Sunday, September 11, 2011

معشوق بی صدا : رویکردی جامعه شناختی بر عاشقانه های احمد شاملو, نوشته منصوره اشرافی(*), قسمت سوم

نگاهی به رابطه زن و هنر
اما این مساله که چرا در قبل از زمان حال این تفاوت عددی بین زنان و مردان در عرصه هنر بیشتر بوده و حتی گاه اصلا در عرصه هنر(ادبیات - نقاشی - مجسمه سازی و....) حضور اندک زنان نیز , ناچیز است دارای چندین علل مختلف است که بررسی آن شاید ده ها صفحه شود ,اما به طور مختصر میتوان گفت که



1- محدودیت زنان در ابراز عقیده و نظر و بیان احساسات
و بویژه در عرصه هنر که با احساس سرو کار دارد

این محدودیت از طرف جامعه مرد سالار بر زنان تحمیل شده است و البته خود زنان نیز آن را پذیرفته و به عنوان ارزش آن را بشمار می آورند . زیرا بر اساس عرف و داده های اجتماعی زن باید حجب و حیا داشته باشد, به عبارتی دیگر شرم و در پرده نهان بودن و با غریبه حشر و نشر نداشتن و خلاصه تمام آن چیزهایی که در ادبیات و فرهنگ در مورد صفات زن خوب گفته می شود,این پایه و اساسی است که ارزش زن بر آن نهاده شده است .

در این اجمال حوصله بر شمردن آنها نیست اما آن چه که بدیهیست, بیان این نکته است که به طور کلی نظر زن و عقیده او تابع نظر مرد است حالا خواه شوهر باشد خواه پدر و خواه برادر و خواه عمو و یا دائی و...و حتی در بعضی مواقع در نبود اینها تابع پسر خود می گردد . 

وقتی پایه و اساس از ابتدا بر این گذاشته می شود که زن باید معشوق باشد نه عاشق, یا زن باید انتخاب شونده باشد نه انتخاب کننده, پس حق بیان احساس خود را ندارد بکه تابعی از بیان احساس دیگری می گردد .
در ادبیات چه در زمان گذشته و چه در سالهای پیش هرگاه زنی به بیان صریح و بی پرده احساسات خود پرداخته است آماج حملات گوناگون جامعه خود گشته است و هزاران انگ و نسبت به وی زده شده و به طور کلی فردی عاری از اخلاق و فاسد و بی بند و بار بر شمرده شده , در حالی که وی فقط احساساتی را بیان کرده است که مردان در عرصه هنر آن را به راحتی و آزادانه و در کمال صراحت بیان کرده اند .

شاعران مرد به هزاران گونه و شکل, معشوق خود را توصیف و یا ستایش نموده اند و از وصف هیچ گونه چیزی دریغ نکرده اند حتی گاه این ستایش و عشق ورزی را به افراد هم جنس خود نیز تسری داده اند و جامعه همچون امری عادی با این برخورد داشته است . اما اگر زنی در عرصه هنر بخواهد از معشوق خود یاد بکند اگر نخواهد با واکنش های منفی جامعه روبرو شود, دچار خود سانسوری می گردد و یا اینکه باید عکس العمل منفی مواجه شده در رابطه با بیان احساس خود را به جان بخرد .

  در اینجا قصد ارائه مثال و نمونه نیست ولی آنچه که مسلم است این است که زن در جامعه مرد سالار در عرصه هنر باید احساس و عواطف خود را سانسور نماید و آنچه که مورد پسند آن جامعه است را بازگو نماید پس نه مجال عرض اندام دارد و نه جایی برای وی باقی می ماند .

به ناچار به آن عرصه روی نخواهد آورد و اگر نیز روی بیاورد باید بشود پروین اعتصامی . زنی که با وجودی که برایش ارزش قائلم ,اما گویی که شاعری مرد است آنهم از آن گونه مردانی که هیچ گونه احساسی در زندگی ندارند,خشک و منطقی و آداب دان و بسیار متفاوت تر از دیگر مردان هنرمند . پس در نتیجه آنچه که زن هنرمند ارائه میدهد اثری فاقد احساس واقعی و نزدیکتر به تصنع می شود .

 از ادبیات که گذشته و نگاهی به هنرهای دیگر به طور مثال نقاشی بیندازیم ,وضعیت دشوارتر و بغرنج تر میشود . زیرا آنچه که در ادبیات به وسیله کلمات بیان شده است در اینجا باید به تصویر کشیده شود . آنچه که از نظر شاعر و نویسنده توصیف می شود و بیان احساس میشود در اینجا باید صورت بصری یابد...خوب معشوق همیشه زن بوده است و همیشه توصیف وی بوده , پس در نقاشی هم تصویر وی است یک چیز مسلم و بدیهی زن مدل میشود و مرد نقاش. زن جزئی از ابزار کار هنرمند میشود...(البته این نکته هم باید گفته شود که همیشه بوده اند هنرمندانی که این ابزار را به کار نبسته اند) 



2- خود سانسوری
در کنار این مساله خود سانسوری و مذموم شمردن بیان احساس در نزد زنان مساله دیگر فرهنگ و شرایط فرهنگی جوامع مختلف است و اینکه درجه اخلاق گرایی در آن جوامع تا چه میزان و اندازه ای است .

در جوامعی که از زن تمامی بهره مندی های حقوقی اش سلب گشته است بیان ساده ترین احساساتش نیز نمی تواند چندان آسان و سهل باشد .

 
چرا که طبیعی است اگر به خود هویت و شخصیت زن مجال سر بر آوردن داده نشود . پس به احساسات وی هم چنین مجالی داده نخواهد شد .
بیان کردن احساس به نوعی به اعتماد به نفس داشتن و واهمه نداشتن از این بیان باز میگردد . زنان بر خلاف مردان که درونی ترین احساساتشان را بی پروا بازگو کرده اند, همواره از بیان واهمه داشته اند . چرا که با بیان احساس ابراز وجود خواهند کرد و ابراز وجود کردن در اکثر مواقع با واکنش های تهاجمی از طرف جامعه مرد سالار همراه بوده است.
گویی همه واژه ها تمامی ابزار هنر برای خدمت به مردان در اختیار تام آنان قرار گرفته است .
زن برای بیان احساس خود فاقد واژه و ابزار می ماند و برای همین به ناگزیر سکوت باید اختیار کند . و بدین ترتیب تاریخ هنر به دست مردان ساخته و نگاشته می شود و زن مصرف کننده باقی می ماند .


3- پایین نگه داشتن سطح فرهنگ زنان 

پایین نگه داشته شدن سطح فرهنگ زنان و مهیا نبودن شرایط برای رشد فرهنگی و اجتماعی زن نیز, یکی از علل عمده گرایش و روی نیاوردن زنان به عرصه هنر میباشد, که خود این مساله نیز معلول وجود فرهنگ سلطه خواه مرد سالارانه است و خوب طبیعی است که آنکه مسلط است هیچگاه دوست ندارد فرد تحت سلطه وی رشد فکری و شخصیتی کند و همتراز خودش شود .  

پس زن بهتر است که فقط در عرصه بچه داری و خانه داری و در آمد و شد بین اتاق و آشپزخانه و مهیا کردن آسایش مرد عمر را سپری نماید و دلخوشیش در حد اعلا این باشد که ستایشش می کنند ,ستایش شونده باشد نه ستایش گر. پس چون ستایش شونده است نیازی به جستجو و کنکاش ندارد باید به خود بپردازد و جنبه های ستایش  شونده اش(!) را حفظ نماید....همیشه دلربا باشد . در عرصه هنر اگر پا بگذارد یا باید خود را ستایش کند یا هم جنسان خود را و یا اینکه اگر بخواهد به نوعی دیگر به بیان واقعیت های اجتماعی بپردازد روح حساس و لطیفش اجازه نمی دهد که زشتی ها را ببیند! فقر و بی عدالتی و نابرابری را ببیند. چرا؟ چون او همیشه یک حامی دارد و انسانی که حمایت شونده دارد نمی تواند سختی و سنگینی بار هستی را آن چنان که باید لمس کند .

کدام زنی بود در آن که بخواهد [(سیب زمینی خورها (1)] وان گوگ را بر پرده نقاشی بیاورد . این گونه آفرینش ها با روح زنانه ای که قرار دادهای اجتماعی بر زن تحمیل کرده است سازگاری چندانی ندارد .

این شهامت در نزد آنان هرگز امکان ظهور پیدا نکرده است زیرا که زمینه پیدایی آن با داشتن حس ابراز وجود بوجود می آید و این حس چیزی است که از آنان دریغ شده است .

"من می اندیشم, پس هستم" . این حرف و سخنی است که در بستر جوامع مصداق آن را در مورد زنان مردود می شمارد . چرا که با در نظر گرفتن شرایط زنان این عبارت بیشتر در مورد آنان صادق است :"من تابع اندیشیدن مردانم, پس می توانم باشم ."

4- تنگ بودن عرصه

در کنار تمام این عوامل بوده اند زنانی که خواسته اند در عرصه هنر پای بگذارند, اما بار مسئولیتی ناشی از زندگی خانوادگی که بر دوش آنان نهاده شده بود مجالی برای پرداختن به خود را برای آنان باقی نمی گذاشت . هنرمندان مرد اغلب مدیون همسران خود هستند که فرزندانشان را بزرگ کرده اند و امور روزمره زندگیشان را رتق و فتق داده اند. این همسران آنان بوده اند که از وظایف همسر خود در زندگی خصوصی کاسته اند و بر وظایف خود افزوده اند تا شوهرانشان با فراق بال و با آرامش و آسودگی خیال به خلق آثار هنری بپردازد . چه بسا در این راه گرسنگی و سختی های بسیار متحمل شده اند و فقط با فداکاری خود توانسته اند کج خلقی ها و احساس گرایی های شوهران خود را تاب بیاورند .



اما کدام مرد بوده است که متقابلا برای همسر خود این گونه رفتار نماید ؟ کدام زن هنرمندی بوده است که شوهرش او را در راهی که برگزیده یاری گر باشد(همانند مواردی که در سطور پیشین گفتم )؟
البته الان وضع با گذشته خیلی تفاوت کرده است و این بدین خاطر است که کم کم در تمام جوامع دارند این مساله را درک میکنند که بین زن و مرد از نظر انسانی و رعایت حقوق مستقل فردی هیچ تفاوتی وجود ندارد .



امااین را به عنوان یک واقعیت عام باید پذیرفت که در اکثر جوامع از نظر فرهنگی و اجتماعی و هنر زن در جایگاه دوم قرار دارد.


ادامه دارد.....: پیمان پایدار
********************************
  (*) نشر مینا, نوبت اول, 1386 تهران/ 96 صفحه
(1)تابلوی سیب زمینی خورها-اثر ونسان ون گوگ نقاش بزرگ هلندی . ون گوگ در این تابلو گوشه ای دردناک از واقعیت های زندگی اجتماعی آن روزگار را ترسیم نموده است .

No comments:

Post a Comment