داستان زیر را دوستی عزیز مدتها پیش برایم فرستاده بود . در زیر و رو کردن آرشیوهایم به آن بر خوردم. متن اصلی از انگلیسی به فارسی ترجمه شده بود . انگلیسی اش را پاک کرده , با تصحیح گرامی و اضافات مختصری در متن اصلی و انتخاب تیتری مناسب در اینجا خدمت شما خوانندگان گرامی تقدیم میدارم. امیدوارم مورد پسندتان واقع شود .
************
زمانيكه مردی در حال تمیز کردن (برق انداختن)
اتوموبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش تكه سنگي را بداشت و بر روي بدنه اتومبيل
خطوطي را انداخت.
مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون آنكه ,به دليل خشم, متوجه شده باشد كه با
آچار پسرش را تنبيه نموده .
در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان
چهار انشگت دست پسر قطع شد .
وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را ديد
از او پرسيد "پدر كي انگشتهاي من در خواهند آمد" !
آن مرد آنقدر مغموم بود كه چيزی نتوانست بگويد. به
سمت اتومبيل برگشت وچندين باربا لگد به آن زد .
حيران و سرگردان از عمل خويش روبروی
اتومبيل نشسته بود و به خطوطی كه پسرش روی آن انداخته بود نگاه می كرد . او نوشته
بود " دوستت دارم پدر" .
روز بعد آن مرد خودكشی كرد.
*****************************
خشم و عشق حد و مرزی ندارند .دومی (عشق) را انتخاب
كنيد تا زندگی دوست داشتنی داشته باشيد و اين را به ياد داشته باشيد كه :
اشياء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن
می باشند.
در حالی که در جامعه سرمایه داری از انسانها استفاده می شود و
اشياء دوست داشته می شوند.
مراقب افكارتان باشيد كه تبديل به گفتارتان
ميشوند .
مراقب گفتارتان باشيد كه تبديل به رفتار تان می
شود .
مراقب رفتار تان باشيدكه تبديل به عادت می
شود .
مراقب عادات خود باشید شخصيت شما می
شود .
و دست آخر:
مراقب شخصيت خود باشيد كه سرنوشت شما می
شود.
|
No comments:
Post a Comment