمق بیشتری روی نظر هابرماس در مورد انشقاق عرصه های فوق و عمل و خرد متناسب با هر کدام, صورت گیرد .
الف) جهان عینی
جهان عینی عبارتست از آن عرصه ای که می بایستی از طرف انسان مورد بهره برداری قرار گیرد و دستکاری شود . خرد و عمل متناسب با این عرصه, خرد و عمل هدفمند و ابزارگونه است که در علم و تکنولوژی و بوروکراسی تجسم یافته.
مسئله مرکزی در مورد این جهان برخوردی است که انسان با آن دارد .این برخورد همانطور که گفتیم برخوردی است شیئی و استفاده جویانه و در تحلیل نهائی, تابع منطق تسلط . بنابراین ,از نظر هابرماس, خود تسلط و برخورد شیئی و استفاده جویانه و ابزارگرایانه نیست که بایستی مورد انتقاد قرار گیرد, چرا که در این عرصه  برخورد دیگری نیز قابل تصور می باشد. از نظر وی دست اندازی این نوع از خرد و بکارگیری این نوع از عمل در دیگر عرصه هاست که مشکل آفرین است .
نکته دیگر اینکه, خرد و عمل ابزارگونه که از نظر هابرماس متعلق به جهان عینی است, محدود به جهان طبیعت نمی گردد و در مورد اجتماع نیز کاربرد دارد و بخشهای معینی از حیات اجتماعی را هم در بر می گیرد .عرصه اقتصاد و بوروکراسی در زمره این بخشها می باشند . بنابراین برخورد شیئی به انسانها و تنزل ایشان به ابزاری در خدمت اهداف سیستم نیز در موارد خاصی جایز شمرده می شود, مشروط به اینکه این برخورد به دیگر عرصه های حیات دست اندازی ننماید . پس بهتر است به عوض اینکه از انشقاق طبیعت و اجتماع و روان صحبت کنیم ,مسئله را بصورت انشقاق جهان عینی از دنیای هنجاری و ذهنی مطرح نمائیم و جهان عینی و خرد و عمل متناسب با آن را در برگیرنده طبیعت و بخشی از اجتماع بدانیم .
ب) جهان هنجاری
این جهان از نظر هابرماس عبارتست از دنیای اجتماعی به معنای واقعی کلمه . بدیگر سخن در اندیشه وی صرفا آن نوع از روابط و پیوندهای انسانی را میتوان خارج از حیطه خرد ابزارگونه و عمل متناظر با آن دانست که در محدوده اخلاق و حقوق می گنجند . بنظر هابرماس ,انسانها تنها هنگامی قادرند خویشتن را از چنگال قواعد تکنیکی رفتار آزاد سازند, که وارد عرصه بحث و تبادل نظر بر روی موازین و هنجارهای اجتماعی گردند. با توجه به اینکه از نظر وی قواعد تکنیکی تنها در جهان عینی کاربرد دارند و دراین جهان هم امکان بحث و نیل به توافق و همنوائی وجود ندارد, تنها عرصه هنجاری است که یک چنین  فضائی را برای موازین حقوقی و اخلاقی رفتار بوجود می آورد .هنجارها یا موازین فوق بر خلاف قواعد تکنیکی 
صرفا در صورتی عملکرد دارند که مورد قبول شخص واقع شوند. بنابراین قانع شدن و پذیرش آگاهانه موازین فوق , شرط عملکرد آنهاست ,نه حقیقی بودن یا نبودنشان .
در جهان هنجاری, دیگر عقل و عمل ابزارگونه بکار نمی آید. در اینجا, درک متقابل است که رهگشای مشکلات میباشد و منطق کنترل و تسلط و برخورد شیئی و ابزارگونه قادر به ایفای نقش نیست .
ج) جهان ذهنی
جهان ذهنی یا دنیای درون, از نظر هابرماس, آن عرصه ایست که منحصرا خود شخص بدان دسترسی دارد و در تحلیل نهائی وی تنها کسی است که میتواند صحت و سقم ادعاهای مربوط به آنرا مورد قضاوت قرار دهد. دراین حیطه نه عقل وعمل ابزارگونه و نه همنوائی با موازین و هنجارهای رفتاریست که بکار میاید. به عبارت دیگر نه برخورد شیئی خاص جهان عینی و نه حقوق و اخلاق و نهادهای خاص جهان هنجاری,هیچیک قادر نیستند شخص را در بیان خویش یاری رسانند و عیار صمیمیت وی را در بیان مکنونات قلبی اش تعیین نمایند .خرد لازم برای این عرصه عبارت از آن  نوع از عقلانیتی است که وقایع را به همان ترتیبی که خود فرد آنها را تجربه کرده است, بیان نماید . شفافیت و صمیمیت, معیارهای اساسی تعیین صحت و سقم ادعاهای شخص در این زمینه اند . عشق جنسی و هنر ,به نظر هابرماس ,دو جلوه از خرد و عمل زیبائی شناسانه- پراتیک(*) یعنی خرد و عمل متناسب با جهان ذهنی میباشند .
(*)Aesthetic-practical


هر یک از دنیاهای فوق دارای عقلانیت خاصی میباشد که عمل متناظر با این عقلانیت را نیز طالب است . انواع خرد و عمل ,برخورد ویژه ای را هم بوجود می آورند که در یک مورد برخوردی شیئی و در مورد دیگر برخوردی هنجاری و در مورد سوم برخوردیست صمیمانه . منطق حاکم بر جهان عینی, منطق تسلط و استفاده است . منطق جهان هنجاری, درک متقابل و منطق جهان ذهنی بیان شفاف مکنونات قلبی است .


مسئله فوق در سطح زبان مشاهده میگردد .در مورد اول, یعنی در عرصه جهان عینی, زبان عمدتا در جنبه معرفتی آن مطمح نظر قرار میگیرد . در این مورد مقصود,صداقت شخص در بیان مقاصدش نمی باشد بلکه مسئله برسر حقیقت نهفته در ادعای وی است(15) . قضیه در مورد جهان ذهنی و دنیای درونی به نحو دیگری است . در اینجا زبان وسیله بیان مکنونات قلبی شخص میگردد. صداقت وی در گزارشگری از احوال درونی خویش ضامن اینست که فرد ,خود را بصورتی شفاف و آنچنان که هست, در آینه زبان منعکس نماید (16) .و بالاخره در عرصه اجتماع آنچه دارای اهمیت میباشد عبارتست از عملی که در چارچوب یک نظم هنجاری بگنجد چرا که در اینجا مقصود برقراری یک رابطه متقابل (17) میباشد .

پس هر یک از عرصه های واقعیت(عینی, ذهنی ,اجتماعی) شیوه ارتباط و زبان خاص خویش را داراست.شیوه ارتباط در جهان عینی ,معرفتی است . در جهان ذهنی ,بیان خویشتن این مقصود را ادا میکند و در جهان اجتماعی کنش متقابل است که تحقق این مهم را بعهده دارد. هریک از اشکال ارتباطی فوق ,مبتنی بر معیار متفاوتی جهت تعیین صحت و سقم ادعاهای مطروحه در یکی از عرصه های واقعیت میباشد:حقیقت برای جهان عینی ,صداقت برای جهان ذهنی و انطباق با هنجارهای اخلاقی و یا حقوقی برای جهان اجتماعی .

بدیگر سخن ,تفکیک سه جهان از یکدیگر , انواع خرد و انواع عمل متناظر با خویش را آفریده است . انواع خرد نیز بنوبه خود طالب اشکال متفاوتی از ارتباط و زبان میباشد. حال مسئله بر سر ارزیابی این تفکیک و انشقاق  در حیات انسان و طرز تلقی وی از خویشتن و جهان است .طبیعتا ارزیابی فوق چیزی بجز تعیین کم و کیف دوران مدرن نمیباشد .

هابرماس با تکیه بر مقدمات فوق نتیجه می گیرد که هیچیک از انواع خرد بخودی خود حامل مصائب و معضلات انسان مدرن نمی باشد. مسئله صرفا بر سر اینست که, یکی از انواع خرد یعنی خرد ابزارگونه متورم شده و عرصه را بر دیگر انواع خرد و عمل تنگ کرده است . اشکال, از خود خرد ابزارگونه نیست, بلکه غضب فضای متعلق به دنیای درون و دنیای هنجاری از جانب این نوع از خرد است که مشکل آفریده. برخورد شیئی و استفاده جویانه در جائیکه درک متقابل و یا بیان صمیمانه مکنونات قلبی مطمع نظر است ,باعث شده که نهادهای مختلف اجتماعی با منطقی سوای منطق متناسب با اهدافشان عمل نمایند . در نتیجه یک چنین تداخلی است که تن و روان انسانها به عنوان وسیله ای به کار گرفته میشود و هنر در خدمت بازار قرار میگیرد و.... .

بنابراین به زعم هابرماس انشقاق سه جهان عینی, ذهنی و هنجاری و پیدایش انواع خرد وعمل متناسب با این دنیای انشقاق یافته, نه فقط منجر به بیگانگی و تنهائی و بی کسی انسان نمیشود بلکه یاری گر وی دررهائی از چنگال بسیاری از تنگ نظریها و تعصبات قومی و قبیله ای و مذهبی نیز می باشد . انشقاق سه جهان این امکان را برای فرد بوجود می آورد که فرد در صورت تمایل بتواند از اجتماع خویش فاصله بگیرد و عقاید و افکار خود را داشته باشد . به بیان دیگر ,این انشقاق امکان هویت  مستقل فرد را نسبت به قوم و قبیله و ملت وی فراهم می نماید . از طرف دیگر با پیدایش انواع خرد و انشقاق سه جهان , مسئله وجود یک معیار واحد برای محک زدن صحت و سقم ادعاهای مطروحه به زیر علامت سئوال می رود .حقیقت ,قانونیت و صمیمیت بترتیب معیارهای تعیین صحت و سقم ادعاهای مطروحه در عرصه های طبیعت و اجتماع و روان فرد می گردند . درچنین شرایطی ,خود مرکز بینی و عدم تحمل عقاید و ارزشها و هنجارهای اقوام و فرهنگهای دیگر از بین می رود و جهان بینی غیر خود مرکزبینانه(*), جایگزین تنگ نظری قومی و قبیله ای و ملی می گردد . به بیان بهتر, انسان قادر میشود, طرز تلقی های دیگری را نسبت به جهان تحمل نماید چرا که دیگر خود را محور هستی نمی انگارد .
(*)decentered worldview
     
 ادامه دارد: پیمان پایدار
****************************




(*)رفیق بابک بنیانگذار گروه سابق 'قیام' بوده است (1994- 1980) .فلسفه غالب بر گروه "مارکسیسم آزادیخواهانه" بود (ضدیت شدید با چپ سنتی , پیرو بینش سیستماتیک از مارکس - بدون تقسیم بندی نوشتاری او به مارکس جوان و "پخته ", آنگونه که بغلط آلتوسر مدعی آن بود!!) و در ضمن حامی اندیشه های نوین متفکرین ضد استالینی چون اریک فروم -از مکتب فرانکفورت- و ....نیز هم . من خوشوقتی آشنائی و رفاقت با رفیق بابک را در سالهای اقامت مشترکمان بین سالهای 1986تا 1994 در لوس آنجلس , سانفرانسیسکو و نیویورک داشتم . با گروه قیام نیز بمدت دو سال1990تا 1992 (که من از آن بعنوان دوران گذار یاد میکنم -همانطور که قبلا در همین صفحه گفته ام) همکاری داشتم. با موضع گیری قاطع و سمتگیری آنارشیستی من ,طبعا دوران ماه عسل ایدئولوژیک فی مابین شکراب شد و هر کدام به راه مجزا خویش رفتیم. باری, مقاله حاضر یکی از نوشته های رفیق میباشد .از آنجائی که بحثهای مطرح شده در آن ,بنظر من, کماکان تازه میباشند وعمدتا به ارتقا مبارزات ایدئولوژیک کمک میکند, تصمیم به بازتکثیرآن در اینجا گرفتم. امیدوارم مورد پسند خوانندگان واقع گردد.
پیمان پایدار
*********************
توضیحات
(15)رجوع شود به منبع زیر, صفحه 58
Jurgen Habermas,Communication and the Evolution of Society,Beacon Press,1969
(16)رجوع شود به هابرماس, منبع قبل, صفحه 57
(17)رجوع شود به هابرماس, منبع قبل ,صفحه 58

No comments:

Post a Comment