Wednesday, October 31, 2012

 
کافکا و عروسک مسافر
 
« داستان از اين قرار است که يک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ،
 
چشمش به دختربچه‌ای مي افتد که داشت گريه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت
 
گريه ی دخترک را جويا می شود. دخترک همانطور که گريه می کرد پاسخ می‌دهد :
 
«عروسکم گم شده !» کافکا با حالتی کلافه پاسخ میدهد : «امان از اين حواس پرت!
 
گم نشده ! رفته مسافرت.» دخترک دست از گريه می‌کشد و بهت زده مي‌پرسد : «از
 
کجا ميدونی؟» کافکا هم می گويد : «برات نامه نوشته و اون نامه پيش منه.»
 
دخترک ذوق زده از او می پرسد که آيا آن نامه را همراه خودش دارد يا نه که کافکا
 
می‌گويد : «نه . تو خونه‌ست. فردا همينجا باش تا برات بيارمش» .
 
 
کافکا سريعاً به خانه‌اش بازمی‌گردد و مشغول نوشتن ِ نامه می‌شود. چنان با دقت که
 
انگار در حال نوشتن کتابی مهم است ! و اين نامه‌ نويسی از زبان ِ عروسک را به
 
مدت سه هفته ادامه می‌دهد ؛ و دخترک در تمام اين مدت فکر می‌کرده آن نامه ها به
 
راستی نوشته‌ی عروسکش هستند. و در نهايت کافکا داستان نامه‌ها را با اين
 
بهانه‌ی عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پايان می‌رساند.»
 
 
اين, داستان همين کتاب “کافکا و عروسک مسافر” است. اينکه مردی مانند کافکا
 
سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکی کند و نامه‌ها را –
 
به گفته‌ی همسرش دورا – با دقتی حتی بيشتر از کتابها و داستان‌هايش بنويسد؛
 
واقعا تأثيرگذار است.
 
«او واقعا باورش شده بود. اما باورپذيری بزرگترين دروغ هم بستگی  به صداقتي دارد که به آن بيان می‌شود.- امّا چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟اين دوّمين سوال کليدی بود. و او(کافکا) خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود.پس بی هيچ ترديدی گفت:- چون من نامه‌رسان عروسک‌ها هستم.»

No comments:

Post a Comment