Sunday, February 19, 2012

نقد آنارشیستی مقوله سیاست در جهان سرمایه داری

تهیه و تلخیص از: پیمان پایدار

************************************************


(1)سیاست هنر جدائی هاست
 جائی که زندگی معنای پر بودنش را از دست داده, جائی که فکر وعمل فرد کالبد شکافی شده, بزبانی دیگر تکه تکه شده, فهرست وار و محصور شده در حوزه های جدا از هم - در آنجاست که سیاست آغاز میشود . با فاصله انداختن بعضی از فعالیتهای افراد (بحث, کشمکش, تصمیم مشترک, موافقت کردن) به حوزه ای در خود که مدعی گرداندن تمامی دیگر امورات میباشد , مطمئن از استقلال خویش , سیاست همزمان جدائی است در بین جدائی ها و مدیریت سلسله مراتبی (هرمی) ست از جدائی ها . بدیگر سخن , سیاست خود را بعنوان متخصص نشان میدهد , مجبور به تبدیل مشکل حل نشده از عملکرد آن به پیش فرض لازم برای حل و فصل تمام مشکلات ! بهمین دلیل , نقش افراد حرفه ای در سیاست غیر قابل انکار میباشد - و تمام کاری که میشود کرد این است که آنها را هر از چندگاهی جایگزین کرد . هر وقت شورشیان (بخوان کسانی که خود را انقلابی میخوانند) به پذیرفتن جدائی لحظات مختلف از زندگی تن در دهند و تغییر شرایط خاص با شروع از آن جدائی را قبول کنند, آنها بهترین متحدین نظم جهانی میگردند .در واقع , در حالی که مشتاق آن است تا بلکه نوعی از پیش شرط خود زندگی باشد , سیاست ضربات نفس کشنده خود را در همه جا میکوبد .
(2) سیاست هنر نمایندگی است

به منظور حکومت کردن بر اندام بریده و ناقص زندگی زخم خورده , دست و بال افراد را  بسته و به بی عملی(پاسیو شدن) تشویق میکند , با مکاشفه جامعه نمایشی آماده شده بر عدم امکان حرکتی , و بر هیئت غیر مسئولانه ای از تصمیم گیری ها . سپس, با صرفه نظر کردن از اراده, فرد را به زایده ای از ماشین دولتی تبدیل فرا میخواند. در مرحله بعد, کلیت از هم پاشیده شده را در وحدتی کاذب به هم وصل میکند . بدیگر سخن قدرت و ایدئولوژی نتیجتا وصلت دهشتنک شان را جشن میگیرند. اگر سیستم نمایندگی قابلیت عملکرد فرد را از او میگیرد, جایگزینی اش با این خیال باطل که فعال میباشد و نه نظاره گر, این بعد(فرامونی) سیاسی همیشه و در هر جائی که سازمانی جای فرد را میگیرد مجددا ظاهر میگردد و هر برنامه ای آنها را در بی عملی(پاسیو بودن) نگه میدارد . این همیشه و در همه جا که ایدئولوژی- آنچه که در زندگی از هم جدا گردیده- را متحد می سازد , مجددا ظاهر میگردد.

(3) سیاست هنر میانجی گری است

  این پا در میانی هم بین به اصطلاح کلیت و فرد و هم بین فرد با فرد مطرح میباشد . همانگونه که اراده الهی به مترجم زمینی نیازمند است , جمع نیز به نمایندگانش! همانطور که در دین , رابطه ای بین انسانها وجود ندارد بلکه بین معتقدین, در سیاست نیز انسانها دور هم جمع نمی گردند, بلکه شهروندان ! پیوندهای عضویت مانع اتحاد می گردند زیرا جدائی تنها در اتحاد از بین میرود . سیاست به همه ما بطور یکسان عرضه میگردد چرا که در بردگی تفاوتی وجود ندارد - مساوات در برابر" خدا", مساوات در برابر "قانون" . بخاطر همین است که سیاست- توسط ایدئولوژی -جای محاوره (دیا لوگ) واقعی  ,که نافی میانجی گری است, را میگیرد . تبعیض نژادی(راسیسم) حس تعلق گرائی میباشد که جلوی رابطه مستقیم بین افراد را میگیرد . تمامی سیاست جعل سازی مشارکتی میباشد. تمامی سیاست راسیست است . تنها در نابود گرداندن این موانع, با شورش  وطغیان علیه این نظم ,هست که همگان میتوانند با یکدیگر در فردیت خود و بگونه اجتماعی دیدار بهم رسانند . من شورش میکنم , بنابراین , ما هستیم .


(4) سیاست هنر عاری از احساسات و عواطف انسانی است
    
هر عمل بمانند جرقه ای فوری ست که از نظم کلی گریزان است.سیاست مدیریت آن نظم است ."شما درمقابل با پیچیدگی این جهان چگوته عملی را طلب میکنید "؟! این بمانند همان انسانهای کرخت و بی حس شده توسط خواب آلودگی دو گانه میماند که آری گفتنشان یعنی نه و بعد گفتنشان به معنی هرگزمیباشد . بوروکراسی, خدمتکار وفادار سیاست, در واقعیت با به اصطلاح مدیریت کردن دولت بورژوائی باعث میشود که هیچکس تشخیصی از مسئولیتش در بی مسئولیت کلی گویانه را ندهد . تازه قدرتمندان حاکم دیگر لزومی نمیبینند که بگویند "همه چیز تحت کنترل هست" ,  آنان با بیشرمی هر چه تمامتر حرف مخالفش را به زبان می آورند: "اگر من هیچوقت نتونستم راه حلی برای مشکلات بیابم, خیال کنید که چیز دیگه ای هست"!! سیاست دموکراتهای(لیبرالهای) آمریکائی این دوره زمانه بر ایدئولوژی فاجعه وار اضطراری بنیان گذاشته شده(" یا ما یا فاشیسم ,یا ما یا ترو ریسم, یا ما یا ناآشنایان"). حتی وقتی در اپوزیسیون هستند , کلی گوئی همیشه رویدادی است که هیچوقت اتفاق نمی افتد و لاپوشانی میکند تمامی چیزهائی که اتفاق می افتد. سیاست همگان را به شرکت این نمایش جنبش بی حرکتی دعوت میکند . بیک کلام , سرد و بیروح و گسترش جمعی از شهروندان از خود بیگانه بیمار !!

(5) سیاست هنر به تعویق انداختن است

زمانش آینده است, بهمین منظور همگان را در اکنون (زمان حال) رقت انگیزی زندانی گردانده  است . همگی با هم , اما فردا !!هر کس که بگوید "من و حال " نظم انتظار را که سر زندگی میل است با بی صیری بهم میزند. انتظار برای یک هدف   که ازلعنت خاصی گریزان است. انتظار برای رشد کمی کافی . انتظار برای نتایج قابل اندازه گیری . انتظار برای مرگ . سیاست تلاش مداوم برای تبدیل ماجراجوئی به آینده است . اما تنها اگر من "من و حال" را حل و فصل کنم میتواند هرگز مائی در بین باشد که فضای چشم پوشی متقابلی نباشد , دروغی که هر  کدام از ما را به کنترل کننده دیگری حکم میکند . بر هر کس که میخواهد بلافاصله عمل کند همیشه با سئو ظن نگاه میکنند .(عمل مستقیم " گناه کبیره" جامعه سرمایه داری محسوب میشود). گفته میشود, که اگر او شخص محرک بر انگیز(پرووگاتور)   نباشد, قطعا میتوان به عنوان چنین کاری از او استفاده کرد و سخن گفت . حال آنکه, لحظه یک عمل و شادی وصف ناپذیر بدون فرداهاست که ما را با هزار شوق به صبح روز بعد میکشاند . بدون آنکه چشمانمان سیخ عفربه ساعت باشد . کوتاه سخن : زندگی بدون واسطه ها و بدون صدها  اما و اگر و شایدها است که لیاقت نام زندگی را بر می تاباند .

(6) سیاست هنر تطبیق دادن است

همیشه انتظار" مستعد" گردیدن شرایط , بالاخره دیر یا زود مجبورتان میکند با استادان انتظار وحدت کنید !! دست آخرارگان تاخیر همیشه دلیل خوبی برای به توافق رسیدن فراهم میکند , برای محدود کردن صدمات , برای بازیافت(نجات بخشیدن) برخی از جزئیات یک کل منزجر کننده . سیاست چشمان تیزی برای کشف وحدت ها دارد .البته بما میگویند, که همه مثل هم نیستند . حزب کمونیست رفرم یافته طبیعتا مثل راستهای لجام گسیخته و خطرناک نیستند . بهداشت عمومی همیشه از کمک خصوصی بهتر است . داشتن حقوق حداقل و ضمانت شده هنوز و همیشه از بیکاری بهتره .(ما که در انتخابات بهشون رای نمیدیم- ما بعنوان آنارشیست, خودمون را در گیر نمایش سیرک انتخاباتی نمیکنیم-اما متاسفانه شهروندان متوهم کم نبوده و این خود بلای - ویروس-جامعه بورژوائی است). بدیگر سخن سیاست دنیای شر کمترها ست(مثلا اگر موسوی انتخاب میشد شر کمتری میبود تا احمقی نژاد!).  سر تسلیم فرود آوردن به شر کمتر یواش یواش آدمها رو به قبول کلیتی وادار میکند که تنها در آن تبعیض و غرض ورزی اعطا شدنی هست  و بس. در مقابل هر کس که نمیخواهد نافش به جائی بند باشد و خود فروشی کند ماجراجو بحساب میاد. یا شاید هم یک آریستوکرات !! 

(7)سیاست هنر محاسبه گری است

به منظور ایجاد اتحاد سودآور, نیاز به فراگیری اسرار متحدان هست . محاسبه سیاسی اولین راز میباشد .لازم هست بدانی پاهایت را کجا میگذاری . نیاز هست که نقشه دقیقی ازموجودی تلاش ها و نتایج داشته باشی . و با نیروی اندازه گیری چیزهایی که  دارا میباشد, فرد میتواند همه چیز به دست آورد جز اراده پیشکش کردن و از دست دادنش . بنابراین افراد با به عهده گرفتن مسئولیتی و با حواس جمع, در خواست حسابرسی سریع را میکنند . با خیره شدن به دنیای پیرامونش ,فرد هرگز خود را فراموش نمیکند . هوشیار بمانند پلیس نظامی . وقتی عشق به خود بیش از حد میشود (خودشیفتگی ) مطالبه به خود را طلب میکند . واین فراوانی بیش از حد از زندگی باعث خود فراموشی میشود . و در تنش وسرعت نبض زندگی روزمره حساب کارها از دست میرود . اما فراموشی خودمان تمایلی است برای جهانی که در آن تلاش خود گم کنی ارزش داشته باشد. جهانی که شایستگی  فراموشی ما را دارد . و بخاطرهمین جهان بدینگونه که هست, مدیریت شده توسط زندانبانان و حسابداران ,نابود میشود - تا بلکه فضا ئی برای مطرح کردن خودمان بوجود آید . شورش همین جا آغاز میشود . غلبه کردن به محاسبه, اما نه از زاویه کمبود, آنگونه که کاملا بیحرکت و ساکت ,"انسان دوستان" با وحدتشان با گردانندگان (جلادان) توصیه میکنند ,بلکه از دید فراوانی. در اینجا سیاست  پایان می یابد .

(8) سیاست هنر کنترل کردن است

تا بلکه فعالیت های انسانی از بند تعهد آزاد نباشند و کار خود را در تمام پتانسیلش آشکار نگرداند . تا بلکه کارگران در رابطه ای انسانی  با یکدیگر نپیوندند و به استثمار خویش پایان نبخشند . تا بلکه دانش آموزان تصمیم به نابودی مدرسه نگیرند و برای فراگیری چه چیزی و چگونه و چه وقت همت نکنند . تا بلکه دوستان جون جونی و اقوام عاشق نشوند و خودشون رو بعنوان خدمتگزاران خوش خدمت دولت از آن جدا نکنند . تا بلکه بچه ها چیزی بیش از نسخه های ناقص بزرگسالان نباشند. تا بلکه تمایز بین , آنارشیستها ی,خوب و بد از سر باز نشود. تا بلکه این کالاها باشند که با هم رابطه برقرار میکنند, و نه افراد. تا بلکه هیچکس از اتوریته سرپیچی نکند . تا بلکه اگر کسی به ساختار استثمار گرایانه دولت حمله کند, کسی سراسیمه وار بگوید ," که کار رفقا نبود ". تا بلکه بانک ها, دادگاه ها, پادگانها و... منفجر نگردند . خلاصه کنم , تا بلکه زندگی خود را به هیچ وجه بروز ندهد .

(9)سیاست هنر جبران کردن (دو باره بدست آوردن) است

 موثرترین راه برای دلسرد کردن ( سرخوردگی) هر گونه شورشی , هر گونه میلی برای  تغییر واقعی ,معرفی کردن یک مرد و یا زن از دولت به عنوان شورشگر(خرابکار از نظر آنها ) , یا - تازه بهتر -تبدیل یک شورشگر به یک مرد یا یک زن از دولت می باشد. تمامی افراد دولت لزوما از حکومت حقوق نمی گیرند . متصدیانی هستند که در پارلمان سر و کله شون پیدا نمیشه و یا در اتاقهای همجوار . بلکه, آنها در مراکز اجتماعی در رفت و آمد هستند و به اندازه کافی به اصول و تئوری های انقلابی واقفند .(محققین -خود فروخته-علوم اجتماعی و یا "از صمیم قلب معتقد" مدح نظر میباشند ).آنها در مورد پتانسیل رهائیبخش تکنولوژی بحث و جدل میکنند ; در مورد حوزه های عمومی غیر دولتی  تئوری می بافند و از رجحان پذیری(پیشی گرفتن) سوژه نیز داد سخن سرمیدهند . واقعیت - آنها خوب میدانند که - همیشه پیچیده تر از هر عملیست . پس اگر آنان امیدی برای طرح نظریه ای جامع  را در سر می پرورانند , صرفا برای اینست که تمامیتش -جامع بودنش- را در زندگی روزمره به فراموشی سپرده و کم توجه جلوه دهند . قدرت به آنان نیازمند است زیرا -همانطور که خود آنان به ما توضیح میدهند - وقتی کسی به آن (منظور دولت ) انتقادی نمی کند, قدرت توسط خودش به باد انتقاد گرفته میشود !!

(10) سیاست هنر سرکوب میباشد

سرکوب هر کسی که تیکه تیکه شدن زندگی را زیر سئوال برده و با خواسته های بر حقش خواهان تغییر شرایط موجود میباشد. سرکوب هر کسی که خواهان آتش زدن بر خرمن بی حرکتی (پاسیو بودن ) , تعمق بورژوامآبانه و هیئت (نمایندگی) میباشد . سرکوب هر کسی که خواهان جایگزین سازمانی برای خود نمی باشد و یا بی حرکتی تحمیلی توسط هیچ برنامه ای را در شان  خود نمی داند . سرکوب هر کسی که خواهان رابطه ای مستقیم فی مابین افراد میباشد و برای فضای تساوی گرایا نه احترام قائل نیز . سرکوب هر کسی که نظم انتظار را بر هم میزند زیرا خواهان برخواستن بلاانقطاع میباشد, نه فردا و روز بعد از آن . سرکوب هر کسی که بدون هیچ چشم داشتی از خود مایه میگذارد و خود را بیدریغ و خالصانه به وفور تقدیم میکند . سرکوب هر کسی که از رفقایش با عشق بیکران و عزمی راسخ دفاع میکند . سرکوب هر روح سر کشی که در مقابل حاکمان قدرت از فدا کردن جان خویش دریغ نمی ورزد . سرکوب هر کسی که با نفی موجودیتش در هیئتی ( از گروه ها و محفلها و احزاب ) خود   فروخته و یا بی خاصیت کماکان قد علم میکند . سرکوب هر کسی که نه می خواهد بر مسند قدرت بنشیند و نه اجازه  میدهد که کنترل شود . سرکوب هرفردی که تبدیل سحرانگیز و جذاب آینده را در سر پرورش داده و رقم میزند .


(11)سیاست اصلا هنر نیست

در حقیقت سیاست مخالف هنر است : نابودی خلاقیت و خودجوشی است , کاهش روابط انسانی به شبکه ای از زنجیره به هم پیوسته است . بهمچنین , هر آن چیزی که ارزش نام هنر را داشته باشد- مثلا ,هنر زندگی- میبایست مخالف سیاست باشد : باید مردم را بهمدیگر نزدیک گرداند, آنها را در ارتباط با نقاط قوت پنهان خود قرار دهد, به انجام آنچه که فکر می کنند درست است کمک کرده بدون داشتن ترس از اینکه همسایگانشان به چه میاندیشند و یا به حسابگریهای حقیرانه آن چیزی که به آنها میرسد توجه داشته باشند . بیک کلام به دور ریختن روابط فتیشیستی برآمده از جامعه سرمایه داری و جایگزینی اش با ارزشهای انساندوستانه : همدردی, عشق و کمک متقابل .


*************************

زنده باد آزادی ,همدردی, کمک متقابل , عشق و وارستگی ; بیک کلام آنارشی

No comments:

Post a Comment