Wednesday, June 13, 2012

گلدان آهنى و نخل پلاستيك:
رؤياى تحقق‏ناپذير روشنفكران‏



در سالهاى پايانى ِ دهۀ 1360، با پايان جنگى طولانى با عراق، وقت آن بود كه خاك‌‏آلودگى را از سيماى شهرها بزدايند. يكى از نخستين تغييرها نصب گلدانهايى آهنى كنار پياده‏روها و پلهای تهران بود.
كسانى گفتند اين زيباسازان دركی پيشرفته از زيباشناسى ندارند. كسانى ديگر گفتند همين اندازه كه به زيبايى توجه شود تحولى است مثبت. گلدانهاى آهنى را خيلى زود برچيدند و امروز تهران شايد كمتر از دهۀ 60 خاك‌‏آلود باشد اما شهرى است همچنان مضحك و زشت.
در تحولى جديد، نخلهايى پلاستيك (مجهز به چراغهاى رشته‌‏اى و ميوه‌هايی بيشتر شبيه كمبزه تا خوشۀ خرما) در جابه‏‌جاى تهران كاشته‌‏اند تا شايد شهرى با بيش از هزار و پانصد متر ارتفاع از سطح دريا شبيه سواحل كارون و دجله و فرات شود. دير يا زود اين بازيچه‏‌هاى مسخره را هم بر مى‌‏چينند.
تاريخ ايران را مى‏‌توان چنين خلاصه كرد: صحرانشينان به شهر مى‌‏تازند، شهر را خرد و خراب مى‌‏كنند و پس از يك نسل به فرهنگ شهر تن مى‏سپارند. نسل دوم مهاجمان كه خصلتهاى صحرانشينى را از دست داده است به آبادكردن شهرها مى‌‏پردازد اما مقهور مهاجمان صحرانشين ديگرى مى‌‏شود.
سدّى بازدارنده مانند ديوار چين در اين ناحيه وجود ندارد و ظاهراً وظيفه شهرنشينان است كه مهاجمان را اهلى كنند. بخشى بزرگ از نيروى اهل نظر در ايران صرف اين گونه ارتقاى فرهنگى شده است. در اين ناحيه، جز حملۀ اسكندر، تمام حمله‏‌هاى دو هزار سال گذشته هجوم تمدنهاى پست‏‌تر به تمدنهاى پيشرفته‏‌تر بوده است و جز صفويه، كمتر دودمانى هنگام به دست گرفتن قدرت، فرهنگى براى عرضه‏‌كردن داشت.
اهل قبايل، در روند ِ رسيدن به مرتبۀ‌ حاكم، معمولاً بيش از آنكه مردم را تربيت كرده باشند خودشان تربيت شده‌‏اند. چه از نظر خلق‌وخو و چه از جنبۀ توان ارائۀ فرهنگ، تفاوت ميان آغامحمدخان قاجار و احمدشاه بسيار است. در نيمۀ دوم قرن نوزدهم، جرج كرزن (كه بعدها حكمران هند شد) در ديدارى از كاخ ناصرالدين شاه اشيايى ديد كه شاه در جعبه‌‏آينه گذاشته بود. كرزن مى‏‌نويسد گلدانها و ساعتهاى گرانبهاى هديۀ شاهان اروپا را درهم و برهم كنار مجسمه‏‌هاى گچىِ بنجل و مسواكهايى ريخته‌‏اند كه شاه قاجار از مغازه‌‏هاى خرّازى فرنگ خريده است.
در سال 58، پس از استعفاى دولت موقت زير فشار مهاجمان عصر جديد، فردى به نام رضا اصفهانى را كه ظاهراً مدّاح بود به وزارت كشاورزى گماشتند. اين مقام ِ خاكى در ساختمان وزارت كشاورزى كف اتاق روى زمين مى‌‏نشست و دستور داده بود مراجعان دفتر وزير هم كفشهايشان را در بياورند و در كنار او روى موكت بنشينند تا روحيۀ‌ مردمى حفظ شود.
امروز پس از ربع قرن مى‌‏شنويم برخى مقامها وجوهى هنگفت از بودجۀ‌ عمومى صرف دكوراسيون اتاق كارشان می‌كنند. نكته اين نيست كه روش نشستن روى موكت در اتاق وزير تبديل به دكوراسيون مجلل شده؛ اين است كه با وجوهى چنين گزاف چه نوع تزئيناتى خريده‌‏اند. لوكس‌‏ترين ميز و صندلى‏‌هاى دفتر كار و پرخرج‌‏ترين چوب‏كاري‏هايى كه در فروشگاههاى پايتخت عرضه مى‏‌شود با ارقامى عظيم كه در ضدتبليغات سياسى ذكر مى‌‏كنند بسيار فاصله دارد. در حالى كه تصاويرى از اين اتاقها انتشار نمى‌‏يابد، دربارۀ‌ تجمل و تزئينات مورد مناقشه ناچاريم به گمانزنى بپردازيم.
همۀ‌ نورسيدگان ابتدا حيرت مى‌‏كنند و سپس مجذوب مى‌‏شوند. نوشته‏اند مهاجمان عرب قالى بهارستان در تيسفون را تكه‏‌تكه كردند و به‏عنوان غنيمت با خود بردند. امروز فرزندان همان عربها سفارش فرشهايى بسيار بزرگ و نفيس به فرش‏بافان ايران مى‌‏دهند.
وقتى فوزيه، خواهر آخرين پادشاه مصر، به‌‏عنوان همسر وليعهد ايران وارد دربار رضاشاه شد، به طرز رفتار و ترتيبات ناشيانۀ ميز شام مادر شوهرش پوزخند زد و تخم كينه كاشت. ده سال بعد، ثريا اسفنديارى، همسر بعدى شاه، دست به كار تصحيح معمارى و دكوراسيون كاخ او در سعدآباد شد كه (بيش از ربع قرن پس از به قدرت‌‏رسيدن خانوادۀ پهلوى) به نظرش دهاتى‏‌وار مى‏رسيد. دست كم دو نسل فرصت می‌خواهد تا آدمها در چشم فرهنگهای بالاتر از خودشان حقير نباشند.
هنگام بحث در عدم كفايت سياسی ابوالحسن بنى‏‌صدر، يكی از نمايندگان مجلس شورای اسلامی به نام ديالمه فاش كرد رئيس جمهور در اتاق كارش شيرقهوه می‌‏نوشد. امروز در مراسم تحليف رئيس جمهور با شيرقهوه هم از حاضران پذيرايى مى‏‌شود. گرچه باز هم نمايندۀ‌ از صحرا رسيده‌ای بر اين نكته انگشت می‌گذارد، ديگر كمتر كسی موضوع را اتهامی جدی تلقی مى‌‏كند.





دولت مى‏تواند فقط كمى جلوتر و كمى بالاتر از عامه مردم باشد. اگر بسيار بالاتر و بسيار جلوتر حركت كند ارتباطش با مردم خواهد گسست، و دولتى عين خود مردم (با توجه به خلقيات رايج در جامعۀ ايران) فقط وضع اسفبار موجود را حفظ خواهد كرد.

در برخی سالنهاي اداری ِِ نظام مقدس آينه‌‏هايی بزرگ روی ديوار است زيرا از تالارهای ضيافت حاكمان سابق الگو گرفته‌‏اند. بعضي از همين حاج‌‏آقاها كنار گلهای آفتابگردان پلاستيك با تلويزيون مصاحبه مى‌‏كنند. آدمهايى كه از كودكى با كشتزار و صحرا سر و كار داشته‌‏اند بدلِ ِ گلهاى سر مزرعه را (كه قرار نيست در سايه و در اتاق برويد) كنار آينه‏‌هايى قدى آورده‌‏اند كه تا همين اواخر نشانۀ تجمّل و خودپرستى بود. ساليانى طول مى‏‌كشد تا نوه‏‌هاى حاكمان جديد به شناخت هوشمندانۀ اشيا برسند.
امروز مى‌‏شنويم كسانى از مقامهاى نسل اول جمهورى اسلامى مى‏‌گويند بايد نخبگان را جذب كرد. اين حرف حاوى سوءتعبيرى از كلمات است و منظور واقعي از ”نخبگان“ بايد شهرنشينان ِ غيرسنّتى باشد. اما آنچه در عمل اتفاق مى‌‏افتد اين است كه اقشار ميانى ِ جامعه، حاكمان جديد را جذب و حل مى‌‏كنند، نه بر عكس.
در اين شهرهاى بسيار دور از هم و پراكنده در ميان صحراهايى تفتيده و برهوت، مدنيّت مدام در خطر است. شهرنشينانى كه نهضت مشروطيت را آغاز كردند وقتى كار سخت شد از ايلياتي‏ها و تفنگچي‏هاى شهرهاى ديگر كمك خواستند. شاه را كه بيرون كردند، نوبت به اخراج خود تفنگچي‏ها از تهران رسيد. پذيرايى از خيل مردانى مسلح كه خيال داشتند لنگر بيندازند يعنى اعيان تهران خانه و اموالشان را تسليم تازه‌‏واردها كنند. برخورد ژاندارمها با تفنگچي‏هاى ستارخان و باقرخان در پارك اتابك اوج آن داستان غم‏‌انگيز بود.
نظام اجتماعى ِ شهرى مانند تهران، هم به نظر روشنفكران مشروطه‏‌خواه و هم به نظر تفنگچيها ناعادلانه مى‌‏رسيد. اما روشنفكر شهرى آيا بايد طرف اعيان و فئودالـ ‏بورژواها و ژاندارمهاى تحت فرمان افسران سوئدى را بگيرد يا از تفنگچي‏ها دفاع كند؟ اگر طرف نظام مستقر را مى‌‏گرفت بازنده بود زيرا افكارش را دوست نداشتند؛ اگر كنار تفنگچي‏ها مى‏‌ايستاد باز هم بازنده بود زيرا براى نوشته‌‏اش ارزشى قائل نبودند.
انتخاب بين ظلم و جهل البته دردناك است. جهّال وقتى ميدان بيابند و رشد كنند تازه جاى ظالمان را مى‌‏گيرند. طبقۀ‌ حاكم چين براى دور نگه‏‌داشتن جهّال صحراگرد، يك طرف مملكت را ديوار كشيد (گفته اند ساختن ديوار چين در شرق، بربرها را به سوی غرب راند و سبب سقوط رم شد). ماندارين‌‏های آن سرزمين از هشتصد سال پيش كوشيدند به زراندوزان ظالم ميدان ندهند، حتى به بهاى متوقف‏‌كردن رشد جامعه. در ايران طبقه‌‏ای مشابه كه بتواند نقش مربّی جامعه را بازی كند مجال رشد نيافت زيرا صحرانشينان فرصت نمی‌‏دادند.
ابتدای دهۀ ‌30 نبردي ميان مليّون، مذهبيّون، دربار و چپ جريان داشت. وجه اشتراك همۀ اين رقيبان در شهرنشينی بود. يك دهه بعد، نبرد 15 خرداد 42 با ورود دسته‌‏های كفن‌‏پوش كشتارگاه ورامين به خيابانهای تهران آغاز شد. پانزده سال بعد، حومه هم كفايت نمي‌‏كرد. در گرماگرم زدوخوردهای سال 58 در دانشگاهها و تظاهرات خشن در برابر روزنامه‌‏هاى تهران، از آمل و بابل و گرمسار و جاهای ديگر با مينى‏‌بوس نوجوان وارد كارزار می‏‌كردند. روايت كرده‌اند بعد از 30 ‌خرداد 60، احمد خميني كل سيستم حفاظت بيت را عوض كرد و ”تقريباً تمام تيم حفاظتی را از روستاهای خاصی آوردند كه عاشق امام بودند. گفتند مطمئن هستيم اينها هر نقطه‌ضعفی داشته باشند، حداقل نفوذی نيستند.“
انفجار جمعيت ايران از 19 ميليون پيش از اصلاحات ارضى، به 35 ميليون در سال 57 و بالاى شصت ميليون كنونى، برخورد شديد خرده‏فرهنگ ‏ها را به دنبال داشته است. امروز براى مهارزدن به خرده‌‏فرهنگ بخشى از جمعيت تهران، از شهرهاى حاشيۀ‌ خليج فارس كماندو استخدام مى‌‏كنند. لهجۀ‌ متمايل به عربی ِ اين افراد سبب مى‌‏شود كسانى گمان كنند از كشورى ديگر آمده‌‏اند. طبيعى است اين مهاجران، يا كوچ‏‌داده‌‏شدگان، هم پس از مدتى اقامت در شهر بزرگ آمادگى اوليه براى سركوبى اهل كافه‌‏تريا و موزيك پاپ و تفريحات معصيت‌‏بار را از دست بدهند و به آنچه در اطرافشان مى‏‌بينند عادت كنند. بنابراين براى كنترل شهرها بايد هرچه بيشتر از صحرا نيرو وارد كرد.
در اين ميان، از درس‏‌خوانده‌‏هاى لايه‌‏هاى ميانى شهرها چه كارى ساخته است و چه بايد بكنند؟ توجه داشته باشيم كه نه از زادگاه و موطن يا حتى طبقۀ خاستگاه فرد، بلكه از سليقۀ فرهنگى صحبت مى‏‌كنيم. بحث اين نيست كه فرد كجا به دنيا آمده و چگونه بزرگ شده؛ نكته اين است كه اكنون در تقابل خرده‏‌فرهنگ‏‌ها از چه ديدگاهى به جامعه و جهان مى‌‏نگرد و به چه ارزشهايى گرايش دارد.
در سالهاى اخير، تصويرى بر پايۀ‌ اين فرض شكل گرفته است كه گويا دانشجو، اهل دانشگاه، روشنفكر، متجدد، چپ، امروزى، بورژوا، كتابخوان، پست‏‌مدرن، فرنگى‌‏مآب، زبان‌‏خارجه‌‏دان، نوانديش‌‏دينى و اصلاح‌‏طلب را مى‏توان يك‌‏كاسه كرد و اينان، در مجموع، از نظر شمار آرا و قدرت اجتماعى دست‏‌بالا را دارند. بر پايۀ اين تصور، پديدۀ مفروض قادر است قدرت سياسى و ادارى را هم خيلى راحت با كمك آراى عمومى به دست بياورد، زيرا مردم طالب حقيقت‌‏اند و حقيقت نزد اين افراد است. وقتى آراى مجموعۀ مورد بحث در انتخاباتى عمومى به حدی رقت‏‌انگيز نحيف باقى مى‏‌ماند و شاگرداول‌‏ها نمرۀ قبولى نمى‌‏آورند، بر پايۀ همين تصور، فرياد اعتراض بر مى‌‏خيزد كه كسانى قاعدۀ بازى را زير پا گذاشته‌‏اند.
شايد كسانى ورقهاى بازى را دستكارى كرده باشند، اما اگر هم چنين نكنند، قاعدۀ بازى ايجاب نمى‌‏كند كه ملغمۀ‌ مورد بحث به قدرت برسد. خيال خودمان را راحت كنيم: هيچ‏‌گاه چنين نبوده و هرگز چنين نخواهد بود.
در ايران حكومت همواره ادعا داشته كه وجودش موهبتى است براى هدايت گلّه‌‏هاى بى‌‏سرپرست و مأمور حل جميع مسائل. اين نظرى است اهورايى يا الهى. روشنفكران عصر جديد مى‌‏گويند دولت علت‏‌العلل تمام مفاسد و مسائل است. اين هم نظرى است مانوى برپايۀ‌ اعتقاد به خير و شرّ. واقعيت اين است كه دولت فقط يكى از مسائل جامعه است، نه علت همۀ‌ آنها و نه راه‏‌حل تمام آنها. ابوالفضل بيهقى هزار سال پيش نظر داد كسانى ثروت هنگفت دارند اما شعور ندارند، و مى‌‏افزود اينها هستند كه سرورى مى‌‏كنند. پس در خراسان و ماوراءالنهر ده قرن پيش هم وجود مالدارهاى نادان ملازم وجود حكومت بوده است ـــ نادان از نظر بيهقى، وگرنه آنان رندانى كهنه‌‏كار بوده‏اند.
وقتى از اهل قلم بپرسيم آيا حاضرند وظيفۀ‌ مميّزىِ كتاب و سانسور مطبوعات را خود بر عهده گيرند، خواهند گفت چنين كارى اساساً ضرورت ندارد. دولتى فرضى و منبعث از روشنفكران ناچار خواهد بود بر پايۀ آراى عمومى عمل كند. اين واقعيت را بپذيريم كه شمار بزرگى از مردم اعتقاد دارند سانسور لازم است جز در مورد بيان حقيقت؛ و حقيقت مورد نظر قاطبۀ مردم ايران همواره اين بوده و هست و خواهد بود كه تا وقتى اينها (هركس كه هستند) سر ِ كار باشند اوضاع درست‏‌شدنى نيست. ترقيخواهانى كه عمرى فلسفه بافته‌‏اند و دم از دموكراسى زده‌‏اند بايد به همه اجازۀ رقابت آزادانه بدهند و منطقاً نمى‏‌توانند متوسل به رد صلاحيت و اين قبيل بازيها شوند. دولت دموكراتيك بايد هم بر پايۀ آراى عمومى تشكيل شود و هم بتواند در برابر آراى مخالف تاب بياورد. چنين شيوه‌‏اى و انتشار آزادانۀ‌ چنان نظرى به معنى سقوط دولت در نخستين انتخابات است. بعد، افرادى كه قدرت را به دست بگيرند اعلام خواهند كرد ”دمكراتيك و ملّى/ هر دو فريب خلق است.“
حسين فردوست، دست راست محمدرضا شاه، روايت مى‏‌كند سرلشكر حسن پاكروان، رئيس ساواك در هنگام تيراندازى به شاه در كاخ مرمر در سال 44، آدمى بود ملايم و درستكار كه كتاب به زبان فرانسه مى‌‏خواند و پول ساندويچ ناهارش را شخصاً از جيب به پيشخدمت اداره مى‏‌پرداخت. شاه وقتى حتى در خانه‌‏اش احساس خطر كرد، او را دنبال كتاب‏‌خواندن فرستاد و فردى به جايش گذاشت كه بتواند از متهمان سياسى اقرار بگيرد. بازجو ممكن است نويسنده شود و خطابه‌‏هاى تهديدآميز خطاب به محبوسان انفرادى را به‌‏عنوان مقاله در روزنامه منتشر كند، اما نويسنده كه همواره اهل نظر را مخاطب قرار داده است نمى‌‏تواند بازجو شود.
آنچه از روشنفكران بر مى‌‏آيد اين است كه بكوشند سطح آب را در همه جا و براى همه بالا ببرند وگرنه تلاش براى دريانوردى در بركۀ‌ كم‌‏عمق ثمرى ندارد. چه با آراى بسيار و چه قليل، به قدرت‌رسيدن ِ روشنفكران حتى دولت مستعجل هم نيست؛ رؤيايى است تحقق‏‌ناپذير.
دولت مى‏‌تواند فقط كمى جلوتر و كمى بالاتر از عاﻤﮥ مردم باشد. اگر بسيار بالاتر و بسيار جلوتر حركت كند ارتباطش با مردم خواهد گسست، و دولتى عين خود مردم (با توجه به خلقيات رايج در جامعۀ ايران) فقط وضع اسفبار موجود را حفظ خواهد كرد. كسانى انتظار دارند روشنفكران بتوانند دولت فلاسفه بنياد نهند. رودربايستى را كنار بگذاريم: عقايد اقشار درس‏‌خوانده و برخوردار ايران كلاً تفاوت چندانى با عقايد عوام نابرخوردار ندارد و همه به يك اندازه گرفتار خرافات سياسى‌‏اند. تاريخ ايران در يك قرن گذشته شاهدى است بر اين نكته. چه در چسبيدن رضاشاه به دولتهاى محور و آلمان نازى، چه در ماجراى ملى‌‏كردن صنعت نفت، چه در ماجراى گروگانگيرى، چه در جنگ با عراق و چه در داستان انرژى هسته‏‌اى، تفاوت مهمى ميان عقايد پرُفسور دانشگاه و لبوفروشِ بى‌‏ادعا ديده نمى‌‏شود.
در پاكستان، رجّاله‌‏آباد بى‏‌آينده، هر از چند گاه فردى ظاهراً ترقيخواه به رياست دولت مى‌‏رسد، اما گربه روى چهار دست‏‌وپاى هميشگى فرود مى‏‌آيد و او را پى كارش مى‌‏فرستند. مصلحانى از قبيل بازرگان و شريعتى، به جاى نگاهى واقع‌‏بينانه به تفاوتهاى هند لائيك و پاكستان اسلامى، شنوندگانشان را با لفـّاظى دربارۀ دموكراسى در غرب سرگرم مى‌‏كردند، بى آنكه از خود جامعه انتظارى داشته باشند و به تضاد فرهنگى ِ اقشار آن و به ابتذال عمومى توجه كنند. الگويشان بر پايۀ تقابلى مطلق و مانوى بود: وقتى سياهى زدوده شود سپيدى جاى آن را مى‌‏گيرد.
تهاجم فرهنگى روندى متقابل، و جزر و مدّى است مداوم. شهرهاى بزرگ به شهرهاى كوچك و به روستاها يورش مى‌‏برند، در زمينهاى كشاورزى ويلاهايى به سبكِ غربى مى‏سازند و در دهات دانشگاه مى‌‏زنند، در همان حال كه از حق هر نفر يك رأى و آزادى فروش مطبوعات شهرهاى بزرگ در محيطهاى كوچك دفاع مى‌‏كنند.
همان گونه كه ساكنان مستعمرات پيشين قدرتهاى بزرگ در كلان‏شهرهاى آنها جا خوش كرده‌‏اند و حقوقى مساوى مى‌‏طلبند، به ياد داشته باشيم تهران شهرى است نسبتاً جديد و بسيارى از ساكنانش ( از جمله، اين نگارنده) از جاهاى ديگر آمده‌‏اند. بنابراين، موضوع تا حد زيادى به تقدم و تأخر بر مى‌‏گردد. فرهنگها دگرگون مى‌‏شوند و آدمها به وضع موجود عادت مى‌‏كنند، اما روند تغيير دردناك است.
البته در فشار قرارگرفتن براى بازگشت به آنچه فرد پشت سر گذاشته نيز طاقت‌‏فرساست. با اين همه، كسانى كه پيشتر قدرى اهلى شده‌‏اند ناچارند دندان روى جگر بگذارند تا تازه‌‏واردها در محيط جديد مستقر شوند. مهاجمان وقتى شهر را فتح مى‏‌كنند به ايجاد چيزى كمتر از مدينۀ فاضله‌‏اى سراسر عدالت و فضيلت رضايت نمى‏‌دهند، اما آنچه درست مى‌‏كنند بيش از مدينه‌‏اى نازله نيست. با اين همه، به بركت مواهب شهرهاى بزرگ و مرفه و گناه‌‏آلود، رفته‌‏رفته ارتقاى فرهنگى مى‏‌يابند، به زيبايی‌شناسى ِ والاترى مى‏‌رسند، ثروت مى‏‌اندوزند، به لاابالى‌‏گرى و لباسهاى تنگ و تجاهر به فسق و پيتزاخوارى و بى‏‌عدالتى خو مى‌‏كنند و مى‏فهمند گلاب و عطر گل محمدى را وقتى به بدن بمالند چه رايحۀ جانكاهى در فضا مى‌‏پراكند.
جلسات مجلس شوراى اسلامى به دشوارى و با تأخير تشكيل مى‌‏شود. مستضعفانى فرهنگى كه به‌‏عنوان نماينده استخدام شده‌‏اند ترجيح مى‌‏دهند وقتشان را براى اصلاح فلان ماده در قانون بازنشستگى تلف نكنند و با چسبيدن به مراكزى كه در آنها پول ريخته است بار خود را ببندند تا بعداً ناچار نباشند به زادگاه كوچك خويش برگردند.
شمار ِ آرايى كه اهل دانشگاه و درس‏‌خوانده‏‌هاى شهرى نصيب خود مى‌‏كنند حتى اگر بالا باشد كافى نيست. درهرحال، بايد براى برقرارى شيوۀ ثبت ‌‏نام رأى‏دهندگان تلاش كرد تا بتوان انتخابات را جدى گرفت. اما تحقق دولت موردپسند تجددخواهان بستگى به حدى از تثبيت جمعيت دارد تا (شايد در آيندۀ دور) پيدايش طبقه‌‏اى به‏‌عنوان مربّىِ مقتدر و پيشرو مانع هجوم پياپى نئاندرتال‏ها به شهر شود. منظور از مربّى البته كسانى نيستند كه مسواك را در جعبه‌‏آينه مى‌‏گذارند، نشستن روى صندلى ياد مى‏‌گيرند و با آزمايش و خطا درمى‌‏يابند گلدان آهنى و نخل پلاستيك تا چه حد مزخرف است.
”گويند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آرى شود وليك به خون جگر شود.“ خون‌دل‌خوردن براى اهلى‌‏سازى در اين دشتهاى بى‌‏آب‌‏وعلف انگار تقديرى تاريخى است.
سخنراني در دانشگاه اميركبير (پلي تكنيك) 23 مرداد84

**********************
قبل از هرچیز از رفیق فرشین واسه فرستادن این مطلب به نه سخد کمال تشکر را دارم.

 بعدش هم بایستی اضافه کنم که خواندن چنین مطالبی از یکطرف من رو در ضدیت همیشگی ام با به اصطلاح  قشر"روشنفکر "(بخوان خودمرکز بینان عقده ای) حتی قبل از گرایشم به بینش آنارشیستی, و از طرف دیگر در تنفر شدیدم از ماهیت ونقش حقیقی دولت (پس از آنارشیست شدنم) صد چندان مصمم تر کرده و میکند. باشد تا اولا با مطالعه پیگیر و پالایش افکارمان در رابطه تنگاتنگ با پراکسس انقلابی و ثانیا با فروتنی هر چه بیش از پیش و صداقت کامل با خود و همه اطرافیانمان در جنگ سهمگین طبقاتی علیه ناجیان سیستم جهانی سرمایه داری و برای ساختن آینده تابناک بشری در راه آزادی و آنارشی یک قدم پا پس نگذاریم و برای تحقق آن از دل و جان مایه بگذاریم .
  زنده باد وارستگی, عشق , همبستگی و کمک متقابل!!
پیش بسوی نابودی روابط کالائی و از خود بیگانگی
پیمان پایدار  

No comments:

Post a Comment