درد تاريکی ست درد خواستن
رفتن و بيهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سيه دل سينه ها
سينه آلودن به چرک کينه ها
در نوازش، نيش ماران يافتن...
زهر در لبخند ياران يافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنهٔ بازارها...
اين دل تنگ من و اين دود عود ؟
در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟
اين فضای خالی و پروازها؟
اين شب خاموش و اين آوازها؟
فروغ فرخزاد
رفتن و بيهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سيه دل سينه ها
سينه آلودن به چرک کينه ها
در نوازش، نيش ماران يافتن...
زهر در لبخند ياران يافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنهٔ بازارها...
اين دل تنگ من و اين دود عود ؟
در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟
اين فضای خالی و پروازها؟
اين شب خاموش و اين آوازها؟
فروغ فرخزاد
No comments:
Post a Comment