شاید بعضی ها وقتی این تیتر را میخوانند یاد کتاب جنجالی " جلال آل احمد" بیفتند که بیش از نیم قرن پیش نوشته شده . من در اینجا قصدم نه نقد منفی آن اثر هست و نه تائیدش . بلکه این مقوله رو از زاویه و معضل دیگری میخواهم مطرح کنم . و آن هم از اینقرار میباشد: همانطور که بر همگان آشکار است از آمدن و اقامت نسل اول ایرانی های خارج از کشور , به عنوان اقلیتی در میان کشورهای برون مرز, بیش از شصت- هفتاد سال میگذرد. شخصا خود من نیز بیش از 37 سال هست که در غرب زندگی میکنم . در ضمن از 15- 16سالگی هم علاقه وافری به خواندن رمان (داستان) نویسان وطنی چون محمد علی جمال زاده ,... وشعر شاعرانی چون احمد شاملو ,...وهمچنین نویسندگان بعد از قیام 57 چون مهرنوش پارسی پور(*) , و ... داشته ام !!
چیزی که بیش از همه من را تحت تاثیر قرار داده همانا نویسندگی جمال زاده بوده. چرا که او ,هر چند در 7 نوامبر1997(16 آبان1376) درسن 105 سالگی چشم از جهان فرو بست (تولدش23 دیماه 1271), بیشتر عمرش را در سوئیس اقامت داشت و طبعا اکثر کارهایش را نیز در آنجا رقم زد .حال آنکه او نه تنها ظرافت و شیرینی زبان پارسی را از دست نداد بلکه همانند تمامی نویسندگان و شاعران درون مرزی به آن تسلط کامل داشت .آثارش نیز از زیبائی نوشته های صادق هدایت ,محمود دولت آبادی,هوشنگ گلشیری, مهدی اخوان ثالث, سهراب سپهری و حمید مصدق و...دست کمی نداشت .
حال آنکه ,در مقابلش ,نویسنده خوب آذری مان غلامحسین ساعدی هم بعد از قیام 57 به مهاجرت تن در داد.اما هیچگاه نتوانست خود را به محیط وقف دهد و عملا دیری نگذشت که دغ مرگ شد. روحش شاد باد ,جایش بس خالیست .
چیزی که بیش از همه من را تحت تاثیر قرار داده همانا نویسندگی جمال زاده بوده. چرا که او ,هر چند در 7 نوامبر1997(16 آبان1376) درسن 105 سالگی چشم از جهان فرو بست (تولدش23 دیماه 1271), بیشتر عمرش را در سوئیس اقامت داشت و طبعا اکثر کارهایش را نیز در آنجا رقم زد .حال آنکه او نه تنها ظرافت و شیرینی زبان پارسی را از دست نداد بلکه همانند تمامی نویسندگان و شاعران درون مرزی به آن تسلط کامل داشت .آثارش نیز از زیبائی نوشته های صادق هدایت ,محمود دولت آبادی,هوشنگ گلشیری, مهدی اخوان ثالث, سهراب سپهری و حمید مصدق و...دست کمی نداشت .
حال آنکه ,در مقابلش ,نویسنده خوب آذری مان غلامحسین ساعدی هم بعد از قیام 57 به مهاجرت تن در داد.اما هیچگاه نتوانست خود را به محیط وقف دهد و عملا دیری نگذشت که دغ مرگ شد. روحش شاد باد ,جایش بس خالیست .
باری, روی سخن من در اینجا عمدتا افراد عادی مهاجرین هست و نه لزوما نویسندگان و روشنفکران ایرانزمین در غربت. مشاهدات و تجربه من با زندگی در اروپا و آمریکا(چه شمالی و چه جنوبی) و سفرهای فراوان نشان داده که سیل کثیری از ایرانیان بر خلاف ملیت های دیگر,بخصوص کشورهای آسیای جنوب شرقی -و بالخص چینی ها, خیلی زود هویتشان را, که عمدتا با زبان مادری درعجین هست,از دست میدهند .
اینان ,عمدتا و اکثرا و نه تماما, کسانی هستند که مثل" از آنجا رونده و در اینجا مونده" در موردشان بغایت صادق هست . یعنی دیگر نه ریشه در زبان و فرهنگ ایران دارند , چرا که فارسی شون که زنگ زده هیچ -عمدتا واسه اینکه به فارسی حتی روزنامه هم نمیخوانند, کتاب که پیش کششان- و از فرهنگ ایران بقول شاملو فقید و عزیز خوردن قرمه سبزی را مصداق میدانند; و از طرف دیگر نه با فرهنگ و تاریخ کشوری که در آن زندگی میکنند(که 90% شان در غرب میباشد)خو گرفته و آشنا میباشند .(البته من در جائی دیگر, ماه ها پیش در همین صفحه, مقاله ای کوتاه نوشته و به این مساله برخورد کرد ه ام .
در مورد بعضی ها این مساله آنقدر عمق پیدا کرده و چشمگیر هست که حتی چند صباحی نگذشته اسمشان را نیز عوض میکنند تا بلکه برای خود "جا و مکانی" باز کرده باشند !! بعد هم با کمال پرروئی با گفتن خزعبلاتی از قبیل اینکه "اسمم واسه اینا مشکله تلفظش "به خیال خامشان خود را توجیه میکنند . هیهات !
صد البته مثال های فراوانی میتوان زد. ولی از آنجائی که مطمئن هستم تمامی خوانندگان,در گوشه و کنار , با این مقوله کم و بیش آگاه هستند فقط به دو مورد خاصی که خود در چند سال اخیر به آن برخورد ه ام اکتفا میکنم .
چند سال پیش در لیما- پرو از طرف دوست عزیز (زن) ایرانی دیرینه ام به فردی که او نیز ایرانی میباشد,هم نام یکی از شاهان هخامنشی, معرفی شدم .او, که قامتی بلند و چهره ای خوشرو دارد, بمانند خیل مردان ایرانی مهاجر به ژاپن سالها در آنجا بکار مشغول بوده و از دست قضا با زنی پروئی ای -که او نیز با همان پیشینه در آنجا مقیم بوده-آشنا شده , پیوند زناشوئی بسته و چند سال بعد با اندوخته سرمایه ای و پسر دو رگه با نمک وخوش تیپ ده ساله شان به پرو نقل مکان کرده و به کسب و کار اشتغال دارند . بعدها , تصادفی , پی بردم که اسم واقعی اش چیز دیگری ست و بیشتر شباهت به اسامی هنر پیشه های فیلمهای ما قبل قیام بهمن 57 -بمانند داش آکل و قیصر -دارد تا شاه مورد علاقه دوستمان ! باری یکروز , باز هم تصادفی شنیدم که همسرش او را 'جان' صدا میکند . نگو که ایشان در همان کشور سامورائی ها در روز آشنائی با همسر آینده اش از طرف رفیق ایرانی اش , باهمان توجیه هات فوق الذکر, بدینگونه معرفی گردیده است .تو بخوان حدیث این مجمل!!
باری ,در صحبت ها و بحث های داغ بعدی ای که با این دوست گرامی داشته ام پی بردم که بمانند تعداد بیشماری از ایرانیان در بیرون و درون مرز( پس از بروی کار آمدن این جانوران مسلمان و جنایات بیشمارشان و با توجه به تنفرشان از اسلام ناب محمدی) که تغییر دین داده اند , او نیز به دین زرتشت گرایش پیدا کرده . بماند که برخلاف دیگر ادیان , بخصوص اسلام و مسیحیت که سالانه با صرف هنگفت میلیاردها دلار پول از طرف دول اسلامی و پروتستانهای رنگ و وارنگ در غرب (و در کنارکمک بی شائبه سازمان جاسوسی سیا ) مشغول شست و شوی مغز جوانان هستند, زرتشتیت گرویدن به دینشان را مقبول نمی داند! صد البته ,از آنجائی که او قصد برگشت به ایران را در سر نمی پروراند, او میتواند در تخیلات خویش هر کس که میخواهد باشد , و بالطبع "حق" مسلم اش نیز میباشد . تغییر اسمش هم در راستای این چرخش, آنهم صرفا برای صدا کردنش توسط تعدادی انگشت شمار ایرانیان مقیم لیما,"معنی" مییابد. چرا که در شناسنامه ایرانی اش کماکان همان اسم حقیقی اش ثبت هست و بس .
سخن کوتاه : این دوست عزیز,متاسفانه, بمانند همان ایرانیان فوق الذکر, نه تنها به زبان, ادبیات ,فرهنگ و تاریخ ایران علاقه مندی ای نشان نمیدهد ( بماند که این مقولات, هر کدام بار خاص خود را دارند ,دائما و تاریخا در سیر تکاملی خویش متغییرمیباشند), بلکه اسپانیائی را نیز بدرستی فرا نگرفته و با لهجه فارسی تکلم میکند. البته نا گفته نماند که اخیرا این دوستمان با خواندن تک و توک کتب تاریخی , آنهم و صرفا در مورد دین زرتشت -که از جمعیت زرتشتیان آمریکا بدستش رسیده-, کمی به معلومات خویش افزوده, که تا حدی جای "شکرش" باقی ست !!
در ضمن این دوست گرامی هیچ علاقه ای هم به فراگیری ,هر چند ناچیز, از فرهنگ و تاریخ پرو از خود نشان نمیدهد. و صرفا با گذاردن نقشه ای از تخت جمشید و بشقابی زیبنده به کنده کاری برجسته مسی اصفهان- از همان بنای تاریخی- در بالای سر یکی از پیشخوانهای مغازه اش به "ایرانی" بودنش برای مشتریان پروئی اش (که آنان نیز اکثرا دست کمی از سطحی نگری درباب فرهنگ و تاریخ کشورشان بمانند دوست ما ندارند) به شیوه خویش "فخر فروشی" میکند !
مورد دومی که مدح نظرم میباشد همانا به یکی از نزدیکان عزیز خودم بر میگردد. البته او شخصیتی نسبتا پیچیده ای دارد و اگر در اینجا از او یاد میکنم دقیقا بخاطرهمین تضادهای آشکار و جنگ و جدلهای درونی روح سرکش اش هست که برایم تا حد زیادی قابل تقدیر نیز میباشد. او که 21 سالی بیش ندارد, شش سالی میشود که مقیم آمریکا ست و به تحصیل دررشته اقتصاد , مدیریت و یا بازاریابی(هنوز معلوم نیست بر روی کدام میخواهد بعنوان رشته اصلی اش تمرکز به خرج دهد) در یکی از دانشگاههای میانه غرب آمریکا مشغول میباشد-جائی که 'راسیست' ها تعدادشان به دیگران میچربه! او البته به زبان فارسی نسبتا مسلط میباشد و بر خلاف خیل عظیمی که 'پارسینگلیش' بلغور میکنند, فارسی اش قابل تحسین میباشد . در ضمن جوانی تیز هوش و هنرمندیی نیز هست : برای خودش رپ فارسی مینویسد, ویدئو درست کرده و در یوتوب میگذارد. نا گفته نماند که با نداشتن عمق معلومات ادبی از یکطرف و کمی تجربه در زندگی از طرف دیگر طبعا متون ترانه هایش آنطور که باید و شاید پختگی کافی نداشته و حداقل چنگ زیادی بدل من نمیزند. اما از قرار هوادارائی هم ,بزعم خودش "آنارشیست", در پشت سر خودش داره . من راستش صحت و سقمش را نمیدانم .( بماند, اینرا هم بقول قدیمی ها بگم , امروزه هر که از ننش قعر میکنه یا 'پانک' میشه و یا به 'رپ 'نوشتن رو میآره و خودشو آنارشیست هم میخونه!! البته اینرا هم از دید "انتقادی" مطرح میکنم و هم با شوق و شور آنارشیستی که 22 سال تجربه مبارزاتی پشت سرش داره . چرا که مثل روز روشن هست که هر کس یکجوری به فلسفه آنارشی میرسه ).
باری,اخیرا در یکی از گردهم آئی هایی نزدیکی که با هم داشتیم ,تصادفا ,با کمال تعجب پی بردم که او نیز, هنوز عرقش خشک نشده و گرد و خاک سفر از صورتش پاک نشده, بار اول شنیدم که برای معرفی خودش در پشت تلفن ,وقتی برای کاری اداری صحبت میکرد و بار دوم برای صدا کردنش در پی خرید قهوه ,اسمش را واژگون نموده و مشابه آمریکای اش را به مخاطب تحویل میدهد !! مثلا بجای اینکه بگوید فرهاد خودش رو 'فره دی' معرفی میکرد !! راستش بار دوم در قهوه خانه دیگر کارم از "خنده" گذشته بود و فقط با جونباندن سر تاسف خودم را نشان دادم و بس .
البته,از شما چه پنهان و باز بقول قدیمی ها "چشم حسود کور" خوشبختانه بعد ازانتقاد های سازنده , و دروغ چرا کنایه زدنهای مکرر اینجانب, دو- سه روزی بیش طول نکشید که عزیزمان "منکر" هم شد که اسمش را عوض کرده !! البته من هم دیگه مته به خشخاش نگذارده و این تحول را به فال نیک گرفتم و به خواهر و برادرش نیز با خنده ای از ته دل خبر را اعلام کردم . خلاصه کنم : امیدوارم که این تجربه هرجی شود برای دیگر جوانهای تازه بدوران رسیده ای که این مطلب رو میخوانند و یا شاید برای دوستانی که مثال اول در بالا مصداقشان میباشد. هر چند که بظاهر آب از سرشان گذشته و از قرار دیگر نمیتوان انتظار اصلاحی در پندار, گفتار و کردارشان را داشت . شاد و سر بلند وخرسند باشید .
پیمان پایدار
اینان ,عمدتا و اکثرا و نه تماما, کسانی هستند که مثل" از آنجا رونده و در اینجا مونده" در موردشان بغایت صادق هست . یعنی دیگر نه ریشه در زبان و فرهنگ ایران دارند , چرا که فارسی شون که زنگ زده هیچ -عمدتا واسه اینکه به فارسی حتی روزنامه هم نمیخوانند, کتاب که پیش کششان- و از فرهنگ ایران بقول شاملو فقید و عزیز خوردن قرمه سبزی را مصداق میدانند; و از طرف دیگر نه با فرهنگ و تاریخ کشوری که در آن زندگی میکنند(که 90% شان در غرب میباشد)خو گرفته و آشنا میباشند .(البته من در جائی دیگر, ماه ها پیش در همین صفحه, مقاله ای کوتاه نوشته و به این مساله برخورد کرد ه ام .
در مورد بعضی ها این مساله آنقدر عمق پیدا کرده و چشمگیر هست که حتی چند صباحی نگذشته اسمشان را نیز عوض میکنند تا بلکه برای خود "جا و مکانی" باز کرده باشند !! بعد هم با کمال پرروئی با گفتن خزعبلاتی از قبیل اینکه "اسمم واسه اینا مشکله تلفظش "به خیال خامشان خود را توجیه میکنند . هیهات !
صد البته مثال های فراوانی میتوان زد. ولی از آنجائی که مطمئن هستم تمامی خوانندگان,در گوشه و کنار , با این مقوله کم و بیش آگاه هستند فقط به دو مورد خاصی که خود در چند سال اخیر به آن برخورد ه ام اکتفا میکنم .
چند سال پیش در لیما- پرو از طرف دوست عزیز (زن) ایرانی دیرینه ام به فردی که او نیز ایرانی میباشد,هم نام یکی از شاهان هخامنشی, معرفی شدم .او, که قامتی بلند و چهره ای خوشرو دارد, بمانند خیل مردان ایرانی مهاجر به ژاپن سالها در آنجا بکار مشغول بوده و از دست قضا با زنی پروئی ای -که او نیز با همان پیشینه در آنجا مقیم بوده-آشنا شده , پیوند زناشوئی بسته و چند سال بعد با اندوخته سرمایه ای و پسر دو رگه با نمک وخوش تیپ ده ساله شان به پرو نقل مکان کرده و به کسب و کار اشتغال دارند . بعدها , تصادفی , پی بردم که اسم واقعی اش چیز دیگری ست و بیشتر شباهت به اسامی هنر پیشه های فیلمهای ما قبل قیام بهمن 57 -بمانند داش آکل و قیصر -دارد تا شاه مورد علاقه دوستمان ! باری یکروز , باز هم تصادفی شنیدم که همسرش او را 'جان' صدا میکند . نگو که ایشان در همان کشور سامورائی ها در روز آشنائی با همسر آینده اش از طرف رفیق ایرانی اش , باهمان توجیه هات فوق الذکر, بدینگونه معرفی گردیده است .تو بخوان حدیث این مجمل!!
باری ,در صحبت ها و بحث های داغ بعدی ای که با این دوست گرامی داشته ام پی بردم که بمانند تعداد بیشماری از ایرانیان در بیرون و درون مرز( پس از بروی کار آمدن این جانوران مسلمان و جنایات بیشمارشان و با توجه به تنفرشان از اسلام ناب محمدی) که تغییر دین داده اند , او نیز به دین زرتشت گرایش پیدا کرده . بماند که برخلاف دیگر ادیان , بخصوص اسلام و مسیحیت که سالانه با صرف هنگفت میلیاردها دلار پول از طرف دول اسلامی و پروتستانهای رنگ و وارنگ در غرب (و در کنارکمک بی شائبه سازمان جاسوسی سیا ) مشغول شست و شوی مغز جوانان هستند, زرتشتیت گرویدن به دینشان را مقبول نمی داند! صد البته ,از آنجائی که او قصد برگشت به ایران را در سر نمی پروراند, او میتواند در تخیلات خویش هر کس که میخواهد باشد , و بالطبع "حق" مسلم اش نیز میباشد . تغییر اسمش هم در راستای این چرخش, آنهم صرفا برای صدا کردنش توسط تعدادی انگشت شمار ایرانیان مقیم لیما,"معنی" مییابد. چرا که در شناسنامه ایرانی اش کماکان همان اسم حقیقی اش ثبت هست و بس .
سخن کوتاه : این دوست عزیز,متاسفانه, بمانند همان ایرانیان فوق الذکر, نه تنها به زبان, ادبیات ,فرهنگ و تاریخ ایران علاقه مندی ای نشان نمیدهد ( بماند که این مقولات, هر کدام بار خاص خود را دارند ,دائما و تاریخا در سیر تکاملی خویش متغییرمیباشند), بلکه اسپانیائی را نیز بدرستی فرا نگرفته و با لهجه فارسی تکلم میکند. البته نا گفته نماند که اخیرا این دوستمان با خواندن تک و توک کتب تاریخی , آنهم و صرفا در مورد دین زرتشت -که از جمعیت زرتشتیان آمریکا بدستش رسیده-, کمی به معلومات خویش افزوده, که تا حدی جای "شکرش" باقی ست !!
در ضمن این دوست گرامی هیچ علاقه ای هم به فراگیری ,هر چند ناچیز, از فرهنگ و تاریخ پرو از خود نشان نمیدهد. و صرفا با گذاردن نقشه ای از تخت جمشید و بشقابی زیبنده به کنده کاری برجسته مسی اصفهان- از همان بنای تاریخی- در بالای سر یکی از پیشخوانهای مغازه اش به "ایرانی" بودنش برای مشتریان پروئی اش (که آنان نیز اکثرا دست کمی از سطحی نگری درباب فرهنگ و تاریخ کشورشان بمانند دوست ما ندارند) به شیوه خویش "فخر فروشی" میکند !
مورد دومی که مدح نظرم میباشد همانا به یکی از نزدیکان عزیز خودم بر میگردد. البته او شخصیتی نسبتا پیچیده ای دارد و اگر در اینجا از او یاد میکنم دقیقا بخاطرهمین تضادهای آشکار و جنگ و جدلهای درونی روح سرکش اش هست که برایم تا حد زیادی قابل تقدیر نیز میباشد. او که 21 سالی بیش ندارد, شش سالی میشود که مقیم آمریکا ست و به تحصیل دررشته اقتصاد , مدیریت و یا بازاریابی(هنوز معلوم نیست بر روی کدام میخواهد بعنوان رشته اصلی اش تمرکز به خرج دهد) در یکی از دانشگاههای میانه غرب آمریکا مشغول میباشد-جائی که 'راسیست' ها تعدادشان به دیگران میچربه! او البته به زبان فارسی نسبتا مسلط میباشد و بر خلاف خیل عظیمی که 'پارسینگلیش' بلغور میکنند, فارسی اش قابل تحسین میباشد . در ضمن جوانی تیز هوش و هنرمندیی نیز هست : برای خودش رپ فارسی مینویسد, ویدئو درست کرده و در یوتوب میگذارد. نا گفته نماند که با نداشتن عمق معلومات ادبی از یکطرف و کمی تجربه در زندگی از طرف دیگر طبعا متون ترانه هایش آنطور که باید و شاید پختگی کافی نداشته و حداقل چنگ زیادی بدل من نمیزند. اما از قرار هوادارائی هم ,بزعم خودش "آنارشیست", در پشت سر خودش داره . من راستش صحت و سقمش را نمیدانم .( بماند, اینرا هم بقول قدیمی ها بگم , امروزه هر که از ننش قعر میکنه یا 'پانک' میشه و یا به 'رپ 'نوشتن رو میآره و خودشو آنارشیست هم میخونه!! البته اینرا هم از دید "انتقادی" مطرح میکنم و هم با شوق و شور آنارشیستی که 22 سال تجربه مبارزاتی پشت سرش داره . چرا که مثل روز روشن هست که هر کس یکجوری به فلسفه آنارشی میرسه ).
باری,اخیرا در یکی از گردهم آئی هایی نزدیکی که با هم داشتیم ,تصادفا ,با کمال تعجب پی بردم که او نیز, هنوز عرقش خشک نشده و گرد و خاک سفر از صورتش پاک نشده, بار اول شنیدم که برای معرفی خودش در پشت تلفن ,وقتی برای کاری اداری صحبت میکرد و بار دوم برای صدا کردنش در پی خرید قهوه ,اسمش را واژگون نموده و مشابه آمریکای اش را به مخاطب تحویل میدهد !! مثلا بجای اینکه بگوید فرهاد خودش رو 'فره دی' معرفی میکرد !! راستش بار دوم در قهوه خانه دیگر کارم از "خنده" گذشته بود و فقط با جونباندن سر تاسف خودم را نشان دادم و بس .
البته,از شما چه پنهان و باز بقول قدیمی ها "چشم حسود کور" خوشبختانه بعد ازانتقاد های سازنده , و دروغ چرا کنایه زدنهای مکرر اینجانب, دو- سه روزی بیش طول نکشید که عزیزمان "منکر" هم شد که اسمش را عوض کرده !! البته من هم دیگه مته به خشخاش نگذارده و این تحول را به فال نیک گرفتم و به خواهر و برادرش نیز با خنده ای از ته دل خبر را اعلام کردم . خلاصه کنم : امیدوارم که این تجربه هرجی شود برای دیگر جوانهای تازه بدوران رسیده ای که این مطلب رو میخوانند و یا شاید برای دوستانی که مثال اول در بالا مصداقشان میباشد. هر چند که بظاهر آب از سرشان گذشته و از قرار دیگر نمیتوان انتظار اصلاحی در پندار, گفتار و کردارشان را داشت . شاد و سر بلند وخرسند باشید .
پیمان پایدار
No comments:
Post a Comment