Saturday, January 19, 2013

سید علی صالحی از تبار شاملو ست.....فرخنده باد نامش

متن زیر نوشته ایست از این شاعر گرامی
دوستدار او پیمان پایدار

"فرودستان نیازمند به مداوا، در برابر چشم خانواده خود می‌مردند. یکی از این بیمارستا‌ن‌ها نزدیک محل زندگی من است. بیمارستان «لبافی‌نژاد». این وهله همه سعی‌ام این بود که کسی را به زحمت نیندازم. هر عزیزی که سراغم را می‌گرفت، می‌گفتند کمی ناخوش است، اما در بخش C.C.U و مراقبت‌های ویژه در بیمارستان لبافی‌نژاد بستری بودم. به گفته پزشکان «سکته» بوده است، اما زورش به من نرسید! همه درماندگانی که یمین و یسار من بستری بودند، پیدا بود توان پرداخت هزینه‌های سنگین مراکز درمانی خصوصی را ندارند. اکثرا مسن، خسته و زمین‌گیر به نظر می‌رسیدند. اواسط دی، حدود هفته‌ای توان راه‌رفتن نداشتم. سر کلاس شعر، مرگ به گونه‌ای تهاجمی روی سینه‌ام زد. مقاومت کردم تا امروز که شما فرمودید یادداشتی – هرچه که باشد- برای شرق!

گفتم بگویم این حقیقت را. من دیدم در بخش C.C.U بیمارستان لبافی‌نژاد: کل کادر از نظافتچی تا پزشک، خاصه پرستاران زن و مرد،‌ با بیماران همان برخوردی داشتند که گویی پدر و مادر خودشان است؛ مودب، مهربان، وظیفه‌شناس، با حواس جمع، همه کارکنان شیفت‌ها و نوبت‌ها چنین بودند. آ...
دمی در چنین شرایطی دیگر نه پیر است، نه خسته، نه نومید، نه ویران و ... تنها به شوق می‌آید:‌ عشق زنده است هنوز، انسان زنده است هنوز. و این مردم، این مردم شریف، این مردم صبور...! شادمان بودم که کنار فقیران بستری‌ام. سهم و سرنوشت من همین است، من سرباز ستمدیدگانم در شعر، سرباز فرودستان که دست از دامن آنان نخواهم کشید. روزی از همین روزهای درد و بستر و انتظار، دیدم شعر -به صورتی واضح - ‌دور سرم می‌چرخد، نگاهش کردم، کلماتش را گاه در سایه روشن وهم می‌دیدم که دارند هشدار می‌دهند: «بجنب... و گرنه می‌رویم!» با درد نیم‌خیز شدم. پرستار شریف فورا به مانیتور بالای سرم نگاه کرد، آمد، گفتم: «قلم!» و خودش بود، نوشته شد برطراز روزنامه، تا امروز که دارم برای شما پاک‌تر می‌نویسم‌اش:
معلوم است

دیوارها دارد اینجا بسی بلند

شب‌ها دارد اینجا بسی دراز

و دردها دارد اینجا بسی که درد...!



(یادم نمی‌آید آن لغت لامحال یادم نمی‌آید.)

شرح دیوار دشوار نیست

شرح شب، و درد، درد، درد...!


من می‌ترسم حرفم را به وضوح

نزد این مردم خسته بیاورم،

مردم بوی کافور و جراحت دریا می‌دهند

اینجا هیچ‌کسی حق ندارد نومید زندگی کند!
"

فرودستان نیازمند به مداوا، در برابر چشم خانواده خود می‌مردند. یکی از این بیمارستا‌ن‌ها نزدیک محل زندگی من است. بیمارستان «لبافی‌نژاد». این وهله همه سعی‌ام این بود که کسی را به زحمت نیندازم. هر عزیزی که سراغم را می‌گرفت، می‌گفتند کمی ناخوش است، اما در بخش C.C.U و مراقبت‌های ویژه در بیمارستان لبافی‌نژاد بستری بودم. به گفته پزشکان «سکته» بوده است، اما زورش به من نرسید! همه درماندگانی که یمین و یسار من بستری بودند، پیدا بود توان پرداخت هزینه‌های سنگین مراکز درمانی خصوصی را ندارند. اکثرا مسن، خسته و زمین‌گیر به نظر می‌رسیدند. اواسط دی، حدود هفته‌ای توان راه‌رفتن نداشتم. سر کلاس شعر، مرگ به گونه‌ای تهاجمی روی سینه‌ام زد. مقاومت کردم تا امروز که شما فرمودید یادداشتی – هرچه که باشد- برای شرق!

گفتم بگویم این حقیقت را. من دیدم در بخش C.C.U بیمارستان لبافی‌نژاد: کل کادر از نظافتچی تا پزشک، خاصه پرستاران زن و مرد،‌ با بیماران همان برخوردی داشتند که گویی پدر و مادر خودشان است؛ مودب، مهربان، وظیفه‌شناس، با حواس جمع، همه کارکنان شیفت‌ها و نوبت‌ها چنین بودند. آدمی در چنین شرایطی دیگر نه پیر است، نه خسته، نه نومید، نه ویران و ... تنها به شوق می‌آید:‌ عشق زنده است هنوز، انسان زنده است هنوز. و این مردم، این مردم شریف، این مردم صبور...! شادمان بودم که کنار فقیران بستری‌ام. سهم و سرنوشت من همین است، من سرباز ستمدیدگانم در شعر، سرباز فرودستان که دست از دامن آنان نخواهم کشید. روزی از همین روزهای درد و بستر و انتظار، دیدم شعر -به صورتی واضح - ‌دور سرم می‌چرخد، نگاهش کردم، کلماتش را گاه در سایه روشن وهم می‌دیدم که دارند هشدار می‌دهند: «بجنب... و گرنه می‌رویم!» با درد نیم‌خیز شدم. پرستار شریف فورا به مانیتور بالای سرم نگاه کرد، آمد، گفتم: «قلم!» و خودش بود، نوشته شد برطراز روزنامه، تا امروز که دارم برای شما پاک‌تر می‌نویسم‌اش:

معلوم است

دیوارها دارد اینجا بسی بلند

شب‌ها دارد اینجا بسی دراز

و دردها دارد اینجا بسی که درد...!

 

(یادم نمی‌آید آن لغت لامحال یادم نمی‌آید.)

 

شرح دیوار دشوار نیست

شرح شب، و درد، درد، درد...!

 

من می‌ترسم حرفم را به وضوح

نزد این مردم خسته بیاورم،

مردم بوی کافور و جراحت دریا می‌دهند

اینجا هیچ‌کسی حق ندارد نومید زندگی کند!شاعر مردمی,زاده خطه خوزستان~ سید علی صالحی





No comments:

Post a Comment