نقدی بر هابرماس
بازگشتی بی شکوه به اوهام چپ سنتی
---------------
به نقل از نشریه تئوریک و سیاسی گروه قیام
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368
---------------
نوشته ای از رفیق بابک(*)
به نقل از نشریه تئوریک و سیاسی گروه قیام
سال دوازدهم شماره یک تابستان 1368
---------------
نوشته ای از رفیق بابک(*)
قسمت اول
*************************************
مقدمه
مارکسیسم عامیانه و همتراز عملی آن رفرمیسم ,سالها در مقابل جنبش انقلابی ایستادند و همچون زالو خون آنرا مکیدند تا جائیکه دیگر رمقی در پیکر جنبش نماند و آنگاه این پیکر نیمه جان را به مسلخ ارتجاع و بورژوازی فرستادند . پس از موفقیت در این "امر خطیر" رنگ عوض کردند و به سوگواری جنبش نشستند و ولایت بقایای آنرا خواستار شدند .همین امر بار دیگر در سالهای شصت تکرار شد . احزاب به اصطلاح کمونیست و "متفکرین " آنها با تمام نیرو کمر به نابودی چپ نو بستند و وقتی جنبش را در پای طبقات حاکم قربانی نمودند, خود را وارث آن خواندند. نظریه پردازان حین احزاب که قاعدتا بایستی از گذشته خویش شرمگین میبودند, نه فقط چنین نکردند بلکه اصولا مدعی تدوین تئوری لازم برای چپ نو نیز گشتند .
در کشور خودمان نیز همین مسئله بوقوع پیوست.عناصری مثل احسان طبری که سالها در جهت نابودی جنبش انقلابی ایران تلاش نموده بودند, بعنوان تئوریسین جنبش وارد میدان شدند و در عوض, وارثین اساسی جنبش "چپ رو" و "دگم" و امثالهم لقب گرفتند.تو گوئی اصولا شکست 28 مرداد(کودتای امپریالیستی آمریکائی- انگلیسی ,از منست) و پشتیبانی از اصلاحات ارضی شاه (تدوین شده توسط رژیم امپریالیستی جان اف کندی, تحت نظارت روستو1960/1963- از منست ) و از همه کثیف تر پشتیبانی از جانوران مسلمان ,گناه چریکها بوده و در عوض, حزب توده (کاریکاتور حزب کمونیست و نوکران روسیه-از منست)همواره روح تازه ای در جنبش انقلابی ایران دمیده و آنرا از خمودگی و انفعال نجات داده است .
در میان متفکرین غربی هم,در سالهای شصت ,آلتوسر و هابرماس نقش احسان طبری و فرخ نگهدار خودمان را بازی میکردند و مارکوزه سخنگوی آن جنبشی بود که در سطح عملی تبلور خود را در چه گوارا و امثالهم میافت . مارکوزه از ضرورت خود انگیختگی, اعتراض و نفی همه مظاهر حاکمیت سرمایه سخن می راند و چه گوارا در عمل ارتش بورژوائی و قانونمندیهای اجتماعی مورد نظر احزاب کمونیست را به سخره میگرفت . در آن سالها هابرماس از قانون و اخلاق و تکنولوژی و بردگی کارخانه و خلاصه هر آنچه در افق دید بورژوازی میگنجید دفاع میکرد و جنبش انقلابی را "فاشیسم چپ" میخواند (1).البته
در آن زمان کسی وی را جدی نمی گرفت و صرفا بر آن بخش از اندیشه اش که میتوانست در خدمت نقد وضع موجود باشد تکیه میشد . اما امروز که موجودی مثل طبری نیز زبان به سخن گشوده و سازمانهائی مثل فدائیان اکثریت و راه کارگر و امثالهم هم با بی شرمی در همان مسیری گام بر میدارند که "ایشان" نشان داده اند , طبیعتا هابرماس نیز افق گسترده ای در مقابل خود میابد.
باری,رفقای سابق و هم میهنان کنونی که یک روز دست بدامن مائوتسه دون و روز دیگر استالین و بعدا تروتسکی شده بودند, امروز از هابرماس مراد میخواهند و اگر هابرماس بدلیل ناآگاهی وعدم اطلاع گمان میکند که اروپا مرکز علم و فرهنگ و خرد و آزادی و دیالوگ و...است و بدوران اسپنسر خدابیامرز (!! از منست) بازگشته است,اینان نیز در صدد بر آمده اند که "خصلت مذهبی و تعبدانه " اندیشه ایرانی را اثبات نمایند و دلائل " عقب ماندگی" ما ایرانیان را آشکار سازند .تو گوئی "واتیکان " و نفوذ "پاپ" از قم سرچشمه گرفته و "وبر" که پروتستانتیسم را مادر خردگرائی و حقوق و اخلاق و علم و خلاصه همه نهادهای مدرن غرب میداند نیز اصولا چنین تحلیلی ارائه نداده است .
در این نوشته کوشش میکنیم ضمن توضیح نظریات هابرماس و نقد بر جنبه های منفی آن (که بهیچوجه به معنای عدم
وجود جنبه های مثبت و عمیق در اندیشه وی نمیباشد) ویژه گیهای سرمایه داری معاصر را نیز تا آنجا که در اندیشه وی منعکس شده است بیان نمائیم .در این رابطه علل گردش براست "رفقای" سنتی دیروز و طرفدار نهادهای غربی-اسلامی امروز هم تا حدودی روشن خواهد شد . در مورد اندیشه اجتماعی هابرماس گفتنی بسیار است و خلاصه کردن مطلب در این مختصر امری نزدیک به محال مینماید . ولی در عین حال میدانیم که کثرت مطلب همواره دال بر ژرفای اندیشه و گاه میتواند بیانگر پرگوئی نویسنده نیز باشد . بهرحال سعی ما بر این بوده است که مطلب را ,در عین ایجاز,تا حد امکان به زبان ساده بیان نمائیم .ولی پیچیدگی موضوع و مغلق گوئی هابرماس و کم بضاعتی فرهنگی نویسنده دست بدست هم داده و بیان وی را الکن نموده اند .منتها مطلب به صور مختلف در طی مقاله تکرار میشود و هر بار گره ای از کار میگشاید .
پروتستانتیسم و رشد خرد
هابرماس مایل است خود را ادامه دهنده مکتب فرانکفورت و بالطبع چپ نو جلوه گر نماید . حال آنکه وی نه فقط همه نکات انتقادی و انسانی موجود در اندیشه متفکرین مکتب فرانکفورت و لوکاچ را نفی میکند,بلکه حتی متقکر بورژوائی مثل وبر نیز بدلیل برخی از انتقاداتش به نظام سرمایه داری و دوران مدرن ,آماج حملات وی قرار میگیرد .به بیان دیگر ,هابرماس با پس گرفتن همه نکات انتقادی موجود در اندیشه لوکاچ و مارکوزه و متفکرین فرانکفورت, در عمل به مارکسیسم عامیانه و چپ سنتی و رفرمیست باز میگردد. نگاه مختصری به نظریات متفکرین فوق و انتقادات هابرماس موضوع را روشنتر مینماید.
ماکس وبر, جامعه شناس آلمانی معتقد بود که رفرم پروتستان زمینه انگیزشی لازم برای رشد سرمایه داری را فراهم نمود.پروتستانتیسم وعده آمرزش از طریق دستگیری از فقرا, دعا, نماز ,روزه و حتی اعتراف به گناهان را خیالی باطل خواند.پروتستانتیسم آموزش این عقیده بود که رحمت الهی چیزی نیست که در اندیشه محدود انسانی بگنجد. این مسئله که آیا شخص از طرف خداوند آمرزیده شده و یا اینکه به لعنت وی گرفتار آمده رازی نیست که حتی کشیش و پاپ هم قادر به گشودن آن باشند . بنابراین هرکس بایستی با کمال خضوع به وظیفه ای که از طرف پروردگار به عهده وی گذاشته شده عمل نماید و با کار و کوشش خود این جهان را که آفریده خداست آباد کند و بدینوسیله جلال و جبروت باری تعالی را متجلی نماید. طبیعتا وی نبایستی در صدد باشد که از ثمره کار خود طرفی ببندد و از جهان کامجوئی کند. بدیگر سخن تم مرکزی مسیحیت دال بر اینکه این جهان محل آزمایش است و بایستی در اینجا رنج کشید تا در سرای جاوید آسوده بود ,کماکان به قوت خود باقیست و صرفا نحوه نیل به آسودگی سرای جاوید تغییر یافته است .
بنابراین, رفرم پروتستان جهانی آفریده است که در آن انسانها از یک طرف موظفند در کار و فعالیت روزمره شرکت کنند و از طرف دیگر این تلاش و کوشش نبایستی در خدمت بهبود زندگی ایشان و بهره وری از ثمرات کار و کوشش شان باشد. از یک طرف اعمالی از قبیل دستگیری از بینوایان و یا عبادت و راز و نیاز با پروردگار و یا حتی اعتراف به گناهان در پیشگاه وی جملگی در زمره اعمالی قرار گرفته اند که شخص را از وظیفه ای که خدا بر عهده وی محول نموده است دور میکنند و از طرف دیگر امکان هرگونه زندگی این جهانی و خالی از تشنج نیز از فرد سلب گردیده است .
پروتستانتیسم بخصوص در اندیشه کالون سرنوشت انسان را از ابتدا در پیشگاه خداوند تعیین شده میداند. در این مذهب ,اعمال انسان قادر نیستند تغییری در سرنوشت وی ببار آورند . اریک فروم تاثیر روانی یک چنین برداشتی از سرنوشت را با دقت بی نظیری توصیف نموده است و ما علیرغم طولانی بودن نقل قول,ذکر آنرا ضروری میدانیم :" کالونیسم بر لزوم جهد مداوم انسان تکیه کرد و آموخت که آدمی باید دائما بکوشد تا مطابق گفته خدا زندگی کند و هرگز در این مجاهده غفلت روا ندارد . این آئین ممکن است با اعتقاد به اینکه از مساعی انسان برای رستگار شدن سودی حاصل نیست متناقض بنظر رسد, و شاید یک وضع روانی یا طرز فکر ناشی از اعتقاد به جبر که بر کوششهای آدمی قلم رد میکشد پاسخی مقتضی تر بنظر آید, ولی بعضی ملاحظات روانی در میان است که نشان میدهد وضع چنین نیست . اضطراب ,احساس ناتوانی و خاصه شک در باره آینده پس از مرگ نمودار حالیست که تحملش در توان کسی نیست . اگر چنین وحشتی بر کسی دست یافت محالست بتواند بیآرامد و از زندگی لذت برد و به آنچه بعدا اتفاق خواهد افتاد بی اعتنا بماند . از راههائی که برای گریز از این حال شک و احساس فلج کننده ناچیزی وجود دارد خصیصه ایست که در کالونیسم بطور برجسته مشاهده میشود و آن یک فعالیت دیوانه وار و یک تلاش بی پایان برای کار است. در این معنای خاص, فعالیت کیفیتی وسواسی و خارج از ضبط اراده به خود می گیرد: باید فعال بود تا بر احساس شک و ناتوانی غلبه کرد . این نوع فعالیت نتیجه یک نیروی درونی و اعتماد به نفس نیست , گریز مذبوحانه ای است(2) از اضطراب ."
بنابراین , پروتستانتیسم خالق انسان متشنج و بر آرامی است که در خدمت به گردش در آوردن چرخهای دنیای مدرن قرار دارد. این انسان که تنها مشغولیت فکری وی, انجام وظایفی است که به وی محول شده اند, نه در غم بدست آوردن دل خداست و نه قادر به بهره وری از مواهب این جهان . تنها مشغله فکری وی اینست که وظایفش را با وسواس به انجام برساند . وسواس در امر فوق بنوبه خود به عقلانی کردن راهها و وسائلی منجر میشود که انجام وظیفه را کاراتر می نمایند . بسط کارائی در مفهوم فوق عبارتست از آنچه در اندیشه وبر راسیونالیزاسیون(*) یا عقلانی شدن نامیده شده است . قطع ارتباط شخص با تمایلات و آرزوهای درونی خویش از یک سو و بریدن امید او از امکان هرگونه تاثیر در سرنوشت خویش پس از مرگ از طرف دیگر حواس فرد را صرفا متوجه این امر میگردانند که وظیفه خود را در اسرع وقت و به بهترین وجه به انجام رساند.
(*)Rationalization
یکی از نتایج بسیار جالبی که میتوان از بحث وبر گرفت اینست , که معیارهای اخلاقی حاکم بر انسان مدرن آنقدر پوچ و مسخره اند,که حداقل در آغاز کار بدون یک مبنای مذهبی امکان پذیرفته شدن را نداشته اند. در این رابطه بحث وی در مورد شیوه زندگی و اخلاقیات بنجامین فرانکلین(3) جالب است . وبر نشان میدهد که فرانکلین پول را برای خود پول و بعنوان امری که فی نفسه شایسته است مورد تمجید قرار میدهد. فرانکلین معتقد است که عدم تلاش جهت کسب پول نه فقط منجر به زیان میگردد بلکه از نظر اخلاقی نیز گناهکارانه است . وظیفه اخلاقی شخص اینست که وقت خود را صرفا در راه کسب پول بکار گیرد . در عین حال, شخص بایستی از هرگونه برخورد فایده گرایانه و لذت جویانه پرهیز نماید و پول را صرفا برای پول بخواهد نه برای مصرف بهتر و بیشتر و غیره . پس صرفه جوئی, کار و تلاش بیمارگونه و کنترل بر زندگی خود و دیگران, که وجوه مشخصه خلق و خوی مورد نیاز سرمایه داری میباشند, تبدیل به فضیلت و لازم الاجرا میگردند . به عبارت دیگر,کار و صرفه جوئی و کنترل نه در جهت نیل به مقصودی خاص , بلکه بعنوان هدف ,در نظر گرفته میشوند. حال چگونه میتوان این خلق و خوی را که بی شباهت به حرکات بیمارگونه مسلمانان در ابراز نوکری نسبت به خدای قهارشان نمی باشد مظهر خردگرائی و راسیونالیته
خواند, الله اعلم .
بنابراین , پروتستانتیسم خالق انسان متشنج و بر آرامی است که در خدمت به گردش در آوردن چرخهای دنیای مدرن قرار دارد. این انسان که تنها مشغولیت فکری وی, انجام وظایفی است که به وی محول شده اند, نه در غم بدست آوردن دل خداست و نه قادر به بهره وری از مواهب این جهان . تنها مشغله فکری وی اینست که وظایفش را با وسواس به انجام برساند . وسواس در امر فوق بنوبه خود به عقلانی کردن راهها و وسائلی منجر میشود که انجام وظیفه را کاراتر می نمایند . بسط کارائی در مفهوم فوق عبارتست از آنچه در اندیشه وبر راسیونالیزاسیون(*) یا عقلانی شدن نامیده شده است . قطع ارتباط شخص با تمایلات و آرزوهای درونی خویش از یک سو و بریدن امید او از امکان هرگونه تاثیر در سرنوشت خویش پس از مرگ از طرف دیگر حواس فرد را صرفا متوجه این امر میگردانند که وظیفه خود را در اسرع وقت و به بهترین وجه به انجام رساند.
(*)Rationalization
یکی از نتایج بسیار جالبی که میتوان از بحث وبر گرفت اینست , که معیارهای اخلاقی حاکم بر انسان مدرن آنقدر پوچ و مسخره اند,که حداقل در آغاز کار بدون یک مبنای مذهبی امکان پذیرفته شدن را نداشته اند. در این رابطه بحث وی در مورد شیوه زندگی و اخلاقیات بنجامین فرانکلین(3) جالب است . وبر نشان میدهد که فرانکلین پول را برای خود پول و بعنوان امری که فی نفسه شایسته است مورد تمجید قرار میدهد. فرانکلین معتقد است که عدم تلاش جهت کسب پول نه فقط منجر به زیان میگردد بلکه از نظر اخلاقی نیز گناهکارانه است . وظیفه اخلاقی شخص اینست که وقت خود را صرفا در راه کسب پول بکار گیرد . در عین حال, شخص بایستی از هرگونه برخورد فایده گرایانه و لذت جویانه پرهیز نماید و پول را صرفا برای پول بخواهد نه برای مصرف بهتر و بیشتر و غیره . پس صرفه جوئی, کار و تلاش بیمارگونه و کنترل بر زندگی خود و دیگران, که وجوه مشخصه خلق و خوی مورد نیاز سرمایه داری میباشند, تبدیل به فضیلت و لازم الاجرا میگردند . به عبارت دیگر,کار و صرفه جوئی و کنترل نه در جهت نیل به مقصودی خاص , بلکه بعنوان هدف ,در نظر گرفته میشوند. حال چگونه میتوان این خلق و خوی را که بی شباهت به حرکات بیمارگونه مسلمانان در ابراز نوکری نسبت به خدای قهارشان نمی باشد مظهر خردگرائی و راسیونالیته
خواند, الله اعلم .
وبر معتقد است که روند رشد عقلانیت به مفهوم تنظیم و طبقه بندی وسائل لازم جهت نیل به اهدافی از قبل تعیین شده, مشخص کننده دوران مدرن و تمام نهادهای جامعه موجود میباشد . کارخانه, اداره, دادگاه, هنر و خلاصه تمام عرصه های زندگی,یکی
پس از دیگری از کنترل انسان خارج و تابع منطق "کارآئی" میگردند . این عقلانیت تنها یک معیار را برسمیت میشناسد: کارآئی وسائل جهت نیل به اهداف انتخاب شده. این کارآئی مستلزم بیرون کشیدن توانائیهای افراد از چنگشان میباشد . وسایل تولید از تولید کنندگان جدا میگردند, شیوه های اداره امور از کنترل حکام و مباشرین آنها خارج میشوند و بصورت مقررات و موازین , حیاتی مستقل بدست می آورند و به بیان بهتر روابط انسانها در قالب مواد قانون , بر زندگی ایشان حکم میرانند. روند فوق در عین حال که کنترل "خردمندانه" انسان را بر اعمالش بسط میدهد و امکان پیش بینی و محاسبه سود و زیان ناشی از عمل را بالا میبرد,اسارت وی را نیز در چنگال همین عقلانیتی که کنترل کننده و حسابگر میباشد, تحکیم مینماید . کار بجائی میرسد که بقول وبر انسان در قفس آهنینی که خودش ساخته است اسیر میگردد و زندگی وی معنی و مفهوم خود را از(4) دست میدهد .
البته وبر این جنبه منفی سرمایه داری را صرفا بصورتی گذرا مطرح مینماید و در عوض, صفحات بسیاری را در تمجید از این نظام و جوامع غربی سیاه میکند . منتها با توجه به اینکه در این نوشته غرض ما بررسی نقادانه مناسبات سرمایه داریست,این بخش از اندیشه وی را مورد تاکید قرار داده ایم. این بخش از مطالعات وبر, حاوی نکاتی است که از طرف لوکاچ و متفکرین مکتب فرانکفورت و اریک فروم نیز در جهت تدوین تئوری انقلاب و رهائی انسان بکار گرفته شده اند .
هابرماس از همین گام اول, یعنی از وبر شروع میکند و تنها نکته انتقادی موجود در اندیشه وی را "مورد انتقاد "قرار میدهد .هابرماس مدعیست که وبر در اشاره به عواقب خطرناک روند رشد عقلانیت در جهان مدرن, مرتکب دو اشتباه شده است: اولا, وی همه اشکال عقلانیت را خرد ابزارگونه(*) خوانده و مسیرهای دیگری را که در نتیجه رشد "عقلانیت" در مقابل
بشر گشوده شده اند, نادیده گرفته است و در ثانی, همین خرد ابزارگونه را نیز بناحق خطرناک خوانده و امکان کاربرد آنرا در برخی عرصه ها از نظر انداخته است . در مورد هر دو مسئله فوق در طی مقاله به تفصیل سخن خواهیم گفت و انواع خرد و موارد کاربرد "مثبت" خرد ابزارگونه را در اندیشه هابرماس خواهیم شکافت . ولی تا اینجا یک نکته را داشته باشیم که سررشته مطلب از دستمان خارج نشود .نکته اینکه تنها بحث انتقادی وبر در مورد سرمایه داری عبارتست از نقد بر خرد ابزارگونه که در تحلیل نهائی به از دست رفتن معنای زندگی و ناپدید گشتن آزادی ختم میگردد .همانطور که گفتیم هابرماس چشم دیدن همین یک نکته انتقادی را نیز ندارد و آن را از دو زاویه مورد انتقاد قرار می دهد . حال ببینیم با آنان که مبارزترند چگونه رفتار می کند. .از مارکس شروع می کنیم .(*)Instrumental Rationality
پس از دیگری از کنترل انسان خارج و تابع منطق "کارآئی" میگردند . این عقلانیت تنها یک معیار را برسمیت میشناسد: کارآئی وسائل جهت نیل به اهداف انتخاب شده. این کارآئی مستلزم بیرون کشیدن توانائیهای افراد از چنگشان میباشد . وسایل تولید از تولید کنندگان جدا میگردند, شیوه های اداره امور از کنترل حکام و مباشرین آنها خارج میشوند و بصورت مقررات و موازین , حیاتی مستقل بدست می آورند و به بیان بهتر روابط انسانها در قالب مواد قانون , بر زندگی ایشان حکم میرانند. روند فوق در عین حال که کنترل "خردمندانه" انسان را بر اعمالش بسط میدهد و امکان پیش بینی و محاسبه سود و زیان ناشی از عمل را بالا میبرد,اسارت وی را نیز در چنگال همین عقلانیتی که کنترل کننده و حسابگر میباشد, تحکیم مینماید . کار بجائی میرسد که بقول وبر انسان در قفس آهنینی که خودش ساخته است اسیر میگردد و زندگی وی معنی و مفهوم خود را از(4) دست میدهد .
البته وبر این جنبه منفی سرمایه داری را صرفا بصورتی گذرا مطرح مینماید و در عوض, صفحات بسیاری را در تمجید از این نظام و جوامع غربی سیاه میکند . منتها با توجه به اینکه در این نوشته غرض ما بررسی نقادانه مناسبات سرمایه داریست,این بخش از اندیشه وی را مورد تاکید قرار داده ایم. این بخش از مطالعات وبر, حاوی نکاتی است که از طرف لوکاچ و متفکرین مکتب فرانکفورت و اریک فروم نیز در جهت تدوین تئوری انقلاب و رهائی انسان بکار گرفته شده اند .
هابرماس از همین گام اول, یعنی از وبر شروع میکند و تنها نکته انتقادی موجود در اندیشه وی را "مورد انتقاد "قرار میدهد .هابرماس مدعیست که وبر در اشاره به عواقب خطرناک روند رشد عقلانیت در جهان مدرن, مرتکب دو اشتباه شده است: اولا, وی همه اشکال عقلانیت را خرد ابزارگونه(*) خوانده و مسیرهای دیگری را که در نتیجه رشد "عقلانیت" در مقابل
بشر گشوده شده اند, نادیده گرفته است و در ثانی, همین خرد ابزارگونه را نیز بناحق خطرناک خوانده و امکان کاربرد آنرا در برخی عرصه ها از نظر انداخته است . در مورد هر دو مسئله فوق در طی مقاله به تفصیل سخن خواهیم گفت و انواع خرد و موارد کاربرد "مثبت" خرد ابزارگونه را در اندیشه هابرماس خواهیم شکافت . ولی تا اینجا یک نکته را داشته باشیم که سررشته مطلب از دستمان خارج نشود .نکته اینکه تنها بحث انتقادی وبر در مورد سرمایه داری عبارتست از نقد بر خرد ابزارگونه که در تحلیل نهائی به از دست رفتن معنای زندگی و ناپدید گشتن آزادی ختم میگردد .همانطور که گفتیم هابرماس چشم دیدن همین یک نکته انتقادی را نیز ندارد و آن را از دو زاویه مورد انتقاد قرار می دهد . حال ببینیم با آنان که مبارزترند چگونه رفتار می کند. .از مارکس شروع می کنیم .(*)Instrumental Rationality
ادامه دارد: پیمان پایدار
*******************************
(*) رفیق بابک بنیانگذار گروه سابق 'قیام' بوده است (1994- 1980) .فلسفه غالب بر گروه "مارکسیسم آزادیخواهانه" بود (ضدیت شدید با چپ سنتی , پیرو بینش سیستماتیک از مارکس - بدون تقسیم بندی نوشتاری او به مارکس جوان و "پخته ", آنگونه که بغلط آلتوسر مدعی آن بود!!) و در ضمن حامی اندیشه های نوین متفکرین ضد استالینی چون اریک فروم -از مکتب فرانکفورت- و ....نیز هم . من خوشوقتی آشنائی و رفاقت با رفیق بابک را در سالهای اقامت مشترکمان بین سالهای 1986تا 1994 در لوس آنجلس , سانفرانسیسکو و نیویورک داشتم . با گروه قیام نیز بمدت دو سال1990تا 1992 (که من از آن بعنوان دوران گذار یاد میکنم -همانطور که قبلا در همین صفحه گفته ام) همکاری داشتم. با موضع گیری قاطع و سمتگیری آنارشیستی من ,طبعا دوران ماه عسل ایدئولوژیک فی مابین شکراب شد و هر کدام به راه مجزا خویش رفتیم. باری, مقاله حاضر یکی از نوشته های رفیق میباشد .از آنجائی که بحثهای مطرح شده در آن ,بنظر من, کماکان تازه میباشند وعمدتا به ارتقا مبارزات ایدئولوژیک کمک میکند, تصمیم به بازتکثیرآن در اینجا گرفتم. امیدوارم مورد پسند خوانندگان واقع گردد
پیمان پایدار
*********************
توضیحات
(1) در روز دوم ژوئن سال 1967, دانشجویان ایرانی و آلمانی مقیم برلین در اعتراض به شاه ایران تظاهراتی بر پا میدارند. در حمله مشترک پلیس آلمان و ماموران ساواک ایران به تظاهر کنندگان , یک دانشجوی آلمانی بنام " بنه اونه زورگ" مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و کشته میشود .این حادثه در واقع کاتالیزوری برای شروع چپ نو آلمان میشود .چند روز بعد در کنگره ای که فعالین چپ نو آلمان در هانور تشکیل میدهند ,هابرماس برای اولین بار مقوله "فاشیسم چپ" را در مورد آنان بکار میبرد . با توجه به اینکه, مسئله اعتراض به حضور شاه و کشته شدن "اونه زورگ" یکی از انگیزه های این گرد هم آئی بوده ,اگر خرافاتی بودیم معتقد میشدیم که وی از آغاز با جنبش انقلابی ایران نیز سر جنگ داشته است .
(2)اریک فروم , گریز از آزادی, ترجمه عزت الله فولادوند, انتشارات مروارید, صفحه های 107-108
(3)مراجعه شود به کتاب زیر صفحه های 47 تا 50
Max Weber,The Protestant Ethics and the Spirit of Capitalism,Guernsey Press.
(4)رجوع شود به صفحه های آخر کتاب وبر, بخصوص صفحه های 180 تا 183 ,همان منبع قبل .
پیمان پایدار
*********************
توضیحات
(1) در روز دوم ژوئن سال 1967, دانشجویان ایرانی و آلمانی مقیم برلین در اعتراض به شاه ایران تظاهراتی بر پا میدارند. در حمله مشترک پلیس آلمان و ماموران ساواک ایران به تظاهر کنندگان , یک دانشجوی آلمانی بنام " بنه اونه زورگ" مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و کشته میشود .این حادثه در واقع کاتالیزوری برای شروع چپ نو آلمان میشود .چند روز بعد در کنگره ای که فعالین چپ نو آلمان در هانور تشکیل میدهند ,هابرماس برای اولین بار مقوله "فاشیسم چپ" را در مورد آنان بکار میبرد . با توجه به اینکه, مسئله اعتراض به حضور شاه و کشته شدن "اونه زورگ" یکی از انگیزه های این گرد هم آئی بوده ,اگر خرافاتی بودیم معتقد میشدیم که وی از آغاز با جنبش انقلابی ایران نیز سر جنگ داشته است .
(2)اریک فروم , گریز از آزادی, ترجمه عزت الله فولادوند, انتشارات مروارید, صفحه های 107-108
(3)مراجعه شود به کتاب زیر صفحه های 47 تا 50
Max Weber,The Protestant Ethics and the Spirit of Capitalism,Guernsey Press.
(4)رجوع شود به صفحه های آخر کتاب وبر, بخصوص صفحه های 180 تا 183 ,همان منبع قبل .
No comments:
Post a Comment