Sunday, May 26, 2013

از دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخنها می توانم گفت
...
غم نان اگر بگذارد
نغمه در نغمه در افکنده
ای مسح مادر،ای خورشید
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد
رنگها در رنگها دویده
از رنگین کمان بهاری تو
که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است
نقش ها می توانم زد
غم نان اگر بگذارد
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که تویی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد

احمد شاملو


No comments:

Post a Comment