Monday, September 26, 2011

معشوق بی صدا
رویکردی جامعه شناختی بر عاشقانه های احمد شاملو
  نوشته منصوره اشرافی(*): قسمت چهارم 
************************
فصل دوم: نحوه نگرش زن در ادبیات

" متن ادبی همواره بخشی از نظام وسیع تر فرهنگی, سیاسی, اجتماعی, اقتصادی است . متن ادبی علاوه بر آن که با لحظه ای تاریخی آفرینش اش مرتبط است, مستقیما با تاریخ نیز(1) سروکار دارد " .

شرایط  اجتماعی و تاریخی و فرهنگی عامل تعیین کننده ای در تولید ادبیات محسوب میشود...به همین خاطر بررسی شخصیت زن و نحوه نگرش به او در ادبیات از شاخص ترین مکان برخوردار است...

" مطالعات ادبی زنان چنین پرسش هایی را مطرح می کند:
شخصیت های زن کدام دسته از نقش ها را در ادبیات بر عهده دارند؟
شخصیت های زن با کدام دسته از موضوعات تداعی میشوند ؟
پیش فرض های تلویحی یک متن در رابطه با خوانندگانش کدامها هستند ؟

با یک بررسی دقیق تر آشکار میشود که بسیاری از متن ها علنا فرض میگیرند خوانندگانشان مذکر هستند ."

اگر بخواهیم بررسی کنیم که نگاه شاعران مرد به زن از چه منظری بوده است,طیف مختلفی از این نگاه وجود دارد . در این طیف که از شاعران گذشته تا حال در آن وجود دارند یک وجه مشترک را میتوان دید و آن این است که , همواره هرگاه از زن سخن به میان می آمده است, نقش معشوقه بودن نه تنها هیچ گاه به فراموشی سپرده نگشته, بلکه شاخص ترین و برجسته ترین نوع حضور وی در این عرصه بوده است

این مقام و منزلت عالی و برجسته که در اکثر شعرها و به دست اکثر شاعران  به زن اعطا گردیده است ,چیزی فراتر از یک تعارف و یا تعریف است بلکه نشانگر واقعیت تلخی است که در آن زن به مثابه ابزار و کالایی بیش نبوده است . واقعیتی منبعث از طرز تفکر غالب در جوامع مرد سالار .
 "الن سیکسوس نویسنده و منتقد فرانسوی در مقاله ای با مطرح کردن پرسش نمادین :
 در ادامه فهرست زیر را ارائه میدهد : "where is she?"
فعالیت /انفعال
خورشید / ماه
 فرهنگ / طبیعت
روز / شب
پدر / مادر
سر /قلب
عقلانی / احساسی
لو گوس / پا توس
....
طبیعت / تاریخ
طبیعت / هنر
طبیعت / ذهن
احساس /کنش
وی در ادامه مینویسد :" هر کجا نظمی مداخله میکند, قانونی وجود دارد که آن چه را اندیشیدنی است به کمک تقابل ها (ی دو گانه سازش ناپذیر, یا تعدیل پذیر, دیالکتیکی ) سازمان میدهد . و همه ی این تقابل های دو گانه, جفت هستند . و آیا این به چه معنا است ؟ آیا واقعیت آن است که لوگوس محوری, اندیشه را تابع یک نظام دو جزئی مرتبط با جفت مرد / زن کرده است ؟...

زن در فلسفه همیشه در جانب انفعال قرار دارد ,هرگاه پرسشی مطرح میشود, وقتی ساختارهای خویشاوندی را بررسی میکنیم ,هرگاه الگویی خانوادگی مطرح میگردد ,در واقع به محض اینکه از خود بپرسید پرسش : این چیست ؟ چه معنایی میدهد, به محض اینکه اراده به گفتن چیزی وجود داشته باشد ,همیشه زن در سمت انفعال قرار میگیرد . 

بررسی که کنید, اراده, میل ,اقتدار, یک راست به عقب میرسید-به پدر ...و اگر تاریخ ادبیات را بررسی کنید,باز ماجرا از همین قرار است .همه چیز به عقب ,به مرد باز میگردد, به رنج او, به میلش برای منشا بودن.همه چیز به عقب,به پدر باز میگردد. پیوندی درونی میان امر فلسفی, امر ادبی... و نره محوری وجود دارد(1 )." 

نقشی که زن به عنوان معشوق در زندگی مرد به عنوان عاشق ایفا میکند چندان متفاوت و مختلف نیست. در شعر اغلب شاعران این نقش تنها در همان اندازه یک معشوقه صرف باقی میماند و بندرت از این فراتر میرود .

و تنها گه گاهی, این نقش فراتر از معشوقه شده و تجلیات دیگری نیز مییابد .
به عنوان مثال پابلو نرودا یکی از شاخص ترین چهرهایی است که در بسیاری از آثار خود عشق را دستمایه قرار داده است و موضوع عشق, جوهر اصلی شعرهایش را ساخته است .

مخاطب بسیاری از اشعار وی " ماتیلده اورویتا " همسر شاعر است. مفهوم عشق در این اشعار, یگانگی با همه آفریده هاست, به ویژه با خاک . بوسه معشوقه بوسه خاک است :
خم می شوم بر دهان تو تا بر خاک بوسه زنم .

 هر شکلی از طبیعت شاعر را به معشوق میرساند و سرنوشت تزلزل ناپذیر عشق فراسوی تغییر پذیری و دگرگونی قرار میگیرد . 
....

در نیمه راه زندگی خواهم بود من

 همیشه ,
دوشادوش دوست, رو در روی دشمن
با نام تو بر لب
و بوسه ای که هرگز
از لبان تو جدا نشد .
....
شاعری هم چون نرودا در نگاهش به عشق آن را معنای تازه تری میبخشد .از نظر او عشق در خمیر مایه ی دائمی جهان قرار میگیرد .


نقش زن به عنوان یک منبع الهام بسیار غنی شاعرانه مشخص و واضح است, اما آیا این منبع الهام نقشی هم در ساختن فرهنگ به عهده داشته است ؟

دیدگاه های شعر امروز در رویکرد به نقش زن ,متنوع و متعدد است . گاه از او به عنوان فردی از افراد جامعه بشری سخن گفت اند و گاه وجه ستایش بر انگیزش را بر شمرده اند آن هم صرفا به خاطر نقش معشوقه بودنش و گاه به خاطر مادر بودن .


اما همواره تنها چیزی که تداعی کننده در ذهن می باشد, این است که زن در شعر شاعران مرد یعنی معشوقه بودن . در حالی که نقش مرد در شعر شاعران تنها در یک بعد خلاصه نمی شود .

اکثر شاعران زن که نماینده بلامنازع آنان می تواند پروین اعتصامی باشد, با وجودی که زن میباشند اما شعری مردانه دارند زیرا مقتضیات زمان آنها را به ناچار وادار می نماید که احساسات و عواطف خود را در مقابل جنس مخالف در پشت پردهاخلاق پنهان بدارند .

تنها معدودی شاعر زن که به توصیف از معشوق پرداخته که در شعر امروز فروغ شاخص ترین آنهاست .

فروغ فرخ زاد شاعری بود که احساسات و عواطف خود را صریح و بی پرده بیان می نمود و این شیوه را در آغاز راه شاعری خود به اوج رساند, البته این بیان ها در ابتدای راه در کنار لایه ای از خامی و احساسات صرف بود .

فروغ همانند شاعران مرد از نظر بیان درونیات خود نسبت به معشوق , محدودیتی را تاب نیاورد و با صراحت تمام آنچه را که می اندیشید همانند هم پیشه گان مردش بر زبان راند .

فروغ معشوق خود را به دیده یک یاری رسان ,هستی بخش,نجات دهنده و پناهگاه  نگریسته است.اما وجه دیگری که در شعر فروغ مشاهده می شود و در شعرهای عاشقانه شاعران مرد تقریبا وجود ندارد ,این است که فروغ معشوق را "سرچشمه آگاهی " و " دریافت های نو " می داند و او را تجسم بخش شکفتن و رستن  قرار می دهد .  

این مساله بسیار قابل توجه و تامل است . زیرا بندرت شاعران مرد معشوق خود را سرچشمه آگاهی و دریافت های تازه دانسته اند . بندرت و شاید هرگز این تعبیر در مورد معشوقه های شاعران مرد به کار نرفته است و آنها هیچ گاه بیان نکرده اند که از طریق معشوق خود به آگاهی های تازه و دریافت های نو و جدید رسیده اند .

در همین جا آنچه که جالب توجه است این است که شاعر زن جدا از نگاه مادی و جسمانی به معشوق خود به بعد فکری و معنوی معشوق نیز توجه داشته است , بر خلاف رویه شاعران مرد که مهم ترین بعدی که از معشوق مطرح کرده اند جسمانی بوده و به نوع تفکر و اندیشه معشوق خود نیم نگاهی هم نداشته و نینداخته اند .
....
تو چه هستی
جز یک لحظه
یک لحظه که چشمان مرا
- می گشاید در -
برهوت آگاهی ؟
....

فروغ معشوق را بدین خاطر می خواهد و می ستاید که او را به عنوان معنا دهنده خود و زندگیش می داند . او معشوق خود را با تمام ابعاد انسانی اش می ستاید . او از معشوق  به عنوان یک نیروی مکمل صحبت نمی کند بلکه همه هستی خود را با در نظر گرفتن تمام ابعاد در وجود او می یابد .


در مقایسه نگاه زنانه فروغ  و نگاه مردانه شاملو به معشوق در می یابیم, که شاملو در عاشقانه های خود استوار و پا بر جا از خود سخن می گوید و از بودن معشوق نیرویی مضاعف پیدا میکند که این نیروی مضاعف را هم چون یک سلاح برای رویارویی در برابر دشمنان به کار می برد و بر عکس آن فروغ معشوق را بدین خاطر میخواهد و میستاید که او را به عنوان معنا دهنده خود و زندگیش میداند .

در این میان شاعری نیز چون پروین اعتصامی(2) فقط به بیان مسائلی حول محورهای
خاص پرداخته است, تو گویی احساسی به نام عشق نسبت به یک انسا ن از جنس مخالف در قاموس این فرد ناشناخته و مذموم بوده است . نمود عشق و زن در شعر او پا را از چهار چوب عشقی از نوع عاطفه مادری فراتر نگذاشته است . پروین اعتصامی را میتوان یکی از نمونه های کامل و درخشان خود سانسوری در بیان احساسات در ادبیات شمرد .

پروین که خود قربانی روابط نا سالم جامعه مرد سالار در زندگی زناشویی خود بوده است, چگونه توانسته است این وجه از زندگی را نادیده بگیرد و نسبت به ظلمی که از این بابت به زنان جامعه روا میشود بی تفاوت بماند, و سرنوشت زن را در داد و ستدهای جامعه مرد سالار هم چون یک اصل مقدر و ازلی و ابدی بداند .

محدودیت زنان در ابراز عقیده و نظر و احساس و عواطف و بیان آنها , به ویژه در عرصه هنر, اقتضای جامعه مرد سالار و تحمیلی است که بر آنان شده است .

البته خود زنان نیز آن را پذیرفته و به آن به چشم یک ارزش مینگرند . زیرا تعریف ارزش در نزد زنان داشتن حجب و حیا است . به عبارتی دیگر شرم و در پرده نهان بودن و با مردان غریبه حشر و نشر نداشتن و خلاصه تمام آن چیزایی که در ادبیات و فرهنگ در مورد صفات زن خوب و نیک گفته اند و اکنون حوصله بر شمردن آنها نیست , حاکی از این نکته است که بطور کلی نظر و عقیده زنان تابعی از نظر مردانشان است . حالا خواه این مردان شوهر باشند, خواه پدر, خواه برادر, و حتی در بعضی مواقع در نبود تمام اینها فرزند پسر .

بهر حال آنچه که قاعده است چنین است که, زن باید معشوق باشد نه عاشق .معشوق حق بیان احساس خود را ندارد بلکه تابعی از بیان احساس دیگری میگردد .

و همین مسئله است که در ادبیات ما چه در گذشته و چه در امروز هرگاه زنی به بیان احساس پرداخته باشد, آماج حمله گشته است و هزاران نسبت بر وی نهاده میشود و افتراهای بسیار به او زده میشود و در بسیاری مواقع از نظر جامعه طرد و بالتبع منزوی گشته است .

 در حالی که از نظر روانشناسی وی فقط به بیان احساساتی پرداخته است که مردان در عرصه هنر آن را به راحتی بیان میکنند .

شاعران مرد به هزاران روش و شیوه معشوق خود را توصیف و ستایش نموده اند و از وصف هیچ چیز در او دریغ و مضایقه نکرده اند, حتی این ستایش و عشق ورزی را به افراد هم جنس خود نیز تسری داده اند, آن چنان که گویی عمل آنان زشت و ناروا از نظر خود و مردم جامعه نیست .

پس چنانچه که میبینیم در جامعه مرد سالار حتی بیان احساسات بیمار گونه و مذموم مردان جایز شمرده میشود و بیان احساسات مشروع و به حق زنان غیر مجاز .

زنان در عرصه هنر و ادب با خود سانسوری مداوم باید به راه خود ادامه دهند تا مورد تایید قرار گیرد و یا اینکه عکس العمل منفی جامعه را به جان بخرند و آشکارا بیان احساس نماید .

ذهنیت مرد سالار توانسته است در سطحی گسترده عشقی که مهر جنسیت  مذکر را بر پیشانی دارد توسط ادبیات خویش بیان کند و بسط دهد و این بسط و گسترش ناشی از سرکوب جنسیت زن و شکست وی در تمامی عرصه ها است و پیامد آن به ویژه تابو نمودن ادبیات زن و به خاموشی کشانیدن وی است .

اینکه مرد چگونه عشق میورزد, چگونه احساس شادی و یا غم میکند همچنین چگونه به دریافت و آگاهی میرسد به راحتی در ادبیات بازتاب یافته است .

درعرصه عشق و عشق ورزی این شاعران مرد هستند که بی محابا می تازند و به پیش میروند, برای زنان در این وادی مجال عرض اندامی نیست . پس همان بهتر که قدم نگذارند و اگر قدم گذاشتند بشوند پروین اعتصامی . شاعری که نه زن است و نه مرد .

به دیگر سخن زن در نقش معشوق ابزار کار هنرمند میشود . پایین بودن سطح فرهنگ زنان (که ناشی از تسلط مردان بر آنان است و نیز ستمی است که بر آنان تحمیل شده است) نیز در جوامع مختلف به این ابزار شدن و تن دادن به آن کمک فراوانی میکند, در کنار آن وجود فرهنگ سلطه خواه مرد سالارانه نیزاهمیت فراوان دارد . آن که مسلط است هیچگاه دوست ندارد که فرد تحت سلطه وی رشد فکری و شخصیتی کند و همتراز خودش شود .

پس بهتر است که زن فقط درعرصه خانه و مهیا کردن آسایش  مرد عمر را سپری نماید و دلخوشیش در حد اعلا این باشد که ستایشش میکنند, ستایش شونده باشد نه ستایش گر. پس ستایش شونده را چه نیازی به جستجو کنکاش و یادگیری. آنچه که مهم است این است که جنبه های ستایش بر انگیزش را هم چنان حفظ کند . هم چنان دلربا باقی بماند .

ستایش شونده بی گمان و بلا تردید تحت حمایت ستایشگر قرار خواهد گرفت . انسانی که تحت حمایت قرار گیرد به تدریج شهامت ابراز وجود را از دست میدهد و ابراز وجود نکردن یعنی نداشتن و از دست دادن هویت مستقل .

هانس برتنس(1) مینویسد :" طی دهه های 1970 و 1980 مطالعات ادبی, اندیشه مورخ پسا ساختارگرا میشل فوکو و روانکاو پسا ساختارگرا ژان لاکان را با یکدیگر تلفیق کرد. آثار فوکو توجه را به نقش زبان در اعمال و حفاظت از قدرت جلب میکند....نقد فوکویی به نقش ادبیات و سایر متون در چرخش و دوام قدرت اجتماعی توجه دارد . نظریات روانکاوانه لاکان تشریح میکند که ما چگونه گفتمان هایی را که شدیدا محدودمان کرده اند, میپذیریم . نقد لاکانی خاصه رابطه ای خوانندگان و متنی را که میخوانید تشریح کرده است ."


ادامه دارد......پیمان پایدار
__________________________________
(1) مبانی نظریه های ادبی- هانس برتنس
  (2) پروین در سال 1285 شمسی در تبریز بدنیا آمد . در تهران مدرسه دخترانه آمریکایی را طی کرد و در سال 1313 با پسرعموی پدرش ازدواج کرد . با شوهرش که ارتشی بود به کرمانشاه رفت . اما این ازدواج نامناسب بود و روح پروین آزرده گشته, بعد از دو ماه و نیم به خانه پدری بازگشت و از شوهر جدا شد و تا پایان عمر به تنهایی زیست . او در سوم فروردین 1320 بیمار شد و در  16 فروردین همان سال در سن 35 سالگی در گذشت .

No comments:

Post a Comment