Wednesday, January 4, 2012



سمينار بررسی اقتصادی – اجتماعی جنبش وال استریت

دانشكده علوم اجتماعي تهران

7 آذر 1390

عليرضا ثقفي

 بحث اصلي وجود جنبش اشغال وال استريت به عنوان يك جنبش همگاني است. چون انجمن جامعه شناسي اين برنامه را تدارك ديده ، از اين مناسبت استفاده مي كنم تا بگويم يك تفاوت اساسي بين جامعه شناسي دانشگاهي و جامعه شناسي علمي وجود دارد. جامعه شناسي ؛علمي بود كه ابتدا از فلسفه جدا شد. ما مي دانيم فلاسفه ي قديم و اسكولاستيك كه قبل از قرن 19 مي زيستند ،عمدتا تلاش مي كردند جهان را تفسير كنند. فلاسفه از قرن 19 به بعد اين دستور را در  كار خود قرار دادند كه نبايد جهان را فقط تفسير كرد، بلكه بايد جهان را تغيير داد. جامعه شناسي از نظر عملي بايد به فكر تغيير جهان باشد، در حالي كه جامعه شناسي دانشگاهي ما بيشتر به فكر تفسير جهان است. يا رشته ي آسيب شناسي هاي اجتماعي است مثلا چرا مردم شلوغ كردند. برويم راهي بيابيم تا راه حلي بدهيم به حكومتگران كه ديگر مردم شلوغ نكنند، يا اينكه چرا كودك خياباني زياد است برويم راه حلي بدهيم كه كودك خياباني كمتر شود يا جامعه شناسي بازار، كه چه كار كنيم كه فروش زياد بشود و...

از همين  جا وارد بحث مي شويم :  بنيان جنبش اشغال وال استريت بر تغيير جهان است نه تفسير آن. يعني اگر ما جامعه شناساني داشته باشيم و بتوانيم به آنها لقب جامعه شناس اطلاق كنيم، كساني هستند كه براي تغيير جهان حركت مي كنند. وقتي صحبت از تغيير مي  كنيم، يعني آنچه كه داريم و آنچه  كه موجود است از نابساماني ها،‌ازبي عدالتي ها‌، از اختلافات طبقاتي،‌از نابرابري ها، ازكودك خياباني از بي خانمان  ها بايد تغيير كند. آنچه كه وجود دارد كه يك اقتصاد انگلي است  و در جامعه ي جهاني امروز وجود دارد بايد تغيير كند. جامعه شناسي  بايد  بنيانش را بر بررسي اين موضوع بگذارد، از اينجا بايد وارد قضيه شود.

حال مي  خواهم به اين مساله بپردازم كه اساسا چه چيزي باعث شد كه عده اي خواهان تغيير وضع موجود مي شوند. ظاهرا در جنبش ضد سرمايه داري كه به اندازه ي كافي همه ي حضار از طريق اخبار با آن آشنا هستند و به بيشتر كشورها سرايت كرده، مبناي اصلي اين است كه سلطه بازار مالي بر جهان باعث بدبختي هاي موجود در سطح جوامع است. امريكا كه آغازگر اين جنبش است بيش از 40 ميليون فقير دارد. طبق آمار خودشان، نه تنها اين عده زير خط فقر هستند، بلكه حتا عده اي از خودسرمايه دارها هم از وضعيت موجود راضي نيستند، يعني كساني كه خودشان هم از اين خان نعمت سرمايه داري سود مي برند دريك حالت نا امني قرار دارند.  بازار مالي به اختاپوسي تبديل شده كه همه ي جامعه را تحت  تسلط خودش قرار مي دهد.

 بياييد به تاريخچه قضيه به طور گذرا نگاهي بياندازيم.

بعد از جنگ جهاني دوم، امريكا عمدتا بازار مالي جهان را در اختيار داشت. پول به عنوان يك وسيله ي مبادله ، در جوامع بشري از قديم وجود داشته است. اين وسيله مبادله باعث مي شد كه جامعه بشري بتواند كالاها را با هم مبادله كند. ابتدا پول جايگزين كالاي معادل بود و بعد هم  در كسترش مبادلات پولي بانك ها بوجود آمدند و پول منتشر كردند. بعد از جنگ جهاني دوم پول به دست دولت ها منتقل شد ، ميزان انتشار و ميزان گسترش آن در دست دولت ها قرار گرفت. در حالي كه قبل از جنگ هاي جهاني پول در دست بانك ها يا صرافهاي خصوصي بود و معادل آن طلا وجود داشت. در نظام برتن وودز كه بعد از جنگ جهاني دوم بوجود آمد، امريكا متعهد شد همواره  كه در برابر هر 35 دلار يك اونس طلا داشته باشد. در اين نظام برتن وودز در حقيقت بانك دار جهان امريكا شد. يعني در مقابل هر دلار شما صاحب يك اونس طلا بوديد. اما به يك باره در سالهاي بعد از 1973 به علت همين بحران هايي كه سرمايه داري دچار آن شد؛ (كساني كه تاريخ سرمايه داري را مطالعه كرده اند مي دانند كه در اين سال بحراني سراسر جامعه ي سرمايه داري را در برگرفت) به يك باره رييس جمهور امريكا اعلام كرد كه  ديگر پشتوانه دلار طلا نيست. يعني در يك شب  گويا جيب تمام مردم را در سراسر جهان خالي كردند.

درست در همين چيزهايي كه اين روزها مي بينيد. اگر در دو يا سه سال پيش شما مي توانستيد با صدهزار تومان يك سكه بخريد، امروز بايد 600 هزار تومان داشته باشيد تا همان سكه را بخريد. يعني پول جيب شما از سه سال پيش در اين بازار مالي به يك ششم تقليل پيدا كرده است. اين يك  دزدي اشكار است. تمام دولت هاي سرمايه داري وقتي احساس كردند مي توانند  اين كار را انجام دهند، آن را انجام دادند. به هر ميزان كه خواستند و نياز داشتند پول منتشر كردند. حتا برخي از اقتصاد دانان طرفدار نظام سرمايه داري مي گفتند چرا ما از مردم ماليات بگيريم، هر وقت پول لازم داشتيم چاپ مي  كنيم. به راحتي جيب مردم را خالي مي كنيم. كار به جايي رسيد كه خود پول، نه به عنوان وسيله ي مبادله، بلكه به عنوان خودش، داراي ارزش شد و طبق آن اصطلاح عاميانه اي كه "پول، پول مي آورد" شروع كرد در سطح جهان حركت كردن. هر گاه كه سرمايه داري با بحران روبرو شد، آن بحران هاي سه مرحله اي، بلافاصله با تزريق پول سعي كردند بحران را حل كنند. سرمايه داري به هر مشكلي كه ميخورد  راه حلش را در چاپ كردن پول جستجو ميكرد، اگر صنايعي ورشكست مي شد يا بازار مالي سقوط مي كرد و يا كارگراني كه بيكار مي شدند، راه حل همه تزريق پول بود. اين پول را در بازار تزريق مي كردند. اما سيستم ونظام سرمايه داري به راحتي اين پول ها را در بازار مالي جمع مي كرد. حتا در ايران هم ما اين را مي بينيم. يارانه هاي نقدي كه در يك سال گذشته  بين مردم پخش شد، به راحتي در بازار مالي جمع شد، يعني بازار مالي و بورس ما كه قبل از پرداخت  نقدي يارانه ها چيزي در حدود كمتر از صد ميليارد دلار در گردش داشت، با گردش يارانه ها ،به 140 ميليارد دلار رسيد  .  اين بازار آنقدر نازك نارنجي هست كه در اثر همين ماجراهاي يكي دو هفته ي  اخير، مجددا 40 ميليارد دلارسقوط كرد. اين بازار مالي درحقيقت به صورت انگلي در جوامع سر مايه داري درآمده است كه هر چه مردم زحمت ميكشند، مي بلعد. انگل بايد از يك ميزبان اصلي ارتزاق كند. اگر در بدنه ي اصلي خوني درجريان نباشد انگل از بين مي رود، اكنون آنقدر اين انگل از جامعه بلعيده است كه كل بدنه نظام درحال احتضار است وديگر رمقي ندارد  .

يكي از راه حل هاي ديگري كه سر مايه داري همزمان با تزريق پول براي حل بحران هاي خود بر مي گزيد وسعي مي كرد با اين مساله مشكلات خود راحل كند، صدور سرمايه بود. از دهه ي 1990 صدور سرمايه را به كشورهاي ديگر آغاز كرد. از جمله به مناطق آزاد تجاري. طي اين مدت 1500 منطقه ي ‌آزاد تجاري در سراسر جهان از جمله چين و آسياي جنوب شرقي، مكزيك و حتا ايران مانند قشم وكيش و ... ايجاد شد. كه همه الگويي از بازار آزاد و صدور سرمايه  بودند. . مي خواست با اين صدور سرمايه تورم مالي خود را حل كند.اما با اين همه بازار مالي به جايي رسيد كه آنقدر بزرگ شد كه ديگر امكان ارتزاق نداشت. آن زرق وبرق هايي كه بوجود آورده بودند، آن حباب قيمتي كه بوجود آمده بودند، به يك باره در 2008 شكست. خانه اي كه 700هزار دلار قيمت گذاري شده بود و روي آن وام بانكي داده شده بود به 300 هزار دلار رسيد. واقعيت قضيه اين بود كه حباب قيمتي تركيد كه در  اثر باد شدن بازار مالي بوجود  آمده بود و اين تركيدن باعث شد كه  بحران خودش را نشان دهد  و باز هم نسخه ي قبلي به كار  گرفته شد كه بياييم با تزريق پول اين مساله را حل كنيم. اما اين بار، اين مريض جواب نداد و اين تزريق پول جديد نه تنها مشكل را حل نكرد بلكه بيشتر به بحران دامن زد. كاري ايجاد نكرد. كار به جايي رسيد كه خود طرفداران نظام سرمايه داري خواهان اين شدند كه سرمايه هايي كه خارج شده و رفته اند در چين يا مناطق آزاد تجاري ساير مناطق دنيا مشغول به كار هستند ،برگردند. تمام اميد سرمايه داري به اين بود كه از نيروي كار ارزان و فراواني كه در مناطق مختلف جهان است استفاده كند، اما استفاده از اين نيروي كار نه تنها دردي از او دوا نكرد، بلكه بر بحران آن افزود.

بازار مالي با اين وضعيت مواجه شد.  اين اولين بار در تاريخ نيست كه نظامي با اين وضعيت روبرو مي شود. گنديدگي اين نظام در حدي است كه بخش هايي از خود اين نظام، امروزه باور دارند كه به بن بست رسيده اند. آن بازار رسمي سرمايه كه در دوران بعد از جنگ هم تا مدتي حاكم  بود، بازگشت به دوران قبل تنها براي كارگران و زحمتكشان و دستمزدبگيران نيست كه آرزو شده است، اكنون براي خيلي  از سرمايه داران نيز آرزو شده است. ما در دهه ي 60 و 70 شاهد اين بوديم كه شغل رسمي براي بيش از 70 تا80 درصد از نيروي كار وجود دارد. ولي از سال 1991 – 92 به بعد ، بعد از پيمان نفتا، ما شاهد هستيم كه تمام شغل هاي رسمي به قراردادهاي موقت تبديل شده است. بسياري از امتيازاتي كه سرمايه داري پس از جنگ جهاني دوم مجبور شد به كارگران و مردم در سراسر جهان بدهد، از بيست سال پيش شروع كرد به  پس گرفتن. عين همين قضيه در مورد خود سرمايه داري رسمي هم بوجود آمد. يعني آن اقتصاد بازار رسمي به اقتصاد بازار قاچاق و غيررسمي و بازار مالي و انگلي تبديل شد. شما اگر دهه هاي قبل شاهد بوديد كه يك نفر با عده اي كارگر مي آمد وكالايي را توليد مي كرد و استثمار  هم مي كرد، دراين بازارتوليد مي كرد، با آن بازار ديگر رقابت  مي كرد. سعي مي كردند بازارها را بگيرند، اما در دوره ي اخير با حاكميت اين بازار مالي، به طور كامل اقتصاد رسمي تحت فشار و تسلط قرار گرفته است. حرف اول وآخر را بازار مالي مي زند و بهترين كالاي توليد شده اگر در چرخه بازار مالي قرار نگيرد امكان عرضه ندارد.

يك اقتصاد انگلي درست شده شبيه آنچه كه اشرافيت دوران فئودالي در اواخر دوران خودش داشت. اين اقتصاد انگلي حتا سرمايه داران را هم راضي نمي كند. اين ناامني شغلي، اين ورشكستگي واين وضعيتي كه در اثر بحران مالي بوجود آمده است،  آنها نه توان آن را ندارند كه مشكلي را حل كنند و نه راه حلي دارند. در مورد كارگران و زحمتكشان هم كه بارها و بارها گفته شده، وضعيت دشواري دارند. سرمايه داران هر روز سعي مي كنند با گسترش نا امني شغلي ، با بيكاري، با گرفتن خانه ها، خانه هايي كه نتوانسته اند وام هايشان را بدهند، آنها را تحت فشار بيشتر قرا دهند.

دومساله ديگر را مي خواستم مطرح كنم  اما  وقت من تمام شده است. اول  مبارزات جديد، سازماندهي و حتا خواسته هايش و روش كارش و بسياري از مسايلي كه در پيش رو دارند با گذشته فرق مي كند. اميدوارم كه دوستان به اين تفاوتها  بپردازند.

مساله ديگر راه حل هاي موجود هست. آيا راه حلي داريم؟ آيا باز هم سرمايه داري مي خواهد پول تزريق كند و با ايجاد يك حباب قيمت مشكل راحل كند؟ تمام شرائط نشان مي دهد كه توان اين كار را ندارد. سه ميليون نفر در پرتقال بيرون ريخته اند، در يونان همينطور اسپانيا، فرانسه انگليس، همه مشكل دارند، (خوشبختانه كشور ما كه مشكلي ندارد) اين مسايل بايد حل شود. راه حل هاي اين بحران بايد بحث بشود. چشم انداز هاي آينده همينطور. اين كه ما ميگوييم  نظام سرمايه داري به بن بست رسيده، بايد روشن كنيم كه  راه حل ما براي اين بحران چيست ؛ به اين مسائل بعدا  خواهيم پرداخت.........

 ****************************



فریبرز رییس دانا


بر روییکی از پلاکاردهای معترضان وال استریت نوشته شده بود:

جهان به اندازه نیاز هر کس دارد، به اندازه حرص هر کس ندارد

در همه جای امریکا، شرکت کنندگان در جنبش وال استریت، اندیشه مند، آگاه و هوشیارند؛ گرچه به طورمتوسط، از متوسط جامعه کم درآمدتر اند، اما از متوسط جامعه، دردآشناتر وهدفمندتر اند. آنها نه جامعه ای خیالی را در سر می پرورند و نه در نوستالوژی بازگشت بهگذشته اند. آنهانقطه ی مقابل تی پارتی محافظه کار اند، زیرا به آینده ای شدنی، بهتر و مطمئن تر می اندیشند. ایدئولوژی برای آنان، نظریه را نمی سازد و نظریه، زندگی را فدا نمیکند. بر عکس، آنها به زندگی شادکامانه، مردمیوآزاد میاندیشند واز آنجا نظریه می گیرند و از آن نظریه هاست که می روند تا به ایدئولوژی مقاومت و مبارزه، دست یابند.

تی پارتی، آن قدر مغشوش و در عین حال آن قدر خواهان نظام راست گرایکهن است که فریاد می زند دست دولت را از سیستم درمانیکوتاه کنید. یعنی بگذارید این نظام کور و کر و بیرحم بازار، این بار همه شمول تر، تمامی سرنوشت سلامت و پزشکی جامعه را در هم نوردد و بگذارید در  این راه، اقلیتها و محرومان قربانی شوند، قربانی رقابت خیال و جامعه ی آرام صد سال پیش.

اما جنبش وال استریت، خواهان دولتی دموکراتیک، صلحطلب و پاسخگوی نیازهای انسانی، از جمله بیمه های اجتماعی و درمانی همگانی است که از قید ظاهرسازی دموکراسی دروغین، رهیده باشد. نماد و چکیده تی پارتی، سارا پیلین، این عروسک خوش ساخت اولترا محافظه کاری بود که می خواست معاون کاندیدای ریاست جمهوری، مککین، در انتخابات 2008 باشد و با سرکوباقتصادی گستردهتر مردم فقیر وتصاعد جنگ در جهان، نگرانی مساله ی اقلیت نخبه، زبده، موفق و برجسته ی آمریکایی را حل کرده وراه ادامه ی سلطه  را هموارتر کند. البته اوباما نقطهی مقابل او نبود، فقط چیزی بود که در راه آرمان امریکای برتر، بهگونه ای دیگر می اندیشید و می اندیشد.

جنبش وال استریت، خواهان رسیدگی به حساب های فدرال است، مبارزه با فساد و مداخله ی رانتی را در سر می پرورد، خواهان جدی و سرسخت قطع سیستم تامین رفاهی برای شرکت ها و قطع کمک مالی به بانک هاست(که تاکنون در زمان بوش و اوباما، هر دو، به بیش از سه هزار میلیارد دلار رسیده است). شگفت آن که راست پوپولیستی،یعنی تی پارتی نیز، این حرف ها را تکرار میکند، اما هدف، بازگشت به یک فضای سیاسی اقتصادی است که تغییرات اخیر را برای بازگشت به فضای دهه های میانی قرن بیستم می خواهدکه به ویژه، پیش از جورج بوش حاکم بود، اما منهای برخی مداخله های رفاهی دولت کلینتون. اما جنبش وال استریت،قاطعانه خواهان تجدید نظر اساسی درهمه ی سیاست های آغاز شده از زمان ریگانومیکس استکه در آن،سرمایه درای به رهبری ریگان و تاچر، با بیشترین قوا به حیطه ی محرومان، نیرویکار و جهان کم توسعه و فقیر حمله ور شد وجهانی هرچه ناعادلانه تر و سیاست های نظم نوین جهانی، تعدیل ساختاری ونو راست گرایی راتثبیت کرد.

جنبش وال استریت، بیانگر خشمی است که بخش اعظم مردم امریکا، وبنا به قول هایی، بالاینود درصد از مردم، نسبت به قدرت ویرانگر وال استریت، به ویژه در سه چهار سال اخیر، پیدا کرده اند. اوباما که با شعار "تغییر" پا به عرصه ی رقابت های انتخاباتی گذاشته بود و پیروز هم شد، در واقع کاریکه کرد، هماناجلوگیری از تغییر بود، زیرا از یک سو اعلام میکرد که جنبش، بیانگر اعتراض به بدکارکردی های سرمایه مالی و بانکی است، اما از سوی دیگر، تعهدی به وال استریت برای پول سازی بیشتر را در سر می پروراند واین یعنی تعهد اساسی و محافظه گری نسبت به قدرت پولی ومالی. او با سیاست ضدمردمی، حفظ منافع طلبکاران سیستم مالی را، به هر قیمت، پیش گرفتو ورشکسکتگانیکه به واقع مقصر ودشمن اصلی عدل ورشد و منافع کارگران، فقیران و کم درآمدها بودند، در معرض بیشترین حمایت از محل مالیات و منابع ملی قرار گرفتند.

جمهوری خواهان اما، سیاست نعل و میخی اوباما راندارند. آنها همان رفتاری را پیش گرفتهاند که زمان جنگ ویتنام داشتند و آن ادامه ی جنگ به بهانه ی حضور کمونیسم و سوسیالیسم و چپ و استقلال طلبیدر آسیای جنوب شرقی بود. درگذر زمان، هم تی پارتی غیرمردمی تر می شود و هم ذره ذره ی جامعه می فهمد که چگونه توسط یکنفردیوانه، یعنی رییس جمهور پیشین، هدایت می شدند و اکنون چگونه اسیر محافظه کاری و سیاست دو پهلویی شده اند که در تحلیل نهایی، در جست وجوی بقاو تقویت ساختار وال استریت است.

جنبش وال استریت اگر ادامه یابد، ناگزیر از روش تهاجمی در عرصه ی آگاهی رسانی اجتماعی است.اکنون کسانی از پافشاری بروجوه مشترک راست میانه نوستالوژیک(که همان تی پارتی باشد) و جنبش چپ پیشینه دار وال استریت صحبت میکنند وتظاهرکنندگان را بر ارائه ی برنامه ی عمل مشترک فرا می خوانند. من گمان نمیکنم که اولی بتواند اساسا احیا شود وبتواند به آرمان های مردمی جنبش وال استریت وفادار بماند. جنبش وال استریت باید به جمع آوری تجربه، سازماندهی، نگاه بلند مدت وتهاجم آگاهی بخش و تداوم مبارزه در لایه های زیرین، میانی و پایین وتبعیض دیده های جامعه بپردازد. تی پارتیکاملا با حزب جمهوری خواه وبیشتر جناحی از آن حزب همساز است، اما جنبش وال استریت، از حزب دموکرات و وعده ها وجهت گیری های متناقض این حزب و رییس جمهور اوباما سرخورده است.

دموکرات ها برای نفوذ و بهره برداری انتخاباتی، البته به شدت کار میکنند، اما اساس جنبش وال استریت، متعلق به حزب دموکرات نیست. اخیرا برخی از روزنامه نگاران، مطالبی درباره ی وابستگی جنبش وال استریت به جناح اوباما منتشر میکنند. این چیزی نیست جز فتنه وبدخواهی وتردیدافکنی. آنها تمامی جنبش خاورمیانه را نیز توطئه قلمداد میکنند.اینخودش در واقع اصلی ترین توطئه برای خلع سلاح ذهنی وایجاد بی اعتمادیدر صفوف جنبش است. جریان های آگاه در جنبش وال استریت، ساده انگاری نمیکنندکه در اولویتشان،تی پارتی را دشمن اصلی تلقیکنند. اما آنها می دانند باید چه نیرویی را در کجا ودر کدام مسیر بهکار گیرند و چگونه بهتکفیک خواست های مردمی ودموکراتیک ناراضیان تی پارتی بپردازند.

درجنبش وال استریت، به جز مارکسیست ها، سوسیالیست ها، آنارشیست ها، رادیکال ها، لیبرال های سیاسی، دموکرات ها و تی پارتی هم حضور دارند. تدیبر برای همکاری و سازماندهی مستقل،کار دشواری است.اما خیلی ها به این اندیشه اند. جریان های راست مانند تی پارتی، در واقع از مشکلات ونابسامانی های اقتصادی واز نابرابری نژادی بهره گیری میکنند تا به آنچه برسند که تضعیف دولت می نامند. اما همین دولت در همان حال از جنبه ی دفاع از محرومان ورفاهاجتماعیتضعیف می شد و نه در حراست از نابرابری ها و نظام بهره کشی و نوامپریالیستی. این دولت برای تقویت سرمایه داری بزرگ تضعیف نمی شود. جنبش وال استریت به درستی قدرت غول های مالی را نشان گرفته و به درستی خواهان دولت دموکراتیک وپاسخگوی مردم است.

درخواست عدالت، شغل عادلانه، جلوگیری از اسراف، انهدام، مخالفت با جنگ طلبی، مخالفت با نابود کردن مواد غذایی و مخالفت با خانه خراب شدن های ناشی از بدهی ها، همه وهمه خواسته های جنبش وال استریت است که با آگاهی خوب ورشد یابنده، دانسته است نظام بهره کشی ایکه آریستوکراسی والیگارشی غول آسای مالی جدید بر روی آن مستقر شده است، مانع تحقق آزادی ورفاه وعدالت می شود. جنبش بر آن است که سیستم اقتصادی موجود و بازارگرایی، امور طبیعی نیستند، بلکه ابزار تسلط وتبعیض اند. برای حل مسایل موجود، باید آنها را به طور ریشه ای شناخت و نباید مانند راست گرایان، پاسخ های از پیش موجود از درون کیسه بیرون آورد. باید به خرد و مشارکت جمعی اندیشید.

راستی اسلاوی ژیژک چه گفته بود که پروپاقرص ترین نماینده ی سرمایه داری ایران، یعنی سردبیر مهرنامه، این چنین او را آماج حمله و فحاشی و استهزا میکند:

"پیام سرهنگ (قذافی) اما مانند همه ی پیام هایش در چهل سال گذشته، به سخره گرفته شدو او را دیوانه ای بیش نخواندند. اما بیچاره سرهنگ، این تنها او بود که به سخره گرفته می شد، در حالیکه او به جنون شهره بود، پس خیل عظیم روشنفکرانی را که در وال استریت قدم می زنند(صادق زیبا کلام گفت:آنها چیزی در حد همان خس و خاشاک، یعنی عاملان سدمعبر اند) و خود را رهبر انقلاب ضد سرمایهداری می دانند،‌چه باید نامید؟"

ببینید این قلم به مزد مدافع جباریت و فساد"نئوکانی"، روشنفکران معترض را بدتر از نظامیمی داند که سال ها جنایت وغارت و بهره کشی و حمایت از جبارانی چون قذافی و صدام وسلاطین سعودی را، در پیشینیه خود داشته است؛ بدتر و حتا پست تر و دیوانه تر از آنان می داند و مدعی است که آنها دیوانه اند، چون خود را رهبر دانسته اند و در آن میان، اسلاوی ژیژک را (تنهاکسی از میان خیل اندیشه مندان وتحلیل گران،که سردبیر تنها ترجمه ی فارسی بخشی از سخنرانی هایش را دریکی از مطبوعات ایرانی خوانده است) نشانه میگیرد؛ در حالیکه اصلا نه او را و نه نظریه ها و روش هایش را می شناسد. ژیژکیککلام هم از رهبری سخن نگفت وبر عکس، درآن سخنرانی اش گفت:

"ما نباید به خودمان غره شویم". او گفت:"ما فقط جانمان به لبمان رسیده است از اینجهان پر از ظلم و ستم." ( و نمونه های طنز‌آلودی را به تلخی بیان کرد) سردبیرمامور گفتهبود که روشنفکران، "روح القدس استبداد مدرن" بوده اند. این بی نوای فلاکت زده ی وابسته به عقب مانده ترین سرمایه داری سوداگری ایران، این واژه ها را از خود ژیژک دزدیده بود، درحالیکه ژیژک گفته بود:"روح القدس در این مکان حاضر است و آن چیزی جز جماعتی از مومنان برابر و برادر نیست که به واسطه ی عشق، به یکدیگر پیوند خورده اند." ژیژک گفته بود:"ما را کمونیست می خوانند، اما دارای مشترکاتی هستیم که همانا همیاری ها برای زندگی بهتر است." و شما ببینید که سردبیرمامور ارگان سرمایه داری سوداگر ونظامی وعقب مانده ی ایران، که حتا اوباما را هم چپ و سوسیالیست می خواند، آشکارا و صریح چه کابوس وحشتناکی برای سرکوب تا حدانهدام جنازه ها برای هر نوع منتقد ومخالف و ناراضی نظام اقتصادی موجود، دیده است. کابوس او همانا رویای بازگشت کسانی چون جرج بوش پسر است، یعنی همان دیوانه ایکه جهان وامریکا را به این روز و فلاکت انداخت. تازه ژیژک گفته بود که اگر کمونیسم، به معنای آن دم ودستگاه عریض و طویلی باشدکه در سال 1990 فروپاشید، ما کمونیست نیستیم. اما آن سردبیر ارگان سرمایه داری مفلوک ایران می گوید همهی روشنفکران ناراضی در ایران و جهان، دروغ می گویند وملاک نارضایتی، همانا باید تدبیر ورفتار هاشمی رفسنجانی ومهدویکنی باشد، وگرنه همه ی آنها همان چیزی اند که توده ای نام دارد واز مشروطه تا به حال بلای جان ایران و جهان بوده است!



***

فقط از 1929 تا 2012 (یعنی در فاصله ی 83 سال) تعداد 14 رکود اصلی(صرف نظر از رکودهای مقطعی و کوتاه مدت) بخش عمده ی جهان سرمایه داری صنعتی را فراگرفته است وانبوهی از جماعات را به قعر فقر وناکامی و ویرانی ومرگ،کشانیده است. دوره ی متوسط رکودها 16 ماه بوده که برخی از آنها، مثل اولین و آخرین رکود این دوره، 3 تا 4 برابر متوسط بوده اند. متوسط دوره ی رونق، البته بیشتر است، اما این تفاوت دوره ی آماری، نباید ما را فریب دهد، گرچه مبلغان اقتصادی سرمایه داری، روی آن خیلی حساب باز میکنند. واقعیت این است که بیدادگری رکودها، گسترده و انهدام گر و ماندگار؛ اما آثار مثبت رونق ها، معمولی، محدود و گذرا و متوجه ثروتمندتر شدن ثروتمندان بوده است.

آخرین رکود که به بحران انجامید و پس از یک دوره یتنفس کوتاه، دوباره آغاز شد، زخم های بسیار عمیقی بر پیکر وروح جامعه به جای گذاشته است.این رکود از حیث ماهیت اصلی، همان رکود ناشی از ناموزونی و رشد بیش از اندازه ی سرمایه، در مقابل محدودیت قوه ی خرید و ضعف تقاضاهای ناشی از آن بود که در جنبه های مالی و بدهی ها تبلور یافت. سرمایه داری برای ابقای رونق و پاسخ به نارسایی و ناموزونی عمیق بازار در فرایند تولید و مصرف (یعنی همان چیزیکه راست افراطی می گوید بگذارید ادامه یابد، به جهنم که میلیونها تن به دلیل فقر و بیکاری می میرند و له می شوند، اوضاع خودش، خود به خود جور خواهد شد) به بالا بردن و تقویت مالی و پولی واستقراض نظام بانکی،که متعلق به لایه ی بسیار ثروتمند امریکا، اروپا، کانادا، استرالیا، ژاپن و کره وتا حدی چند کشور دیگر است،‌اقدام کرد. این اقدام برای افزایش تقاضا وجذب مازاد انباشت شده بود، اما به افزایش غیرعادی مطالبات(وبدهی ها) انجامید که حاصل آن، ترکیدن حباب های مصنوعی ای بودکه سرمایه داری، خودش به دست خودش ایجاد کرده بود.

وال استریت، نماد اعتراض ریشه ای علیه نظامی است که این ستمگری ها را ذاتاایجاد میکند، اما تی پارتی احتمالا از مداخله هاییکهبه قول راست افراطی موجب اختلال در بازار شدهاست، می هراسد.

جنبش وال استریت به واقعیت هاییادشده در زیر توجه میکند:

در سال 2010 در امریکا،یک درصد از جمعیت، 42درصد از ثروت را در احتیار داشتند، در حالیکه 80درصد از جمعیت، فقط 13درصد از ثروت ملی را دارا بودند. به بیان دیگر، این بی عدالتی سهمگین، چناناست که ثروت 11 هزار نفر، معادل ثروت 76 میلیون نفر از جمعیت است. اما ثروت 400 نفر آدم جادویی(که می توان آنها را تاحدی، آدم نما تلقیکرد) معادل ثروت نزدیک به 50 میلیون نفر جمعیت است. این 400 نفر جادویی،که بالاترین های جامعه هستند، بی برو برگرد، طرفدار قدرتمداری جاودانی امریکا و سلطه امپریالیستی وصهیونیستی اند والبته انواع واقسام دارند وفقط به اندازه ی تعداد انگشتان دست و پا در میان آنان، آدم های ملایمیمییابید که از ادامه ی سلطه های خونبار،کمی خم به ابرو می آورند. این 400 نفر، ثروتشان در طول 8 سال ریاست جمهوری بوش پسر، معادل 700 میلیارد دلار افزایش یافت و حالا اوباما آمده است وبا طرح مالیات های بیشتر، تعداد اندکی از آنها و البته هزار نفر ثروتمندان پایین تر از آنها را تهدید میکند.

این اعتراض کنندگان به ستم اجتماعی، از نظر مدافعان سرمایهداری سوداگر ایران شده اند"روح القدس استبداد" و این آقای اوباما هم شده است سوسیالیست. این بی شرمها، خدمات اوباما در ترمز زدن به روند تغییر واقعی و اساسی مورد نیاز جامعه؛ در ریاکاری در برابر اعترض های مردم؛در ادامه ی جنگ و در همین سیاست صرفه جویی سال گذشته اش (که شامل تامین اجتماعی نیز می شد واز این جهت، اورا در سمت راست جمهوری خواهان ومحافظه کاران قرار داد)را از یاد می برند. هر اعتراض علیه عالی ترین مصالح سرمایه داری برتر، از سوی هر کس و به هر شکل؛کمونیستی، خطرناک ومخالف موازین تبلیغ شده و وجدان شده ی رسانه ای تلقی می شود و"توده ای" خوانده می شود! و البته باید تا مغز استخوان، قلع و قمع شود!

باری؛ متوسط ثروت آن 400 نفر غنی وغنی تبار و غنی مقام و غنی پایه ی امریکایی، در سال 1955 چیزی معادل 12.4 میلیون دلار بود. این متوسط ثروت آن 400 نفر، در سال 2010 به 3450 میلیون دلار رسید،یعنی 275 برابر افزایش یافت. در همان حال، افزایش ثروت توده ی مردم و محرومان،یا منفیو یا بسیار محدود بوده است.

در سال 1955 آن 400 نفر غنی جایگاه، چیزی در حدود 51درصد از درآمد خود را مالیات می دادند. این میزان در سال 2010 به حدود 7.5 درصد(و شاید کمتر) رسیده است. کوشش نوکینزی اوباما از راه افزایش مالیات، به منظور نجات سرمایه داری و جلوگیری از سیلاب تغییر، از سوی نوفاشیست های وطنی، شده است کار سوسیالیستی! اکنون شرکت های زیادی، غوطه ور در فسادی اند که در بحران اخیر، عاملیت اصلی را در تصاحب ثروت های مالی داشته اند. میتوان نشان داد مالیات غول های نفتی، شرکت ها صنعتی با ماشین آلات راه سازی و لوازم خانگی، شرکت های مالی، بانک ها، خودروسازی و قطعه سازی، نزدیک به صفر است. اما 50 میلیون امریکاییکه مالیات هم می دهند، هیچ پوشش بیمه ی بهداشتی ندارند. کارگزاران سرمایه داری سوداگر ایران و امریکا،که هر دو خواب حضور قهرآمیز یا نیرنگ آمیز امریکا را در همان شب هاییمی بینند که خواب قلع وقمع آخرین معترض، آخرین چپ، آخرین فلسطینی و آخرین عدالت خواه را؛ با پاداش هاییکه می گیرند- و ما آمارش را در حوالی خودمان داریم- خیالشان برای هفت پشت راحت است، اما بیش از 46 میلیون امریکایی و 20 میلیون ایرانی، زیر خط بیداد فقر اند.

صادق زیبا کلام گفته بود: "بحران فعلی چیزی اضافه بر بحران قبلی نیست. و یقینا نظام سرمایه داری، بحران اخیر را هم پشت سر خوهد گذاشت." اما این استاد دانشگاه، که اقتصاددان هم نیست و شاهد اخراج ده ها تن از همکارانش بوده است که فقط مثل او حرف نزده یا سکوت کرده بودند، شیفتگی مثال زدنی ای به اقتصاد سرمایه داری و بوروکراسی آن دارد که جز مجیزگویان وآرایه بندان قدرت، در آن مانورهای موفقیت آمیز نمی توانند بدهند. ایشان هرگز نمی تواند زیر نقاب موازین به اصطلاح بی طرفی سیاسی پنهان شود. بدین سان او نمی گوید که چگونه این بحران را با بحران های قبلی،که البته همه شان هم بحران نبودهاست، مقایسه کرده است و دانسته است که چیزی اضافه بر آنهانیست. درواقع، بحران حاضر در 80 سال گذشته از حیث فشاریکه بر بنیهی اقتصادی و رفاه اجتماعی مردم آورده است، بی سابقه است و چیزهای بسیار اضافه تری دارد.

14 میلیون نفر اکنون در امریکا بیکار اند. بیکاری پنهان به 30 میلیون نفر می رسد. در مجموع 40 تا 50 میلیون نفر دچار تزلزل شغلی اند. انبوه کارگران و مردم طبقه ی متوسط، متوسط پایینی و حتا طبقه ی متوسط بالایی، درعرض چند شبانه روز، بخش اعظم دارایی های خود را از دست دادند و در عوض، مفسدان، خرپول ها، مرتجعان و زد وبند چی ها، ثروت هایکلان مالی به جیب زدند و اکنون هم، از حمایت مالی دولت برخوردار اند. زیباکلام، هم صدا با مرتجعان بنیادگرای مسیحی، اسلامستیزها،دشمنان طبقه یکارگر، پیرو پاتال های غوطه ور در فساد و ثروت های بادآورده ی مالی و بیماران تبختر طبقاتی در امریکا، سعی میکند نشان دهد که غرب، روش های مقابله و جایگزینی دارد و می تواند از پس این ناراضیان برآید، بی آنکه معترضان مورد ضرب و جرح قرار گیرند. او نمی خواهد و نمی تواند درمورد خشونت در لیبی، افغانستان، عراق، ویتنام و...، برخوردهای خشونت آمیز پلیس در تظاهرات علیه جهانی سازی، اول ماه مه و‌اعتراض به خشونت پلیس درکالیفرنیا (وموارد زیاد دیگری را یادآور می شوم) چیزی را ببیند. استاد درمورد حمله پلیس با اسب و باطوم وگاز اشک آور به تظاهرات اکلند و نیویورک در همین جنبش اخیر، طوریحرف می زند که گویا قرار است جایگزین نظام ستمگر امریکا، چیزی مانندنظام ایران باشدکه او، از برخی از رفتارهایش شکار است و البته اساسا با آن مشکلی ندارد. البته ایشان مختار است که بین این و آن نظام، امریکایی ها را انتخاب کند، اما قرار نیست نیروهای چپ و مستقل، به تبعیت مطلق وانفعال دچار شوند. در جهان دو خط نداریم؛ سه خط داریم. جهان دوآلیستی نیست. جهان دیگری ممکن است.

استاد امریکاگرای ما، در حالی چنین چیزهایی را می گوید که اوباما، خود گفته بود اعتراض هاییکه 800 شهر امریکا را فراگرفته است، در واقع صدای اعتراض بهنحوه یکارکرد نظام مالی ایالات متحده به شمار می آید. خیلی ها مانند دیوید کامرون، نخست وزیر انگلستان،کهمعترضان لندن را اراذل واوباش خواند، آنها را با همین نام می خوانند. خیلی ها آنها را خس وخاشاک پیش پا افتاده یا ناچیز می خوانند. اما در واقعیت، این تظاهرات به دلیل استمرار، شعارها و قابلیت گسترشیکه دارد، بی سابقه و ریشه دار است. عدد واقعی معترضان در اروپا وامریکا را می توان بیشتر از آنچه که نمایان است،دانست. وحشت چهره هایمبلغ نظام های بهره کشی و آریستوکراتیک، مانند نشریه مهرنامه و اقتصاددانان مواجب بگیر،که مردانی برای همه ی فصول اند واستادان ایرانی طرفدار غرب نیز، از همین قابلیت گسترش است واین که بالاخره مردم می دانند نظام های امریکایی واروپاییکه در خیال آنان جا افتاده است،کعبه ی آمال توده های آگاه و به پا خاسته نیست، بلکه عامل گرفتاری، جنگ ، فقر و ناامنی جهانی است.

بله! درست است که وال استریت، امن تر از میدان انقلاب و میدان التحریر است ودرست است که نظام سرمایه داری، اجازه اعتراض را بیشتر از نظام های خودکامه میدهد و قدرت تحملش بالاتر است، اما اینها همه اولا به دلیل همان مبارزه ی طولانیتودههای مردم برای دموکراسی، عدالت، آزادی بیان و تشکل بوده است که اکنون نیز برای بقیه یخواست ها ادامه دارد و ثانیا همین لیبرال دموکراسی غرب؛ وقتی ببیند کار چالش توده ها دارد بالا می گیرد، به سبعانه ترین و ریاکارانه ترین تدبیرهای ضدانسانی، دست خواهد زد. نمونه های زیادی را در تاریخ معاصر دیده ایم.

اکنون ایالات متحده، سالانه بیش از هزار میلیارد دلار هزینه ی نظامی دارد.این یعنی 3400دلار برای هر امریکایی. این رقم در چند سال می تواند فقر را در افریقا ریشه کن کند ومی تواند بیسوادی را محو کند. این رقم میتواند کودکان جهان را از فقر و کار وشکنجه برهاند. اینها را جنبش وال استریت می داند، اما نولیبرال های وطنی، به طرز غیرانسانی و هدفدار، ناتوان تر از آنند که بدانند. اگر فقط آن یک میلیون نفر بسیار بالا نشین در امریکا بدانندکه جنگ را نمی توان با اجیر کردن بیکاران و مهاجران مفلوک ونیازمندان با ظاهرسازی داوطلبانه، مداخله ی بشردوستانه وحذف نظام اجباری پیش برد، بلکه باید با نظام وظیفهی عمومی شامل حال خانواده های خود آنان انجام داد، انگاه این چنین پرده دری نوفاشیستی- نولیبرالی- نومحافظه کاری بی شرمانه شان را علنی نمیکردند.

می دانیم در امریکا همگان، واز جمله و خطرناک تر از همه، نوجوانان وجوانان، حق حمل اسلحه را دارند- آن هم در سرزمینیکه پر از تولید آثار رسانه ای خشونت بار و خونبار است- و آزادی جنسی هم درحد بهشت همیشه برهنه ها وجود دارد، اما حق بیمه اجتماعی وحق رها شدن از ننگ فقر وتنگدستی و بیچارگی، تقریبا هیچ کجا رعایت نمی شود. باج هاییکه تحت عنوان آزادی، حقوق همجنس گرایان، روابط خصوصی، اجازه ی فعالیت اقتصادی،‌حقوق زنان وحقوق اقلیت ها داده می شوند، در واقع چیزهایی نیستند که در آماج حرکت اجتماعی اصیل قرار دارند، بلکه حرکت هایی اند فردگرایانهو برایخدشه دار کردن حقوق اجتماعی و منحرف ساختن آن از آنچه به نیاز واقعی بشری مربوط می شود.



صحبتم را با قطعه شعری پایان می دهم:



زلال آب از آوند کوه

تا به نای چشمه سار

دوباره جاری شد

بوی خاک، رطوبت سبزه زار

عشق بازی گنجشکان

سر به هوایی آهوان

خیز خرگوشان

شوخی گل نقش پوشان

همه بی درنگی

از کمون ِ صحرا بیرون شدند.
 

با سپاس از شکیبایی شما

******************************* 

محسن حكيمي



جنبش تصرف وال استریت: نقاط قوت و ضعف

بیش از دو ماه از عمر«جنبش تصرف وال استریت» می گذرد. البته عمر این جنبش بسی بیش از دو ماه است. اگر بخواهیم دقیق تر سخن بگوییم باید بگوییم که بیش از دو ماه است که نوک این کوه یخ عظیم از زیر آب بیرون زده و، به همین دلیل، امکان مشاهده و ارزیابیِ آن فراهم شده است. در اینجا و در این وقت محدودی که به من اختصاص داده شده می کوشم به نقاط قوت و ضعف این جنبش، این که این جنبش به کجا می رود و سمت و سوی آن کدام است، و سرانجام به راهکارهای پیشنهادیِ خود به این جنبش اشاره کنم. این بحث را از تعریفی که این جنبش از خودش کرده است شروع می کنم، تعریفی که بر سر درِ وب سایت این جنبش نصب شده و در واقع نقش مانیفست یا پرچم آن را ایفا می کند:
«جنبش تصرف وال استریت یک جنبش مقاومت بدون رهبری است با مردمی از رنگ ها، جنسیت ها و باورهای سیاسیِ مختلف. تنها نقطه ی مشترک همه ی ما این است که 99% از مردم هستیم که دیگر نمی خواهیم حرص و آز و فساد ١% دیگر را تحمل کنیم. ما برای رسیدن به اهداف خود از راهکار انقلابیِ بهار عربی استفاده می کنیم و برای به حداکثر رساندنِ ایمنی تمام شرکت کنندگان کاربرد عدم خشونت را در پیش می گیریم. این جنبش به مردم واقعی اختیار می دهد که جامعه را از پایین تا بالا تغییر دهند. ما می خواهیم در هر خانه و هر گوشه از خیابان مجمع عمومی تشکیل شود، زیرا نه به وال استریت نیاز داریم و نه به سیاستمدارانی که می خواهند برای ما جامعه ی بهتری بسازند. تنها راه حل، انقلاب جهانی است.»
نقاط قوت جنبش تصرف وال استریت : ١- براساس آنچه در جملات بالا آمده است، این جنبش را می توان یک جنبش ضدسرمایه داری نامید ( و نه فقط ضدجنگ یا ضدامپریالیستی یا ضدجهانی سازی و نظایر آن ها) به دلایل زیر:
الف - وال استریت مهم ترین مرکز داد وستدِ مالی سرمایه داری جهان است و اعلام صریح این که ٩٩% جمعیت جامعه نه به وال استریت نیاز دارند و نه به سیاستمداران به معنای ضدیت آشکار با سرمایه داری است.
ب - بدنه ی فعال این جنبش عمدتاً از بیکاران، زنان، دانشجویان و هنرمندان ناراضی و معترض تشکیل شده است. ستم بر این اقشار طبقه ی کارگر- ستمی که آن ها را به جنب و جوش واداشته است - ناشی از سرمایه داری است. از بیکاران شروع می کنم. بیکاری معلول نظام سرمایه داری است. یک ویژگیِ بنیادیِ این نظام تلاش برای افزایش سوداندوزی طبقه ی سرمایه دار به شیوه های مختلف است. یکی از این شیوه ها، که عمدتاً در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری همچون آمریکا و کشورهای اروپایی انجام می گیرد، ارتقای بارآوریِ کار از طریق استفاده از آخرین دستاوردهای تکنولوژیکی و علمی است. اما در چهارچوب سرمایه داری، به کارگیری تکنولوژی و ماشین آلات پیشرفته به بیکاری و در واقع به زائدشدنِ کارگران می انجامد. مثلاً، تکنولوژی ربات در خودروسازی ها، که به جای کارگر زنده نقطه جوش می زند، نیاز کارخانه به کارگر زنده را کاهش می دهد و از این رو کارگران زیادیِ این قسمت را یا یکراست اخراج می کنند یا - در صورتی که تولید کارخانه رونق داشته باشد - به قسمت های دیگرِ تولید می فرستند و آن ها را به کارهای دیگری می گمارند. اما حتی رونق تولید نیز در سرمایه داری امری موقت است و شتر بحران بالاخره دمِ درِ هر کارخانه و هر مرکز کار و تولیدی می خوابد. مسئله ی سرمایه داری این است : این نظام تکنولوژی پیشرفته را برای سودآوری بیشتر به کار می گیرد. اما این کار، با زائد کردنِ کارگر زنده، سرمایه داری را از منبع واقعی تولید سود - که همان کارگر زنده است – محروم می کند و بدین ترتیب گرایشی را در سرمایه داری به وجود می آورد که به آن «گرایشی نزولیِ نرخ سود» می گویند و پیدایش بحران در سرمایه داری نتیجه ی بالفعل شدن همین گرایش است. اما صرف نظر از آن که این گرایش بالفعل شود یا نشود، یک پیامد اجتناب ناپذیر سرمایه داری بیکاری است. در همین سال ٢٠١١، خودِ نهادهای بین المللی سرمایه داری مثل سازمان جهانی کار و صندوق بین المللی پول درصد بیکاری جوانان در آمریکا را ٧/١٧ اعلام کرده اند (نک به جدول شماره ١ ضمیمه) که به این معنی است که فقط از جوانان آمریکا بیش از ١٠ میلیون نفر بیکارند. بنابراین، روشن است که مبارزه علیه بیکاری مبارزه ای ضدسرمایه داری است.
یک پایه ی مهم دیگر این جنبش، زنان هستند. زنان در آمریکا، با آن که از نظر حقوقی و قانونی با مردان برابرند، در واقعیتِ جامعه در معرض تبعیض و نابرابری قرار دارند. دستمزد زنان در ازای کار مساوی با مردان کمتر از دستمزد مردان است، چیزی حدود ٧٠ تا ٨٠ درصدِ آن. عرصه ی دیگر ستم بر زنان آمریکا و به طور کلی کشورهای سرمایه داری غرب، اِعمال خشونت بر آنان از سوی مردان و نهادهای مردسالار است. وجود خانه های امن برای زنان در این کشورها از وجود خشونت گسترده بر ضد آنان حکایت می کند. و سرانجام عرصه ی دیگر ستم بر زنان در آمریکا و اروپا محرومیت آنان از اختیار بر بدن خویش است. بر اساس گزارش های مطبوعات، هم اکنون شماری از زنان آمریکا به خاطر سقط جنین و به جرم آسیب زدن به جنین ( که در بسیاری موارد بدون این که زن بخواهد در رحم او شکل می گیرد) در زندان به سر می برند. بدیهی است که ستم بر زنان قدمتی به مراتب طولانی تر از عمر نظام سرمایه داری دارد. اما سرمایه داری این ستم عتیق را حفظ می کند زیرا از آن سود می برد، به این دلیل ساده که وجود این ستم باعث می شود سرمایه داران در ازای کار برابر با مردان دستمزد کمتری به زنان بپردازند. به این معنا، مبارزه علیه ستم بر زنان مبارزه ای ضدسرمایه داری است.
و بالاخره باید از دانشجویان به عنوان قشر دیگری که بدنه ی جنبش تصرف وال استریت را می سازند، نام برد. یک علت عمده ی حضور فعال دانشجویان در این جنبش، بدهکاری دانشجویان به دانشگاه ها و ناتوانی آنان از بازپرداخت وام هایی است که برای تحصیل در دانشگاه گرفته اند. و این خود یکی از پیامدهای سرمایه داری نئولیبرال است که از دهه های ٧٠ و ٨٠ قرن بیستم بر دنیای سرمایه داری حاکم شد و عرصه های بسیاری از زندگی انسان از جمله تحصیل در دانشگاه را به قلمرو سوداندوزی سرمایه داران بدل کرد. پس، مبارزه ی دانشجویان برای عدم بازپرداخت بدهی خود به دانشگاه ها نیز مبارزه ای ضدسرمایه داری است. پ - اقشار فوق در جنبش های ضدسرمایه داریِ پیشین نیز موضوع فعالیت سیاسی بوده اند. ویژگی جنبش تصرف وال استریت فراتررفتن از این اقشار و نفوذ بیش از پیش به اعماق جامعه است. این جنبش علاوه بر مخالفت با سرمایه ی مالی و سیاستمداران با تکیه بر اقشار فوق، مشکلات اجتماعیِ زندگی روزمره ی انسان را به عرصه های دیگری از مبارزه ی ضدسرمایه داری بدل کرده است، مشکلاتی چون بیماری (مثلاً ایدز و سرطان)، بی خانمانی و مرگ ناشی از بیماری و تنهایی که در جنبش های پیشین و تحت رهبری احزاب و اتحادیه ها مبارزه بر ضد آن ها به حاشیه رانده شده بود. جنبش تصرف وال استریت با دخالتگری در این مشکلات می کوشد در مقابل رقابت و تبعیض در رابطه ی انسان ها بین آنان همبستگی و همیاری و برابری به وجود آورد. علاوه براین، مواردی دیده شده که بین همسایگان و یا زنان و مردانی که با هم زندگی می کنند مشکلاتی پیش آمده و آن ها تحت تأثیر این جنبش به جای رجوع به پلیس به اهل محل (
community) مراجعه کرده و مسئله را حل کرده اند، و این خود نشان می دهد که از نظر مردم وجود دولت به ویژه در جوامعی چون آمریکا زائد است و دوام و بقای آن صرفا برای حفاظت و نگهبانی از سرمایه داری است.
ت - به این ترتیب، فعالانی که در پارک ها و میدان ها تحصن می کنند فقط نوک آن کوه یخ را تشکیل می دهند که بدنه اش در اعماق جامعه قرار دارد. به این معنا، می توان گفت که صف آرایی ضدسرمایه داریِ ٩٩% در مقابل ١% یک صف آرایی واقعی و حقیقی است و شعار صرف نیست.
ث - اما صف آرایی ٩٩% جامعه در مقابل 1% آن یک صف آرایی طبقاتی است و هیچ معنایی جز صف آرایی طبقه کارگر در مقابل طبقه سرمایه دار و سرمایه ستیزی این جنبش ندارد. در واقع، معنای این صف آرایی آن است که این جنبش اقشاری از جامعه را در صف طبقه ی کارگر قرار می دهد که پیش از این در این صف قرار داده نمی شدند. و این خود به معنای پذیرش تعریفی از طبقه ی کارگر است که از زمان مارکس به بعد زیر آوار نگرش های سرمایه دارانه به ویژه دیدگاه های پسامدرنیستی یا رفرمیستی یا سکتاریستی رفته است. برای مثال، یکی از دیدگاه هایی که پسامدرنیست ها آن را تبلیغ می کردند آن بود که جمعیت کارگران صنعتی - که به زعم آنان منظور مارکس از «پرولتاریا» را تشکیل می دادند - کاهش یافته و به جای آنان بخش خدمات گسترش یافته است. آن ها به این ترتیب کارگران غیرمولد - کسانی که به عنوان فروشنده در مراکز توزیع و فروش کالا کار می کنند، کارگران بخش حمل و نقل، معلمان، پرستاران و نظایر آنان - را از صفوف طبقه کارگر خارج می کردند و به طبقه ی کارگر هویت بس ضعیفی می دادند که به زعم آنان روز به روز ضعیف تر هم می شود. بیرون کشیدن تعریف مارکس از کارگر از زیر این آوار و صحه گذاشتن بر این که کارگر نه فقط کارگر صنعتی و به طور کلی کارگر مولد بلکه کسی است که جز فروش نیروی کارش به صاحبان وسایل تولید و توزیع و مبادله هیچ راه دیگری برای امرار معاش ندارد یک نقطه ی عطف، یک دستاورد بزرگ و یک نقطه قوتِ ضدسرمایه داری است.
ج - خواست «تغییر جامعه از پایین تا بالا» که هیچ معنایی جز انقلاب علیه جامعه ی سرمایه داری ندارد یکی از تعیین کننده ترین و مهم ترین نقاط قوت جنبش تصرف وال استریت است. این خواست بر تمام رویکردهای رفرمیستیِ حاکم بر جنبش های ضدسرمایه داری خط بطلان می کشد و نشان می دهد که طبقه کارگر کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری عزم خود را جزم کرده است که خود را از زیر آوار رفرمیسم اتحادیه ای بیرون بکشد، رفرمیسمی که تا مغز استخوان اش منحط و سرمایه سالار است و با هر گونه تغییر انقلابی جامعه و رهایی طبقه ی کارگر از اسارت سرمایه داری سرسختانه مخالفت می کند.
چ - خواست برگزاری مجمع عمومی در سراسر جامعه نیز دال بر آن است که جنبش تصرف وال استریت با تکیه بر وسیع ترین و تحتانی ترین توده های طبقه ی کارگر- بدون توجه به «رنگ، جنسیت و باورهای سیاسیِ» آنان - با تبادل نظر شورایی و تصمیم گیری و دخالتگری از پایین می خواهد جامعه را از پایین تا بالا تغییر دهد، و این بیان دیگری است از این واقعیت که رهایی طبقه کارگر از چنگ سرمایه داری نه با اتکا به این یا آن نیروی «پیشتاز» و «رهبری کننده» و بر فراز سرِ جنبش بلکه فقط و فقط با نیروی خودِ توده های کارگر در گسترده ترین ابعاد آن امکان پذیر است.
ح - طرح «انقلاب جهانی» به عنوان تنها راه حل مشکلات فقط در مقابله و در ستیز با سرمایه داری معنا می دهد، زیرا سرمایه داری فقط مشکل این یا آن کشور نیست بلکه معضلی جهانی است. تنها سرمایه داری آمریکا نیست که به بحران دچار شده و هزینه ی این بحران را بر زندگی مردم سرشکن کرده است و می کند. اکنون سرمایه داری به مثابه یک نظام اقتصادی - اجتماعی و سیاسی جهانی دستخوش بحران شده و سطح نازلی از زندگی را به همه ی مردم دنیا تحمیل کرده است. کانون های حاد و اصلی این بحران اکنون نه فقط آمریکا بلکه اروپا، خاورمیانه - شمال آفریقا و ژاپن را در نیز می گیرد. دولت آمریکا در سال ٢٠١٠ ، ٦/٩٣ درصد تولید ناخالص داخلیِ خود بدهی داشته و این رقم در سال ٢٠١١ به ١٠٠ درصد رسیده است (نک به جدول های ١ و ٢ ضمیمه). میزان نرمال بدهی دولت در نظام سرمایه داری ٦٠ درصد تولید ناخالص داخلی است. دولت آمریکا برای آن که رقم ١٠٠ درصد را به ٦٠ درصد برساند باید تا سال ٢٠٢٦ هر سال چیزی حدود ٢٠ در صد بودجه ی رفاهی مردم را کاهش دهد. رقم بدهی دولت سرمایه داری ژاپن و بسیاری از دولت های اروپایی بسی بیش از این است. بدهی ژاپن در سال ٢٠١٠، ٧/١٩٩درصد تولید ناخالص داخلیِ آن بوده و در سال ٢٠١١ به ١/٢٣٣ درصد رسیده است. ژاپن برای آن که این رقم را به ٦٠ درصد برساند باید تا سال ٢٠٢٦ هر سال حدود ٣۵ درصد از بودجه ی رفاهی مردم را کاهش دهد. نکته ی مهمی که در اینجا باید در پرانتز بگویم این است که با آن که وضع ژاپن از نظر اقتصادی خراب تر از دیگر کشورهای سرمایه داری است اما سطح مبارزه علیه سرمایه داری در آنجا از همه پایین تر است. و این نشان می دهد که خرابی اوضاع اقتصادی لزوماً به حدت مبارزه ی طبقاتی نمی انجامد. البته در مورد خاص ژاپن باید به یک نکته ی مهم توجه کنیم و آن این است که در ژاپن به رغم بدهی عظیم دولت، میزان بیکاری جوانان کمتر از این میزان در کشورهای سرمایه داری آمریکا و اروپا است، که نشان می دهد ژاپن تا کنون توانسته است از افزایش بیکاری جوانان به علت پیامدهای بحران جلوگیری کند. اما اولاً هیچ معلوم نیست که ژاپن بتواند این موفقیت خود را ادامه دهد یا دست کم حفظ کند و، ثانیا، کاهش سالانه ی یک سوم بودجه ی رفاهی مردم - حتی اگر منجر به افزایش بیکاری جوانان نشود – به فقر بیشتر کارگران می انجامد و علی القاعده باید به مبارزه ی طبقه ی کارگر این کشور حدت بخشد. حال آن که تا کنون شاهد این امر نبوده ایم و به احتمال زیاد در آینده ی نزدیک نیز نخواهیم بود. این را نیز بد نیست یادآوری کنم که مورد ژاپن علاوه بر این که ثابت می کند خرابی اوضاع اقتصادی لزوماً سطح مبارزه ی طبقاتی را ارتقا نمی دهد، نشان می دهد که سطح بالای رشد نیروهای مولده نیز لزوماً به بالا رفتن سطح مبارزه ی طبقاتی نمی انجامد. از پرانتز بیرون می آیم و به ادامه ی بحث می پردازم. در سرمایه داری اروپا، وضع اقتصادی یونان از کشورهای دیگر بدتر است. بدهی این کشور در سال ٢٠١٠، ٣/١۴٧ درصد تولید ناخالص داخلیِ آن بوده که در ٢٠١١ به ٦/١٦۵ درصد رسیده است. یونان نیز برای آن که این درصد را به ٦٠ برساند باید تا سال ٢٠٢٦ سالانه حدود ١٨ درصد از بودجه رفاهی مردم را کاهش دهد. نگاهی به کشورهای نام برده در جدول های ضمیمه نشان می دهد که همه این کشورهای سرمایه داری به بحران دچارند و، به عبارت دیگر، بحران سرمایه داری بحرانی جهانی است و از همین رو راه حلی جهانی را می طلبد که، همان گونه که جنبش تصرف وال استریت اعلام کرده، چیزی جز انقلاب جهانی نمی تواند باشد.
٢- آنچه در بالا مورد اشاره قرار گرفت ضدیت جنبش تصرف وال استریت با سرمایه داری را به مثابه مهم ترین نقطه ی قوت آن نشان می دهد. یک نقطه قوت مهم دیگر این جنبش، رهایی آن از سلطه ی احزاب و اتحادیه های کارگری سنتی است، که با عبارت «جنبش بدون رهبری» بیان شده است. بی گمان، هیچ جنبش ضدسرمایه داری نمی تواند بدون رهبری باشد. در همین جنبش تصرف وال استریت نیز بالاخره فعال ترین شرکت کنندگان و حاضران به اتکای رابطه ی انداموارشان با بدنه ی جنبش نقش رهبری را ایفا می کنند. به این معنا، این جنبش نیز رهبری خود را دارد. منظور این جنبش از عبارت «بدون رهبری» بی شک تبری جستن از «رهبری» احزاب و اتحادیه هاست و، به نظر من، این جنبش کاملاً حق دارد که چنین کند. زیرا احزاب و اتحادیه ها جنبش های ضدسرمایه داری را به اسارت سکتاریسم و رفرمیسم درآورده اند و حق هم همین است که رهبری آن ها بر این جنبش ها مورد نقد و افشا و طرد قرار گیرد. مسئله ی اصلی و مهم برای احزاب چپ نه هدایت انقلاب اجتماعی طبقه ی کارگر برای الغای رابطه ی اجتماعیِ سرمایه از طریق استقرار و حاکمیت شوراهای ضدسرمایه داری بلکه دست یابی به قدرت سیاسی با تکیه بر مبارزه کارگران برای استقرار نوع دیگری از سرمایه داری یعنی سرمایه داری دولتی بوده است. اتحادیه های کارگری نیز نه تنها نتوانستند مبارزه ی کارگران برای رفرم در چهارچوب سرمایه داری را به سطح مبارزه علیه نظام مزدی ارتقا دهند بلکه خود به عامل اصلی برای سلطه ی رفرمیسم بر جنبش ضدسرمایه داری طبقه ی کارگر تبدیل شدند و هم اکنون در وجه عمده ی خود به مثابه ی نهادهای سرمایه عمل می کنند و با تقلیل مبارزه ی ضدسرمایه داری کارگران به چانه زنی صرف و بس نازل بر سر دستمزد راه را برای بقا و تداوم نظام انسان ستیز سرمایه داری هموار می کنند. به این معنا، طرد این «رهبری» از جنبش ضدسرمایه داریِ تصرف وال استریت از نقاط قوت این جنبش است.
٣- و سرانجام باید به یک واقعیت درس آموز این جنبش برای ما کارگران ایران به عنوان یک نقطه ی قوت دیگر آن اشاره کنم. اگر تا پیش از ظهور این جنبش، اپوزیسیون لیبرال در ایران می توانست دموکراسی لیبرالی غرب را همچون بهشت موعودی نشان دهد که گویا کارگران ایران باید برای رسیدن به آن مبارزه کنند اکنون دیگر این وارونه نمایی به سختی امکان پذیر است. اکنون دیگر سینه چاکان دموکراسی لیبرال نیز چاره ای ندارند جز این که به معضلاتی که نظام سرمایه داری برای بشریت به وجود آورده است اذعان و اعتراف کنند. آنان در این مورد دیگر نمی توانند خاک به چشم کارگران ایران بپاشند. تلاش آن ها هم اکنون صرف این امر می شود که به کارگران بگویند دنبال بدیل در فراسوی سرمایه داری نگردند و راه نجات خود را فقط و فقط در چهارچوب سرمایه داری و با انجام اصلاحات در این چهارچوب جست و جو کنند. آنان برای اثبات این مدعای خود بر شکست بدیل هایی که تا کنون در مقابل سرمایه داری قرار داده شده است (از جمله سرمایه داری دولتی تحت نام «سوسیالیسم» در کشورهایی چون شوروی، چین، کوبا، کره ی شمالی و نظایر آن ها) انگشت می گذارند. و واقعیت این است که این شکست کارگران جهان را چنان سرخورده کرده که جریان های سرمایه داری به ویژه لیبرال ها حالا حالاها می توانند برای اثبات ناممکنیِ بدیل در مقابل سرمایه داری بر آن تکیه کند و بدین سان بخش هایی از طبقه ی کارگر را به سوی خود بکشند. خطایی بزرگ است اگر فعالان کارگری ایران همان تجربه ی مهلک پیشین را تکرار کنند و در مقابل این ترفند وارونه پردازانه ی سرمایه داری لیبرال چیزی را که تحت عنوان «سوسیالیسم» و «کمونیسم» پیاده شده و به گونه ی مفتضحی شکست خورده است بازهم به مثابه بدیل سرمایه داری مطرح کنند. این امر نه تنها توهم کارگران به سرمایه داری لیبرال را از میان برنمی دارد بلکه آنان را بیش از پیش به سوی لیبرال ها و رفرمیست ها می راند. وقت آن است که یک بار برای همیشه به رویکردی که از نظریه به سوی پراکسیس می رود پشت کنیم و برای طرح بدیل سرمایه داری از پراکسیس طبقه کارگر - و در این مورد معین از جنبش واقعی تصرف وال استریت - عزیمت کنیم و بدیل سرمایه داری را از دل چنین عزیمتی بیرون بکشیم، حتی اگر به بهای زیرسئوال رفتن آیاتی باشد که نظریه ی کارل مارکس را به قالب ایدئولوژی مقدس و لایتغیر «مارکسیسم» درآورده است. بدیل سرمایه داری بدون شک سوسیالیسم است، اما سوسیالیسم نه به مثابه ی نظامی اقتصادی- اجتماعی و سیاسی که اصول آن از قبل تعیین شده است و اکنون باید در واقعیت پیاده شود بلکه به عنوان جنبش واقعی و زنده ی طبقه ی کارگر که نظریه و اصول خود را در طول زمان از دل خود بیرون می دهد و مدام آن ها را در جریان مبارزه با سرمایه داری تصحیح و تکمیل می کند، حتی اگر مستلزم نقد دیدگاه های مارکس باشد، چه رسد به دیگر نظریه پردازان سوسیالیسم.

نقاط ضعف جنبش تصرف وال استریت:
١-این جنبش هنوز یک جنبش متشکل و خودآگاه و پیوندخورده با جنبش کارگران شاغل در قالب شوراهای ضدسرمایه داری و سراسری نیست و، به همین دلیل توان و رزمندگی لازم برای به زانو درآوردن سرمایه و دولت آن را ندارد. لازمه ی پیروزی طبقه ی کارگر در مبارزه ی طبقاتی برخورداری از نیرو و زور لازم برای شکست دادن طبقه ی حافظ نظم موجود است. تجمع و تحصن صرف در پارک ها و خیابان ها و میدان ها هرچند لازم است اما فشار چندانی برطبقه سرمایه دار و دولت آن وارد نمی کند. طبقه کارگر علاوه بر خیابان ها و میدان ها باید گلو و مجرای تنفس سرمایه را ببندد. گلو و مجرای تنفس سرمایه آنجاست که ارزش اضافی تولید می شود، یعنی محل های تولید و کار. طبقه کارگر باید بکوشد که نظام سرمایه داری را در اینجاها زمین گیر کند. فعالان جنبش تصرف وال استریت علاوه بر تجمع و تحصن در پارک ها و سالن ها و خیابان ها باید در مقابل مراکز بزرگ کارگری مجتمع شوند و با مبارزه ی کارگران شاغل - که به علت اشتغال به کار نمی توانند در تجمع های این جنبش حضور مرتب و مداوم داشته باشند – پیوند بخورند و بدین سان این جنبش توانمندی لازم را برای اعمال فشار بر سرمایه داران و دولت به دست آورد.
٢- جنبش تصرف وال استریت هنوز سرمایه را نه یک رابطه ی اجتماعی بلکه یک قدرت صرفا مالی و متمرکز در بانک ها می داند. وال استریت از دل رابطه ی اجتماعی موجود بین انسان ها برخاسته است، رابطه ای که یک سوی آن را صاحبان وسایل تولید و توزیع و مبادله و سوی دیگرش را اکثریت عظیمی از انسان ها تشکیل می دهد که برای زنده ماندن هیچ راهی جز فروش نیروی کار خود به همان اقلیت بس ناچیزِ مالک وسایل تولید و توزیع و مبادله ندارند. بحران کنونی جوامع سرمایه داری بحرانی برخاسته از دل این رابطه است و فقط بحران سرمایه ی مالی نیست. آنچه رسانه ها و نظریه پردازان و تحلیل گران دنیای سرمایه داری از آن به عنوان «بحران سرمایه ی مالی» سخن می گویند چیزی نیست جز نمود بحران سرمایه به طورکلی. بنابراین، مبارزه با سرمایه ی مالی و سیاستمداران اگر به سطح مبارزه با رابطه ی اجتماعی سرمایه یعنی رابطه ی خرید و فروش نیروی کار برای تولید ارزش اضافی ارتقا نیابد نه تنها نمی تواند همان سرمایه ی مالی را نیز تضعیف کند بلکه ممکن است به بسترسلطه و حاکمیت بخش هایی از طبقه ی سرمایه دار تبدیل شود که از زاویه ی منافع بخش های دیگر سرمایه با سرمایه ی مالی مخالف اند و می کوشند با سوار شدن بر امواج مبارزه ی طبقه ی کارگر به اهداف خود برسند.
٣- جنبش تصرف وال استریت هنوز نسبت به دولت سرمایه متوهم است. این جنبش به جای دولتِ نماینده و مدافع نظام سرمایه داری صرفا از «سیاستمداران» سخن می گوید. تقلیل ماشین دولتی سرمایه داری که در تمام زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نظامی رابطه ی خرید و فروش نیروی کار را مدیریت می کند به عده ای «سیاستمدار»، یک نقطه ی ضعف اساسیِ جنبش تصرف وال استریت است که اگر برطرف نشود جا را برای تبدیل این جنبش به زائده ی سیاسی دولت سرمایه داری باز می گذارد.
١ ۴- جنبش تصرف وال استریت فاقد یک منشورمطالبات پایه ای یا حداقل است. ضدیت این جنبش با سرمایه داری اقتضا می کند که توان مادی و فکری آن در همان چهارچوب سرمایه داری افزایش یابد، و این امر مستلزم مبارزه برای مطالباتی از سرمایه داران و دولت است که تحقق آن ها افزایش توان جنبش را تضمین کند. جنبش باید بحث درباره این مطالبات را دامن زند و آن ها را در یک منشور به پرچم مبارزه ی حداقلیِ خود تبدیل کند.

جنبش تصرف وال استریت به کجا می رود؟
پاسخ این پرسش دقیقاً به خودِ این جنبش بستگی دارد. بسته به آن که این جنبش به سوی تقویت نقاط قوت و تضعیف نقاط ضعف خود پیش می رود یا نه مسیرهای متفاوتی در انتظار آن خواهد بود. در این جنبش از فعالان احزاب چپ و اتحادیه ها گرفته تا لیبرال ها و طرفداران حزب دموکرات و حتی هواداران تی پارتی و حزب جمهوری خواه حضور دارند. هرکدام از این جریان های سیاسی به ویژه احزاب حاکم بر سرمایه داری آمریکا ممکن است براین جنبش سوار شوند و آن را به طرف خود ببرند. باید دید که آیا این جنبش می تواند با تقویت نقاط قوت و تضعیف نقاط ضعف خویش استقلال خود را در مبارزه با سرمایه داری حفظ کند و با تکیه بر وسیع ترین توده های طبقه ی کارگر و تشکل شورایی آن ها و بدون سواری دادن به هیچ حزب و دار و دسته ای قدرت سیاسی را به دست آورد و به سوی الغای رابطه ی خرید و فروش نیروی کار پیش رود یا نه. این را آینده معلوم خواهد کرد.

راهکارهای پیشنهادی:
١-تجمع و تحصن در مقابل مراکز کارگری بزرگ به جای پارک و خیابان با چشم انداز برقراری پیوند با جنبش کارگران شاغل و هدف زمینه سازی برای اعتصاب های سراسری طبقه ی کارگر. ٢- تظاهرات و راه پیمایی و حرکت منظم، مثلا ماهی یک بار، در مراکز شهرها و از یک شهر به شهر دیگر با هدف جلوگیری از ریزش نیرو، گسترش رابطه با مردمی که به علت امرار معاش و مشکلات دیگر نمی توانند به طور مرتب و مداوم در تجمع ها و تحصن ها شرکت کنند، و سرانجام تدارک اعتصاب عمومی سراسری.
٣- متشکل شدن در شوراهای ضدسرمایه داری با دورنمای کسب قدرت سیاسی و اداره ی جامعه با هدف الغای رابطه ی خرید و فروش نیروی کار.
۴- حرکت به سوی دستیابی به یک آلترناتیو اجتماعی-اقتصادی و سیاسی در مقابل سرمایه داری از درون خودِ جنبش و با تکیه بر ملزومات آن همراه با نقد و بررسی تجربیات تاریخی جنبش ها و انقلاب های ضدسرمایه داری پیشین.
۵- دو راهکار اخیر مستلزم افزایش توان مادی و فکری جنبش است که نخستین گام آن تدوین منشور مطالبات پایه ای یا حداقلیِ جنبش است.
٦- لزوم درس آموزی و در همان حال حمایت طبقه ی کارگر ایران از جنبش تصرف وال استریت.
***********************************


محمد مالجو

از زمانی که جنبش اشغال وال استریت شروع شد سه مضمون بیش از پیش شنیده می­شود: تعمیق بحران سرمایه­داری، تشدید منازعۀ طبقاتی، و تشکیل نظام بدیل. با اتکا بر این یا آن تبیین به­درستی گفته می­شود که نظام سرمایه به بحرانی عمیق فرورفته است. هم­چنین با استفاده از شعار بسیار ساده­ای که جنبش وال استریت باب کرد از رویارویی نودونه درصدی­ها در برابر یک­درصدی­ها­ به­منزلۀ تشدید منازعۀ طبقاتی دم زده می­شود. نهایتاً در این اثنا نیز تکیۀ کلام خیلی­ها امکان­پذیربودن جهانی دیگر است، نظام بدیل برای سرمایه­داری.

    مارکسیسم ارتدکس در زمینۀ گذار از سرمایه­داری به کمونیسم دربارۀ همین سه مضمون اتفاقاً سه ادعا داشت. در مورد مضمون اول، یعنی تعمیق بحران نظام سرمایه، مارکسیسم ارتدکس از این گرایش می­گفت که سرمایه­داری الزاماً بذرهای نابودی خودش را می­افشانَد، یعنی رقابت میان سرمایه­داران منفرد به مهارت­زدایی و نوآوری تکنولوژیک و ازاین­رو اخراج کارگران و رشد ارتش ذخیرۀ بیکاران و کاهش دستمزدها و نهایتاً حرکت به سوی بحران­های اضافه­تولید از سویی و نرخ نزولی سود از دیگر سو می­انجامد. در مورد مضمون دوم، یعنی تشدید منازعۀ طبقاتی، ادعای مارکسیسم ارتدکس از این قرار بود که، به موازات تعمیق بحران­ها، تجمع ثروت در یک قطب جامعه و تجمع فقر در قطبی دیگر به وقوع می­پیوندد و دوقطبی­شدن جامعه به تشدید تضادهای طبقاتی می­انجامد: ابتدا در منازعات پراکنده بر ضد سرمایه­داران منفرد، سپس در ائتلاف­های اتحادیه­های کارگری در کارخانه­ها، سرانجام نیز در سطح سیاست ملی با تأسیس حزب کارگران. نهایتاً در مورد مضمون سوم، یعنی تشکیل نظام بدیل، نیز مارکسیسم ارتدکس مدعی بود شرایط مادی کمونیسم در زهدان سرمایه­داری زاده می­شود و تحقق نظم کمونیستی فقط اقدام نهایی برای تسخیر قدرت دولتی را می­طلبد. کم نبوده­اند مارکسیست­هایی که این واقعیت سرسخت را تبیین ­کردند که چرا این سه فرایند یا به وقوع نپیوستند یا دست­کم با هم مصادف نشدند. با صعود به چند قله از قلل رفیع اندیشۀ مارکسیستی از آغاز سدۀ بیستم تاکنون در این­جا می­کوشم مناسبات متقابل میان سه مضمون بحران سرمایه­داری و منازعۀ طبقاتی و نظام بدیل را استخراج کنم تا مبنایی برای ارزیابی انتقادی نقاط قوت و ضعف جنبش اشغال وال استریت فراهم کرده باشم.

    لنین دربارۀ مضمون اول، یعنی تعمیق بحران سرمایه­داری، به بحران نهایی نظام سرمایه اصولاً باور نداشت. معتقد بود سرمایه­داری رقابتی در آستانۀ سدۀ بیستم به سرمایه­داری انحصاری جای سپرده است و خود را به شکل امپریالیسم تحت تسلط سرمایۀ مالی به­طرزی ناموزون در سراسر جهان بسط داده است. آن­چه موجب وقوع بحران می­شود سرمایۀ مازاد است اما سرمایه­داری در مرحلۀ امپریالیسم می­کوشد همین سرمایۀ مازاد را به کشورهای عقب­مانده صادر کند. نظام سرمایه به مدد سیاست امپریالیستی از بحران می­گریزد. دیگر هیچ قوانین ثابتی در بین نیست که فاجعۀ نهایی سرمایه­داری را رقم بزند. این نتیجه­گیری را مارکسیست­های امروزی به شکل روشن­تر و مدون­تری بازگو کرده­اند. اگر بحران سرمایه­داری از مازاد سرمایه یا مصرف ناکافی نشأت می­گیرد، نظام سرمایه می­تواند از راه­هایی بسیار متنوع با تعمیق حاکمیت منطق سرمایه در جغرافیاهای گوناگون از عهدۀ حل چنین مشکلی برآید. کالایی­سازی­ هر چه بیشتر حیات اجتماعی جوامع گوناگون در جغرافیاهای گوناگون در حقیقت هم خلق فرصت­های سودآور برای سرمایه­گذاری سرمایۀ مازاد است و هم ایجاد تقاضای مؤثر برای رفع مصرف ناکافی. دیوید هاروی با واردکردن بیش از پیش عنصر جغرافیا به فرایند انباشت سرمایه همین نتیجه را اخذ می­کند. نظام سرمایۀ جهانی فقط هنگامی منطقاً به مرزهای نهایی خود می­رسد که همه چیز به معنای دقیق کلمه به کالا بدل شده باشد. نظام سرمایه به این معنا هنوز به مرزهای نهایی خود نرسیده است و منطقاً می­تواند از عمیق­ترین بحران­ها سربلند بیرون آید. درعین­حال، هر بحرانی هر چقدر هم که سطحی باشد منطقاً می­تواند بحران نهایی نظام سرمایه باشد. نکته این است: عمق بحران نیست که عامل تعیین­کنندۀ بقا یا نابودی نظام سرمایه است. عامل تعیین­کنندۀ بقا یا امحای نظام سرمایه را باید در مضمون دوم جست، در تشدید منازعۀ طبقاتی. اگر نظام سرمایه تاکنون توانسته است از همۀ بحران­ها به سلامت عبور کند، علت را باید نه در قوت سرمایه­داری بلکه در ضعف منازعۀ طبقاتی جست. 

    چرا منازعۀ طبقاتی در حدی که مارکسیسم ارتدکس در نظر داشت شکل نگرفت؟ رُزا لوکزامبورگ که اعتقاد داشت بحران سرمایه­داری فرا رسیده است مشکل را در سیاست­های رفرمیستی سوسیال دموکرات­ها می­دید و بر سیاست انقلابی­تری اصرار می­ورزید. برنشتاین معتقد بود منازعۀ طبقاتی اصلاً تشدید نمی­شود چون ساختار طبقاتی به وضعیتی دوقطبی بدل نشده بلکه با ظهور طبقۀ متوسط هر چه مبهم­تر شده است. لنین بر این باور بود که منازعۀ طبقاتی به­طرزی خودبه­خودی تشدید نمی­شود زیرا امپریالیسمْ نوعی اشرافیت کارگری در کلان­شهرها پدید آورده است، یعنی در جایی که کارگران و سرمایه­داران در استثمار مستعمره­ها نفع مشترکی دارند. لوکاچ علت را در شیء­وارگی می­جست که آگاهی کاذب را در کارگران سبب می­شود چندان که درنمی­یابند نفع جمعی­شان در کمونیسم است و ازاین­رو موقتاً به­طور ذهنی از درک عینی رسالت تاریخی­شان بازداشته می­شوند. مکتب فرانکفورت به تأسی از لوکاچ معتقد بود عقلانیت ابزاری اصولاً ذهنیت انقلابی را نفی می­کند ولواین­که انقلاب به­طرزی عینی هر چه امکان­پذیرتر و حتی ضروری­تر شود. گرامشی برای پاسخ به این پرسش کوشید مفهوم هژمونی را بپروراند یعنی نشان داد که در جامعۀ مدنی بورژوایی چگونه معانی و ارزش­هایی تولید می­شوند که رضایت خودجوش اقشار مختلف جامعه از وضع موجود را به بار می­دهند. آلتوسر از نقش سازوبرگ­های ایدئولوژیک دولت گفت که پروسۀ تبعیت استثمارشدگان و استثمارکنندگان از ایدئولوژی غالب را تحقق می­بخشند. اما، به قول فوکو، هر جا که قدرت هست مقاومت هم هست. اگر گرامشی و آلتوسر نظریه­های مجاب­کننده­ای دربارۀ قدرت سرمایه­داری در استفاده از ایدئولوژی و سیاست برای تخفیف منازعۀ طبقاتی ارائه دادند اما هیچ کدام اصلاً نظریۀ قانع­کننده­ای دربارۀ پروژۀ ضدهژمونی نداشتند. گویی بر عهدۀ کارل پولانی گذاشته شده بود که پروژۀ ضدهژمونی را بپرورانَد. پولانی نشان داد که طبقات و اقشار گوناگون جامعۀ مدنی چگونه ضدجنبشی حمایتی را به­طرزی خودجوش از پایین بر ضد نظام سرمایه راه می­اندازند و در مقابل مخاطره­های ذاتی نهفته در نظام سرمایه از خودشان حفاظت می­کنند. نکته این است: عمق بحران سرمایه­داری نیست که تعیین می­کند آیا بحران نهایی نظام سرمایه فرارسیده است یا خیر. عامل تعیین­کننده عبارت است از چگونگی توازن قدرت میان پروژه­های هژمونیک و ضدهژمونیک. هر چقدر کفۀ ترازو به نفع پروژۀ ضدهژمونیک سنگین­تر باشد بحران نهایی سرمایه­داری نیز محتمل­تر است، صرف­نظر از عمق و گسترۀ خود بحران. اما نیروی محرکۀ تقویت پروژۀ ضدهژمونیک و تضعیف پروژۀ هژمونیک را باید در سومین مضمون جست، در پرسش­های مربوط به تشکیل نظام بدیل.

    برخلاف پیش­بینی مارکسیسم ارتدکس، شرایط مادی تشکیل نظام بدیل تاکنون به­طرزی خودجوش در زهدان سرمایه­داری فراهم نیامده است. اگر چنین شرایطی به­طرز خودجوش فراهم نمی­شود، پس دو پرسش در این زمینه اهمیت می­یابد. پرسش اول دربارۀ چیستی نظام بدیل است. بدیل سوسیال دموکرات­هایی مثل جوزف استیگلیتز یا پل کروگمان؟ بدیل اینوایرومنتالیست­هایی چون جیمز لاولاک؟ بدیل آنارشیست­هایی مثل جیمز اسکات یا نوآم چامسکی؟ بدیل اتونومیست­هایی مثل آنتونیو نگری یا فلیکس گاتاری یا مایکل هارت؟ بدیل پساتوسعه­گرایانی چون آرتورو اسکوبار یا مجید رهنما؟ بدیل سوسیالیست­هایی چون دیوید هاروی؟ یا بدیل کمونیست­هایی چون مایکل لبوویتز یا مایکل آلبرت ؟ کدام بدیل؟ پرسش دوم دربارۀ راه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل است. آیا، به قراری که برنشتاین می­گفت، راه مناسب برای دستیابی به بدیلِ مثلاً سوسیالیستی از مبارزات پارلمانتاریستی می­گذرد؟ یا، به قراری که لنین می­گفت، ابتدا باید دولت سرمایه­دارانه را تخریب کرد و سپس شکل جدیدی از دولت را ساخت؟ راه سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل کدام است؟ اصلاح یا انقلاب؟ مبارزۀ پارلمانتاریستی یا مبارزۀ فراپارلمانتاریستی؟ نکته اصلی این است: اگر فرارسیدن بحران نهایی سرمایه­داری نه به عمق بحران بلکه به قوت منازعۀ طبقاتی بستگی دارد، نیروی محرکۀ منازعۀ طبقاتی نیز از حداقل­هایی از اجماع بر سر نوع نظام بدیل و شیوۀ سیاسی مناسب برای دستیابی به نظام بدیل سرچشمه می­گیرد.

  جنبش اشغال وال استریت هم در زمان مناسبی آغاز شده است و هم در مکان مناسبی: در زمانی که نظام سرمایه به عمیق­ترین بحران دهه­های اخیر فرو رفته است و در مکانی که گرچه علت اصلی بحران نیست اما سرچشمۀ اولین نشانه­های بحران جاری بوده است. بااین­حال عمق بحران نیست که نظام سرمایه را تهدید می­کند. تغییر در نظم موجود در گرو تغییر در توازن قدرت میان هژمونی سرمایه و پروژۀ رهایی­بخش ضدهژمونیک است. دهه­هاست که منطق سرمایه در حکم منطقی تمامت­خواه از دیوار کارخانه­ها عبور کرده و همۀ عرصه­های حیات اجتماعی را تحت حاکمیت خود درآورده است. پروژۀ ضدهژمونیک نیز فقط به شرطی می­تواند با تهاجم بی­امان سرمایه هماوردی کند که از خیابان­ها فراتر رود. حداقلی از اجماع بر سر تعریف نظام بدیل و تعیین راه سیاسی مناسب برای دستیابی به بدیل در این میان مهم­ترین نیروی محرکۀ گسترش دامنۀ پروژۀ ضدهژمونیک است. استمرار جنبش اشغال وال استریت در گرو هم فراتررفتن از خیابان­ها و رسوخ به سایر پهنه­های حیات اجتماعی معاصر است و هم برقراری اجماعی ولو حداقلی بر سر تعریف نظام بدیل و راه سیاسی مناسب برای دستیابی به آن در سطوح گوناگون محلی و ملی و منطقه­ای و بین­المللی.  



دکتر ناصر فکوهی

اجازه بدین، من یک ذره؛ چون هم اولاً خودم خیلی آدم جدیی نیستم و ثانیاً حرفای جدی زده نشد و فکر می‌کنم یک سری حرفای خیلی جدی هم وجود داره و من خیلی خوشحالم که شما این قدر زیاد اومدید. فکر می‌کنم اگر در وال‌استریت این مسأله رو می‌دونستن، چند شب دیگه در خیابون می‌موندن. می‌دونستن که شما در این‌جا این قدر علاقمند هستید به وال‌استریت.

تیمارستانی هست که قبلاً اسمش چهرازی بود؛ الآن فکر می‌کنم تغییر نام داده یه اسم دیگه‌ای داره. در اون بیمارستان، سکشن‌هایی درست کردن، چون بعضی از شخصیت‌های تاریخی خیلی زیاد شدن، تقسیمشون کردن و با هم جمعشون کردن؛ مثلاً فرض بکنید در یک بخش رو مخصوص ناپلئون‌ها کردن؛ همه کسایی که ناپلئونن و هر روز می‌رن بالای صندلی می‌شینن و دستشون رو توی سینشون می‌کنن و سخنرانی می‌کنن که چطور باید رفت به فتح مصر یا بریتانیا. جای دیگه‌ای رو مخصوص فرض کنین امام زمان‌ها کردن و جای دیگه‌ای رو مخصوص فرض بکنید سلاطین دیگه کردن و هر روز هم این سناریو تکرار می‌شه و نکته جالبم اینه که خوب، سرپرستان اون تیمارستانم حقوقشون رو می‌گیرن و قرارم نیست که اتفاق دیگه‌ای بیافته.

من فکر می‌کنم که یه مقدار بهتره که ما برگردیم به خودمون. بحث‌هایی در مورد وال‌استریت و اقتصاد رو دوستان ما انجام دادن و خیلی هم جدی انجام دادن و در مقالات متعددی از جمله آقای رییس‌دانا و دوستان اقتصاددان ما، به صورت تفصیلی این بحث‌ها رو انجام دادن و به نسبت موقعیت‌های پیچیده دیگه‌ای که تا الآن در دنیای سرمایه‌داری بوده، من فکر نمی‌کنم این موقعیت، موقعیتیه که احتیاج به تحلیل‌های خیلی، خیلی عمیق داشته باشه. من فکر می‌کنم موقعیت‌های دیگه‌ای بوده که این تحلیل‌ها انجام شده و دوستان ما هم انجام دادن. حالا هم دستشون درد نکنه که باز هم انجام می‌دن؛ کار ما رو ساده‌تر کردن. ولی من فکر می‌کنم که در این فرصتی که به من داده شده، اجازه بدین سوژه بحث من این باشه: «وال‌استریت و ما». من اصلاً کاری ندارم در وال‌ استریت چه می گذره؟ چند تا نکته کوچک رو می‌خواستم خدمتتون محض اطلاع عرض بکنم.

کشور ما هفتاد میلیون جمعیت داره. هفتاد میلیون، کمتر از یک صدم جمعیت جهانه. درامد کل کشور ما، یعنی کل بازار ایران، من نمی‌دونم، آقای رییس‌دانا شاید بتونه بگه، من فکر نمی‌کنم یک درصد باشه؛ من فکر می‌کنم نیم درصدم نباشه از بازار جهانی. در دنیای اسلام، ما یک اقلیت محض هستیم. اسلام، یک میلیارد و خورده‌ای جمعیت داره. از این یک میلیارد و خورده‌ای، ده درصدش، با جمع همه چیزای حالا متفرقه، شیعه هستن. حالا چه شیعه‌ای رو کاری نداریما. شیعه هستن. یعنی الآن شما همه شیعه به حساب میاین این‌که چقدر حالا شیعه هستید، اون رو کاری نداریم؛ ما از نظر فرهنگی داریم می‌گیم. فرض بگیریم که حالا هستن واقعاً شیعه. در صورتی که بودن اینا واقعاً شیعه، می‌شدن ده درصد جمعیت اسلامی جهان. در عین حال که اصلاً اعراب کلاً دویست میلیونه جمعیتشون، حدوداً دویست، دویست و پنجاه میلیونه و تعداد اقلیت اسلامی هند، از کل اعراب مسلمون، بیشتره. چون نزدیک بالای دویست میلیونه؛ و اصولاً اسلام یک دین آسیاییه، نه یک دین عربی. یعنی تعداد مسلمون‌ها در پاکستان، هندوستان، اندونزی و غیره، از کل جهان عرب، بیشتره. حالا این هفتاد میلیون، معلوم نیست کی ازشون خواسته اصلاً بیان نظر بدن راجع به وال‌استریت یا اصلاً نظر دادن در مورد وال‌استریت، چیو می‌خواد حل کنه؟ من برای خودم سؤاله.

. چه چیزی رو قراره حل بکنه. در عین حال که من اصلاً مخالف نظر دادن نیستم. منتها می‌گم چرا. نه به‌خاطر این‌که این در سرنوشت وال‌استریت اثر داره یا نداره. بلکه در سرنوشت ما اثر داره. الآن چندین ساله که یه سناریوی مطبوعاتی در ایران، که فریبرز هم بهش اشاره کرد، داره دائماً اتفاق می‌افته، بدون این‌که هیچ‌کس جز تعداد معدودی آدم، به این اشاره کنن. سناریویی که یک بار گیر داد به کانون نویسندگان. اون موقع فکر می‌کنم خود آقای رییس‌دانا اینا یه جوابی دادن بالاخره. یک بار دیگه که. ما جواب ندادیم، چون کاره‌ای نبودیم. یک بار همین جریان گیر داد به دکتر مصدق. و تا جایی پیش رفت که گفتش که دکتر مصدق، سیاست نمی‌شناسه؛ نمی‌شناخت. یعنی گفت اصلاً سواد سیاسی نداشت. تقریباً عین چیزی بود که نوشته بود. سواد سیاسی نداشته و بعد هم گیر داد از اون‌جا به نفت و گفت هر چی بدبختی ما می‌کشیم، از نفته. که اون‌دفعه ما یه جوابی دادیم بهشون که خیلی هم برخورد بهشون. گفتیم که اگر آقای دکتر مصدق که یکی از معدود کسانیه که دکترای سیاسی گرفته در ژنو، سیاست نمی‌دونسته و بعد هم مأمور مذاکره ایران بوده تو کنگره‌های بین‌المللی، حتماً مترجم آثار نظریه‌شناسان دسته سومِ عرضم به خدمت شما قرن نوزده هستش که باید جای ایشون می‌رفته مذاکره می‌کرده. یا رانت‌خوارهایی که در طول مدت چهل سال گذشته، هر چی به‌دست آوردن، از اقتصاد دولتی به‌دست آوردن. و امروز دارن به دولت حمله می‌کنن. اینو گفتیم، بازم تکرار می‌کنیم. خودشون هم اگه بودن این‌جا، گفتن آقای دکتر «قانعی راد» گفته نیاد که، نیان این‌جا که دعوا نشه. ما دعوا نداریم با کسی. تو روشون می‌گفتیم. گفتیم هر چی شما دارید، از پول نفت دارید. برای همین حداقل به دکتر مصدق، توهین نکنید. اگه دکتر مصدق نبود، الآن این سالن این‌جا نبود. شاید هم بهتر بود که حالا نباشه ما توی چادر بودیم. شاید بهتر وضعیت خودمون رو درک می‌کردیم. کتابی دانشگاه تهران در آورده به اسم «عکس‌های تاریخی ایران»؛ توصیه می‌کنم برید ببینید اون کتاب رو. مال شصت هفتاد، مال صد سال پیشه. قیافه‌هایی که ما باید واقعاً داشته باشیم، تو اون کتاب هست. چون مال قبل از نفته. توجه می‌کنید؟ خیلی وحشتناکن آدمایی که توشن. فقط اتفاقی که افتاده، این وسط نفت اومده چهره ما رو عوض کرده. چادر هم رو تبدیل کرده به سالن و چراغ مهتابی و غیره و برای ما توهم ایجاد کرده.

دفعه سومی که همین مجله، حمله کرده، این داستان وال‌استریت بود. و من آورده بودم، فرصت نیست که از روش براتون بخونم. آقای رییس‌دانا اشاره کرد. ولی یک خطشو فقط می‌گم که در مورد ژیژیک، گفته که ایشون رفته نمی‌دونم اون‌جا در وال‌استریت که با یک لحن مسخره و طنزآمیز که بابایی نوشته نمی‌دونم معلوم هم نیست کیه، که ایشون رفته اون‌جا و با حرکات ژانگلوری، ژانگلوری، مثلاً...

 ژانگلوری یعنی یه چیزی مثلاً ادا و اطوار. با حرکات ادا، اطواری رفته که روحیه اونا رو بالا ببره و بهشون بگه بشینید سر شاخه و شاخه رو ببرید. مطلب دیگه‌ای در یکی از روزنامه‌هایی که امروز مطرح می‌شه به عنوان یکی از مترقی‌ترین روزنامه‌های ایران! خود منم باهاش همکاری می‌کنم. توجه می‌کنید؟ نمایندشون هم این‌جا هست قراره گزارش تهیه کنه، بهش هم گفتم توی این جلسه من حمله خواهم کرد. مطلبی چاپ شد در این روزنامه که به‌اصطلاح یک مطلب طنزآمیزه؛ یک انشای یه بچه دبستانیه راجع به وال‌استریت.

بله. عرض کنم خدمت شما یه تیکه از انشای این بچه دبستانی رو براتون می‌خونم که نوشته: «ما عمال استکبار جهانی که از مظلومان» نمی‌دونم «جهان هراسیده می‌باشم تازگی مردم محروم خارج را به بهانه بهداشت، از محدوده خیابان دیواری»؛ می‌گه وال‌استریت هم یعنی خیابان دیواری. «و پارک‌هایی که اقشار آسیب‌پذیر در آن‌ها گردهمایی گردانده بودند، بیرون گردانیده، به آن‌ها گفته‌اند بروید تا ما پارک را تمیز بگردانیم و بعد برگردید. اما بر همه کس به‌خصوص بر ما واضح و مبرهن است که تمیز کردن پارک، نقض آشکار حقوق بشر می‌باشد و کاپیتانیست‌ها» مسخره کرده «مخالف حقوق بشر می‌باشند و این میکروب‌ها و بوی بد، باعث افتخار است، نه مایه خجالت و به قول اکبرزاده مرد بایستی بوی عرق بدهد.»

این مطلب مزخرف و طنز احمقانه‌ای که من رو یاد دلقک بیست ساله تلویزیون می‌اندازه که بالاخره بر سر مسایل مالی از تلویزیون بیرونش کردن، فعلاً توی بقالیا داره چیزاشو می‌فروشه، ولی از اولم باید تو بقالی می‌فروخت. این مطلب، من از خودم سؤال کردم به عنوان یک کسی که به هر حال سالیان درازی توی خارج از ایران زندگی کرده، این مطالب، این دو تا مطلب، اگه قرار بود امروز در فرانسه یا آلمان یا آمریکا چاپ شه، کجا باید چاپ می‌شد؟ خیلی از خودم سؤال کردم. فکر کردم یکی از جا، معدود جاهایی که می‌تونه چاپ شه، تو یک روزنامه فاشیستی باید باشه. یعنی یک روزنامه فاشیستی؛ چون یک روزنامه دست راستی هم چنین مزخرفاتی رو چاپ نمی‌کنهبعد دیدم که فاشیست‌ها هم چاپ نمی‌کنن [خنده حضار]. به یک دلیل خیلی روشن! به دلیل این‌که از لحاظ تاریخی، شما بهتر از من می‌دونید فاشیسم همیشه یکی از مخاطبین اصلی اجتماعیش، کارگران بودن. نمیاد به کارگران توهین کنه.

[

 به هر تقدیر، چنین مطلبی داره در روزنامه‌های کشور ما منتشر می‌شه. که ادعاش هم، گفتم هفتاد میلیون به اندازه هفتصد میلیون حداقل حرف می‌زنه هر روز. تکلیف کل جهان هم می‌خواد روشن کنه. هر اتفاقی هر جای دنیا می‌افته، ما باید فردا صبحش تو روزنامه‌های صبحمون، به عصر هم نباید برسه، همون صبح باید تکلیفش رو روشن کنیم [خنده حضار]. تا قبل از ظهر باید معلوم شه که این حرکت درسته یا غلطه. اگر غلطه که هیچی، اصلاً ما اعلام کنیم نابود می‌شه، دیگه اصلاً نابود شده، دیگه اصلاً سؤال نداره. ما هم اگه اعلام کنیم حرکت خوبیست، حتماً رفته گرفته دیگه، تمومه. کی این توهم می‌خواد تموم بشه؟ و یک ذره ما برگردیم به خودمون. برگردیم به خودمون ببینیم که در شرایطی ما داریم در ایران، روشن، گروهی از روشنفکران ما لااقل که به نظر من، تعدادشون کم نیست، در موقعیتی قرار دارن که حرف‌هایی رو که حتی نئوفاشیست‌ها در اروپا نمی‌زنن، در روزنامه‌هایی که مدعی مترقی بودن دارن رو بزنن و کسی به ریششون نخنده. کسی بهشون اعتراض لااقل نکنه. در همون مدتی که بحث مسایل، دفعه قبل من یادمه، که بحث مسأله مصدق و مسأله دخالت دولت بود، من گفتم من فقط یه خواهش دارم؛ خواهشم اینه که، در اون موقع داشتن از مک‌کین دفاع می‌کردن در مقابل اوباما. من گفتم خواهش من فقط از شما اینه که برید لطفاً نوشته‌های مک‌کین رو بخونید، دیگه از مک‌کین اون‌ورتر حرف نزنید چون اون موقع مک‌کین در آخرین انتخابات آمریکا، بحث سر این بود که اختلاف بین مک‌کین و اوباما، سر این نبود که دولت باید دخالت کنه یا نکنه. سر این بود که چقدر دولت باید دخالت کنه. حزب محافظه‌کار آمریکا اصلاً عوض کرده بود صحبتش رو. یعنی گفته بود که آقا اصلاً این وضعیت نمی‌تونه ادامه پیدا کنه. و باید دخالت کرد. دولت باید دخالت کنه. آقایونی که طرف‌دار سارکوزیند که در فرانسه، کلمه‌ای که در موردش به‌صورت رایج به کار می‌ره، «وایو»ه. یعنی اراذل و اوباش. توجه می‌کنید؟ و سارکوزی یک اوباشه. این رو خیلی راحت هم می‌شه گفت، چون فرانسه یک دموکراسیه و به من هم ویزا خواهد داد فردا بنابراین در مورد اون بابایی هم که گفته بودن بهش ویزا نمی‌دن، چون فیلم بازی کرده، نه، مطمئن باشید بهش ویزا می‌دن. توجه می‌کنید؟ نگران اون نباشن و نگران هم نبوده، فقط می‌خواسته اینو بگه یه جایی. بنابراین، سارکوزی یه اوباشه؛ ولی سارکوزی که یک اوباشه، عقلش می‌رسه که همین امروز، همین چند، یکی، دو هفته، دولت فرانسه، یک پکیج مالیاتی جدید وضع کرده از، در، در مورد ثروت‌مندترین افراد جامعه که باید بخش مهمی از کمبود به اصطلاح تأمین اجتماعی رو تأمین کنن. یعنی علیه مخاطبین رسمی که بهش رأی می‌دن. یعنی سارکوزی هم عقلش می‌رسه، حتی. آقایون از اون هم می‌زنن اون‌ورتر. توجه می‌کنین؟ چه چیزی جرأت می‌ده که چنین افرادی به این صورت در سیستم ما صحبت بکنن؟ به‌نظر من روشنه. این که خود این سیستم، داره با یک سرعت وحشتناکی می‌ره به طرف یک نئولیبرالیسم هیولایی. نئولیبرالیسم به نظر من دو نوع داره. یک نوعش نئولیبرالیسم دموکراتیکه، چیزی که شما در مثلاً آمریکا می‌بینید امروز. آمریکا هر چی که باشه، یک دموکراسی هم هست. ما حرفی که داریم اینه که نماینده دموکراسی آمریکا، وال‌استریت نیست. اونایی هم که اون‌جا جمع شدن هم همینو می‌گن. می‌گن وال‌استریت یک رگرشنه، یک پس‌رفته در سیستم خود آمریکا. حالا ما به رادیکال‌هایی که از جانب مارکسیسم حمله می‌کنن، آنارشیسم حمله می‌کنن، اینا رو نداریم. کلی‌ها هم هستن که اصلاً از جانب خود سیستم آمریکا می‌گن. می‌گن ببین پس‌رفت داره می‌کنه جامعه آمریکا. جامعه آمریکا از ارزش‌های خودش داره می‌کشه عقب. خوب! بحث اساسی که مطرحه، اینه که ما در سیستمی هستیم که اگر اون نئولیبرالیسمه هستش که سوپاپ‌های اطمینانی داره، مثل نشریات آزاد، مثل مردمی که می‌تونن بیان تو خیابون اعتراض کنن، مثل روشنفکرانی که می‌تونن بحث رو باز بکنن و غیره. نئولیبرالیسم کشور جهان سومی، چه شکلی خواهد داشت؟ همین شکلی که دارید می‌بینید. اگر در این کشور، شما الآن می‌بینید که سر هر کوچه‌ای، کشوری که اومده، اصل قانون اساسی هم داره که سرمایه‌داری خصوصی ممنوعه. سر هر کشوری تعداد بانک‌ها، تعداد بانک‌ها تو کوچه‌های ما الآن از بقالی بیشتره. یعنی بانک‌های ما با دریانی‌ها دارن رقابت می‌کنن که به عنوان یک مدافع حقوق قومی در ایران و از جانب دریانی‌ها من به این مسأله معترضم یعنی معتقدم که باید از حقوق دریانی‌ها پس گرفته بشه. چون این‌جوری که بانک‌ها دارن جلو می‌رن، دیگه جایی برای باز کردن دریانی‌ نمی‌مونه. به‌جز این‌که سرقفلی مغازه‌ها رو هم گرون کردن. چون الآن سر خیابون ما تو شهرک غرب که دیگه کامیون بانک هست من این، من این پدیده رو تنها جایی که در جهان که دیدم، حالا شاید دوستان دیگه جهان‌دیده‌تر باشن، جای دیگه والله من ندیدم. یعنی یک دونه کامیون رو آوردن گذاشتن، بعد توی اون کامیون که برین، دو تا دستگاه خودپردازه، کم‌پردازه، زیادپردازه، چه می‌دونم، از این چیزا گذاشتن و روی اون کامیون هم بزرگ اسم یک بانک رو نوشته. یعنی بانک کامیونی، یعنی به‌زودی ممکنه ما شاهد این باشیم که تو کوچه‌هامون دیگه مغازه گیر نیاد، بانک‌ها شکل کامیون داشته باشن. بعد بیاین پول‌هاتون رو بدین. دست فروش بانکی! ممکنه این‌جا به‌وجود بیاد به زودی. یکی میز بذاره...

یه صندوق، هم اون‌جا بساط پهن کنه. بله، هیچ بعید نیست. گفتم نئولیبرالیسم هیولایی، از چنین جنسی خواهد بود. یعنی یک کسی مثلاً جلوی پاساژهای تجاری، بساط پهن کنه، همون‌جا پول بگیره، پول بده، قرض بده، قرض بگیره بگه بانک چه می‌دونم بساطی، مثلاً این همه بانک هست دیگه. خوب! بانک‌های ما امروز کاری رو که قبل از انقلاب، شما شاید یادتون نباشه، جوون هستین، دوستان قدیم ما یادشونه. بلیت بخت‌آزمایی دو تومن بود. شانسش هم بیشتر بود از این‌که شما الآن تو بانک‌ها ببرید. این رو الآن کردن پنج هزار تومن، جدیداً هم شنیدم بیشترش کردن. یعنی بلیط بخت‌آزمایی رو به‌صورت حساب بانکی می‌فروشن. و ...

بانک‌های ما، الآن هم‌چین وضعیتی دارن. این سیستم، از سیستم بانکی داره منتقل می‌شه به سیستم پزشکی. سیستم پزشکی ما، در حال تبدیل شدن به یک سیستم هیولاییست. که تمام افراد جامعه ما رو تهدید خواهد کرد. سیستم آموزشی ما در حال تبدیل شدن به یک سیستم هیولاییست. که تمام سیستم، تمام افراد جامعه ما رو تهدید می‌کنه. در چنین شرایطی اولویت‌ها به نظر من، این نیست که ما راجع به وال‌استریت صحبت نکنیم. ولی اینه که هر بار در مورد وال‌استریت صحبت می‌کنیم، برگردونیم به این‌که در این وسط، ما چه در واقع تأثیری می‌تونیم بگیریم از این داستان. چرا ما این‌قدر راجع به وال‌استریت صحبت می‌کنیم؟ دقیقاً به این خاطر. به این خاطر که چه خطری، نه این‌که ما رو تهدید می‌کنه، همین الآن شروع شده. این نئولیبرالیسم هیولایی که در ایران شروع شده و همه ما رو بلااستثناء تهدید می‌کنه. بنابراین من فکر می‌کنم که صحبت‌هام رو تمام می‌کنم، چشم! صحبتم رو تموم می‌کنم. من فکر می‌کنم که اگر در این مورد هم بحث بشه، به‌نظر من مفیده و به‌نظر شخصی من، مفیدتر از این هستش که ما معماهای سیستم سرمایه‌داری جهانی رو بخوایم در یک جلسه‌ای به این شلوغی، که هر کسی برای خودش کامنت می‌ده، دیدیم چند مورد رو، بتونیم حلش بکنیم. ناراحتی شما رو به دلیل شلوغی جلسه، من درک می‌کنم. شما هم ناراحتی ما رو درک بکنید که این شیوه، شیوه بحث علمی نیست. بنابراین من فکر می‌کنم که سؤالات، اگر بخشیش هم، نمی‌گم همش، اگر بخشیش هم بره به طرف این موضوع، یعنی موضوعی که به ما، به خود ما برمی‌گرده، مفیدتر از اینه که در این جلسه ما بتونیم گرایش‌های متعددی رو که الآن در دنیا وجود داره و تقریباً، حالا آقای مالجو گفت، من ایرانی رو ندیدم که در این مباحث شرکت داشته باشه. یعن...



حالا شاید تک و توک. شاید تک و توک. نمی‌گم نیست اصلاً. ولی ایرانی‌های ما که خارج هم هستن، معمولاً باز دارن راجع به ایران صحبت می‌کنن. و جزو معدود کشورهایی هم هستن که، هم‌چین چیزی شاید در تاریخ ما ندیدیم که عرق ملی این‌قدر درشون زیاده که روشن‌فکرانشون از یک کشور خارجی می‌گن برین بمباران کنین من فکر می‌کنم این تیپ فنومنا رو اگه بررسی بشه، خیلی کمک بیشتری به ما خواهد کرد. خیلی ممنون.

No comments:

Post a Comment