Wednesday, January 23, 2013

 
چشم هایم ته نشین شده اند

در فنجان نیمه خورده قهوه و خط خطی های

که پیوند می خورَد با ساعتی که تخت خوابیده
...

در کافه ای مه گرفته

در سو سو ی نارنجی سیگار هایی که نخ می دهند

به کبریت های نیمه افروخته

و جیر جیرک هایی که بر مچم ضرب گرفته اند

روی میز خم شده بر چهارپا

نمی دانم میدانی یا نه

بی تو حتی باد درد وزیدن می گیرد

و پنجره ی بی پرده ویار تنهایی

به تلاطم می کشد روزهای بغض شده ام را پاییز

و درد می زاید صندلی خالی روبه رویم !!!

فرناز فرید

No comments:

Post a Comment