کتاب شعری از"اریش فرید"(*) بنام: شعرعاشقانه برای آزادی
برگردان : ژیلا مشعشی و محمد خلیلی
قسمت هفتم
قسمت هفتم
*******************************************
زبان , راه حل پایانی
شلیک پلیس را
رسانه های فرانکفورت
به آن هنگام که
یارای خطر کردن داشت
"اعدام در خیابان " نامیدند
و رسما اعلام شد :
"شلیگ مرگ هدفمند"
رسانه های فرانکفورت
به آن هنگام که
یارای خطر کردن داشت
"اعدام در خیابان " نامیدند
و رسما اعلام شد :
"شلیگ مرگ هدفمند"
در فرمان های جدید
-پالوده با غسل تعمید-
این عمل را
"شلیک امدادگرانه ی نهایی"
نامیدند .
اوه نابغه نستوه !
-زبان آلمانی ما-
این تویی که سراسر
به همه چیز
و همه جا
زیبایی می بخشی
روشنایی می پراکنی
و مهربانی نثار می کنی !
-زبان آلمانی ما-
این تویی که سراسر
به همه چیز
و همه جا
زیبایی می بخشی
روشنایی می پراکنی
و مهربانی نثار می کنی !
لحظه های سست و ناتوان
حالا دیگر
پاسخ داده می شود
به پرسش ها
با واژه های آماده .
و نهاده هایی که
دیگر پرسیده نمی شوند .
ناگفته ها
چه پرسش هایی
می توانستند بوده باشند :
"-تو عشق را دیده ای ؟"
؟چرا "او" از آن عبور کرد
از چه هنگام
دیگر عشق
به سمت عشق نمی رود ؟
این ,چگونه عشقی ست
که چنین است؟
خویشان دور "دژخو"یش
چنین اند,
اما او که
عشق نام دارد,
آیا باید او را
چه ,و چگونه نامید ؟
آیا باید صدایش کرد
تا که باز آید
و نگذرد از عشق ؟
و این همه پرسش ها
پرسش ها...
با اینکه دیگر
پرسشی نیست
اما پاسخ ها
همیشه آماده اند .
درخت پری وار, سخن می گوید
نفس هزاران تابستان و زمستان
به جای نفس هایم .
و مانده است
بی هیچ تکانی
پوشش چرمینه ام
که سخت;
و موهایم
در شکاف این تنه
که با پوسته ای از زغال سنگ .
از دست داده ام
سرخی لب هایم را
و لب هایم را,
خاکستری نگاهم را,
چشمهایم را .
با این همه ,
محفوظ داشته ام
مژه های روشنم را
و زیبایی استخوان هایم را .
تو, کسی که
می خواهی ببوسی ام
بعد از هزاران سال,
به من بگو
که مرگ
تنها
!به درازای زندگی ست
عمر من آه,
چه کوتاه...
چیزی
کمتر از سی سال .
بسیار بلند و بلند است
این پلی که تو
با عشقت
می خواهی میخ کوبی اش کنی .
و با اندوهان ات
که هیچش یاوری نتواند کرد ,
و اشک هایت
به روی این تابوت
که صدها سال بار اهانت ها را
با خویش برده است .
و موهایم
در شکاف این تنه
که با پوسته ای از زغال سنگ .
از دست داده ام
سرخی لب هایم را
و لب هایم را,
خاکستری نگاهم را,
چشمهایم را .
با این همه ,
محفوظ داشته ام
مژه های روشنم را
و زیبایی استخوان هایم را .
تو, کسی که
می خواهی ببوسی ام
بعد از هزاران سال,
به من بگو
که مرگ
تنها
!به درازای زندگی ست
عمر من آه,
چه کوتاه...
چیزی
کمتر از سی سال .
بسیار بلند و بلند است
این پلی که تو
با عشقت
می خواهی میخ کوبی اش کنی .
و با اندوهان ات
که هیچش یاوری نتواند کرد ,
و اشک هایت
به روی این تابوت
که صدها سال بار اهانت ها را
با خویش برده است .
ادامه دارد: پیمان پایدار
********************************
(*)Fried Erich / انتشارات مازیار-تهران- چاپ اول1382
No comments:
Post a Comment