Friday, October 26, 2012

رابطه سالم

نوشته ای از: رهائی

مندرج در نشریه تئوریک و سیاسی(*) گروه قیام

سال دوازدهم , شماره یک, تابستان 1368

قسمت سوم و آخر
برای قسمت اول  و دوم رجوع کنید به تاریخ 21  و23 اکتبر 2012
************************************
 
بخش سوم

مقوله دیگری که بی رابطه با مسائل مطروحه در مقاله حاضر نمی باشد, تجربه خود نویسنده بعنوان مددکار  اجتماعی در موسسه ای است که برای کمک به زنانی ایجاد شده بود که مورد ضرب و شتم همسر خویش واقع شده بودند. طی دو سالی که با این زنان کار میکردم همواره این سئوال در ذهنم مطرح بود که چرا این اشخاص در چنین روابطی میمانند. چرا به آغوش ستمگر باز میگردند و چرا از کسی که آنان را مورد ضرب و شتم قرار میدهد جدا نمیشوند. ولی وقتی این زنان به مطبم می آمدند و تاریخ زندگی خود را شرح میدادند, پاسخ بسیاری از سئوالهای فوق روشن میشد . تاریخ زندگی این اشخاص غالبا با رنج و درد و تحقیر همراه بود. اکثرشان از خانواده های الکلی می آمدند. اکثریت قریب به اتفاقشان در کودکی طعم توهین و خشونت پدر, مادر و یا هر دو را چشیده و با آن خو گرفته بودند. خصوصیت مشترک خانواده های این زنان به ترتیبی که در مورد بیش از سیصد نفرشان من خود شخصا شاهد بودم, در موارد زیر خلاصه میشد: در این خانواده ها

- احترام به خود و به دیگری وجود نداشته است.
-بچه همیشه در وحشت از توهین و کتک بسر میبرده است .
- غالبا جای بچه ها و والدین عوض شده بوده است.
- نقش مسئول خانواده اغلب به عهده کودک محول شده بوده است.
-کودک با احساس گناه بزرگ شده و هرگز فرصت نیافته است که به درک این مهم نائل آید که کتک خوردن وی ناشی از نابسامانی روانی والدینش بوده نه بدرفتاری و کج خلقی خود وی .

:فردی که از یک چنین خانواده ای می آید
 - بیش از اندازه در مقابل دیگران مسئولیت بعهده می گیرد .
- توهینها و کتک ها را درونی کرده است و در نتیجه هنگامیکه دیگر پدر و مادری وجود نداشته باشند که او را تحقیر نمایند, خودش خویشتن را میزند و به خود توهین میکند, و یا اینکه کسی را پیدا میکند که همان توهین و تحقیر را نسبت به وی روا بدارد
- نفرت و ترس را درونی کرده است
-عشق تبدیل به نفرت از خویشتن , ترس و پرخاشگری شده است .
-معشوق همان کسی است که تحقیرش میکند و کتکش میزند. چرا که از آغاز نیز عشق را همان شخصی به او داده که تحقیرش نموده است .

حال میتوان به درک این مسئله نائل شد که چرا این سیکل(دور باطل ,از منست) تکرار میشود و چگونه نفرت ازخود بازتولید میگردد. چگونه فرد یاد میگیرد که امنیت را مترادف با ناامنی, خانه را مترادف با فحش و تحقیر و کتک و امثالهم بداند. چگونه است که وی این خانه را دو باره و دوباره بازسازی میکند .

در مورد این افراد میتوان استیصال را بعنوان عارضه اصلی نشان دهنده نابسامانی روانی شان در نظر گرفت . ریشه این امر را نیز بایستی در دوران کودکی آنها جستجو نمود, که چیزی بجز موارد زیر را به ایشان نیاموخته است :

 -توهین را بپذیر
- انتظار امنیت و احترام نداشته باش
- شرایط موجود را بپذیر, چون که چاره دیگری نداری


زنی که در یک چنین خانواده ای بزرگ میشود نقش مادرش را تکرار میکند. زمانی که میخواهد خانه و یا عشق جدیدی برای خود بسازد ,مردی را پیدا میکند که همان خانه کذائی قدیمی را برایش بازسازی نماید, خانه ای که به آن عادت دارد . وی بدنبال بازسازی همان ناامنی و وحشت و حقارتی است که بدان خو گرفته است. همانطور که دیدیم, مثال بارز این بازآفرینی دوران کودکی ,روند انتخاب همسر زنانی است که از طرف شوهرشان مورد ضرب و شتم قرار میگیرند .


حال این سئوال پیش میآید که آیا ما چاره ای جز تکرار دوران کودکی خویش نداریم؟ آیا برای همیشه محکوم به باقی ماندن در زندان گذشته خویش می باشیم؟ آیا سرنوشت ما اینست که مثل مادرمان زندگی کنیم که هر شب کتک میخورده و ما هم گریه میکرده ایم؟ و یا اینکه رهائی از این زندان امکان پذیر می باشد .

به نظر نگارنده , پاسخ سئوال فوق مثبت است . منتها فقط آنگاه قادر خواهیم بود به کسی که آرزو داریم تبدیل شویم که به تمایلات نهفته در ضمیر ناخودآگاه خویش پی ببریم, الگوهای رفتاری خانوادگی را در درون خود بازشناسیم و خود را از قید آنها رها سازیم. به عبارت دیگر, آن بخش از خاطرات خانوادگی را که آگاهانه دوست می داریم حفظ نمائیم و بخش دیگری را که زجرآورست, بدور افکنیم .

به امید آنروز که انقلابی نه تنها بیرونی بلکه درونی و ریشه دار در ضمیر ناخودآگاه انسانها به رهائی ایشان بیانجامد .


 
 پایان 
************************

(*)فلسفه غالب بر گروه 'قیام' (1994- 1980) "مارکسیسم آزادیخواهانه" بود (ضدیت شدید با چپ سنتی , پیرو بینش سیستماتیک از مارکس - بدون تقسیم بندی نوشتاری او به مارکس جوان و "پخته ", آنگونه که بغلط آلتوسر مدعی آن بود.
و در ضمن حامی اندیشه های نوین متفکرین ضد استالینی ای چون اریک فروم -از مکتب فرانکفورت- و ....نیز هم!! من خوشوقتی فعالیت با گروه قیام را بمدت دو سال1990تا 1992 (که من ,همانطور که قبلا در همین صفحه گفته ام , از آن بعنوان دوران گذار یاد میکنم ) داشتم. حال آنکه , با موضع گیری قاطع و سمتگیری آنارشیستی من ,طبعا دوران ماه عسل ایدئولوژیک فی مابین شکراب شد و به راه مجزا خویش رفتم.
باری, از آنجائی که بحثهای مطرح شده در این مقاله ,بنظر من, حائز اهمیت میباشند تصمیم به بازتکثیرآن در اینجا گرفتم. امیدوارم مورد پسند خوانندگان قرار گیرد .
پیمان پایدار

No comments:

Post a Comment