Thursday, July 28, 2011

(+)ازخود با خویش, شعری(*) از شاعر فقید و گرانقدر احمد شاملو-از مجموعه(**) "حدیث بی قراری ماهان"

اکنون که چنین
زبان ناخشکیده به کام اندر کشیده خموش ام

ازخود می پرسم:
"-هر آنچه گفته باید باشم
گفته ام آیا؟"

در من اما, او
(چه کند؟)
دهان و لبی می بیند ماهی وار
بی امان در کار
وآوائی نه.

"- عصمت نابکار آب و بلور آیا
(از خویش می پرسم)
در این قضاوت مشکوک
به گمراهی مرسوم قاضیان اش نمی کشاند؟"

زمانه ئی ست که
آری
کوته بانگی ی الکنان نیز
لامحاله خیانتی عظیم به شمار است.-
نکند در خلوت بی تعارف خویش با خود گفته باشد:
"-ای لعنت ابلیس بر تو بامداد پر تلبیس باد!
می بینی که نیام پر تکلف نام آوری ی دغل کارانه ات
حتا
از شمشیر چوبین کودکان حلب آباد نیز
بی بهره تر است؟"

بر این باور است شاید
(چه کند؟) 
که حرفی به میان آوردن را
از سر خودنمائی
درگیر تلاش پر وسواس گزینش الفاظی هر چه فاخر ترم؟:
فضاحت دستیابی به فصاحت هر چه شگفت انگیزتر
به گرماگرم هنگامه ئی
که در آن
حتا
خروشی بی خویش
از خراش حنجره ئی خونین
بنیروتر از هر کلام بلیغ است
سنجیده و برسخته.

  نگران و تلخ می گوید:
"-پس شعر؟

بر این قله
سخت بی گاه
خامش نشسته ای.

زمان در سکوت می گذرد تشنه کام کلامی و
تو خاموش این سان؟"

می گویم:
"مگر تالار بینش و معرفت ات را جویای آذینی تازه باشی,
ور نه کدام شعر؟

زمانه
پیچ سیاه گردنه را
به هیات فریادی پس پشت میگذارد:-
به هیات زوزه ی دردی
,یا غریو رجزخوان سفاهت
به هیات فریاد دهشتی
با هرست شکست توهمی,
به هیات هرای دیوانه گان تیمارخانه به آتش کشیده
یا انفجار تندری که کنون را در خود می خروشد;
یا خود به هیات فریاد دیر باور ناگاه
حصار قلعه ی نجد سوسمار و شتر را
چندین پوک و پوسیده یافتن.

فریاد رهائی و
از پوج پایه گی به در جستن,
یا بیداری ی کوتوالان حمق را
آژیر در بندان شدن
در پوچ پایه گی امان جستن...

تشنه کام کلام اند؟
-نه!
این جا
سخن
به کار
نیست,
نه آن را که در جبه و دستار
فضاحت می کند
نه آن را که در جامه ی عالم
تعلیم سفاهت می کند
نه آن را که در خرقه ی پوسیده
فخر به حماقت می کند
نه آن را که چون تو
در این وانفسا
احساس نیاز
به بلاغت می کند."

هی بر خود می زنم که مگر در واپسین مجال سخن
هر آنچه می توانستم گفته باشم گفته ام؟

-نمی دانم.
این قدر هست که در آوار صدا, در لجه ی غریو خویش مدفون
شده ام
و این
فرو مردن غمناک فتیله ئی مغرور را ماند
در انباره ی پر روغن چراغ اش.

1363/5/30





**********************************************
(*)این شعر را شاملوی عزیز برای عباس جعفری سروده
(+)چاپ انتشارات مازیار,چاپ اول 1379
قهرمان "گنبد کبود" در افسانه های هفت گنبد نظامی گنجوی(**)

No comments:

Post a Comment