نامه ی صادق هدایت به فریدون توللی
به نقل از صفحه مجازی روزماه سال
ROOZMAHSAL
ROOZMAHSAL
گل گرات دو کاغذ دیگر که یکی توسط پیام نو و دیگری سخن بود رسید که اولی 3 و دومی 2 قصه ی دزفولی همراه داشت. جمعآوری آنها بسیار دقیق و حسابی بود. همانطور که نوشته بودید گناه به گردن خط کثیف ماست که اشکالات عجیب در چاپ تولید میکند. به همین مناسبت قبلاً هم تذکر دادم که نسخه ی رونویس آنها را نگه دارید، به این جهت که اگر این قصهها در مجلات چاپ شد به اضافه ی غلط اعراب، اشتباه مطبعه هم با آن توأم خواهد شد، لذا خوبست نمونه ی آنها باشد تا اگر روزی قرار شد مجموعه ی علمی ازDialectes مختلف با حروف لاتین چاپ بشود بتوان از آنها استفاده کرد، چون ممکن است اصل نسخه از بین برود، من گمان میکنم این قصهها بهتر است با حروف صدا دار به انضمام ترجمه ی تحتاللفظی چاپ بشود چون از لحاظ Phone'tique بسیار مهم است. قصه، لالایی، دوبیتی، مَثَل، متلک، معما، افسانه و جادوگری و اعتقادات و دوا درمان و غیره هم هر چه به دست میآورید ضمیمه کنید و یا اقلاَ یادداشت بکنید که ممکن است روزی به درد بخورد. خواستم یکی از قصهها« سرگذشت ملک محمد» را رونویس بکنم، در صفحة ۲ آن به اشکال برخوردم، از این قرار است: وقتی که گربه وارد چادر میشود و میرود در چشم شش برادر میشاشد« درومه اچادررف، قدری ره رف، بیس چن (44) سگی، گف ای ملک محمد خبر ندوری که تییاشیش برادرته کور کوردمه...» اشکال سر چن سگی است. در پاورقی چن« باندازه» معنی شده. سگی را نفهمیدم چیست، اگر ممکن است توضیح بدهید. اشعاری که اخیراَ راجع به توده فرستاده بودید و پیام به توده در روزنامه ی مردم دیروز چاپ شده بود برادر کوچک پرویزی که اخیراَ آمده برایم خواند، مطالب حسابی داشت. شعر باستانشناس را ندیدهام، لابد در مجله چاپ خواهد شد. مریم خانم آپاندیست به قول فرهنگستان شکموارهاش را در مریضخانه ی شوروی عمل کرده. حالش خوبست. گمان میکنم به خانهاش رفته باشد. نوشته بودید که خیال انتقال تهران را دارید. نمیدانم مقصودتان چیست، آیا کار دیگری در نظر گرفتهاید و یا Nostalgie پیدا شده. تهران به همان کثافت سابق و خیلی گهتر از پیش شده. این که راجع به بداخلاقی گریشمن نوشته بودید متأسفانه در همه جا باید این کثافتکاری را دید و زیر سبیل گذاشت. بعد از آن امتحان بزرگی که به اسم آزادی و در حقیقت برای خفقان آزادی دادیم دیگر کاری از دست کسی برنمیآید. به قول عبید« مخنثی میگذشت ماری خفته دید گفت: دریغا مردی و سنگی». این گندستان مرد و سنگ ندارد. از همه ی این حرفها گذشته و باید حقیقتاَ اولاد شش هزار ساله ی داریوش بود تا باز هم به این جنغولک بازیها فریب خورد. مطالب بسیار مفصل و عجیب است ولی خیانت دو سه جانبه بود و حالا تودهایها خودشان را گهمالی میکنند برای اینکه اصل مطلب را بپوشند. به هر حال افتخارات گهآلود خودمان را باید قاشق قاشق بخوریم و بهبه بگوییم.
قربانت- امضا
از: مجموعهای از آثار صادق هدایت
گردآوری و مقدمه: محمد بهارلو انتشارات طرح نو
No comments:
Post a Comment