Monday, July 25, 2011

 اسلام ناب محمدی یعنی داشتن مرجع و تقلید میمون وار از آن

مقدمه
داستان کوتاه و بامزه زیر بهترین نمونه نقش دین و مذهب( ازهرنوعش و) در هر کشوری میباشد.هرچند اینگونه "پیروی"های کور کورانه در جوامع عقب نگاه داشته شده پیرامونی(هند ,کشورهای عربی , آفریقائی و بمراتب کمتر درایران کنونی) بیشتر موجود میباشد, اما مختص آنها نمی باشد.در همین آمریکا-مهد پیشرفت علم و دانش-52 در صد مردم به معجزه معتقدند!! شک نکنید,اغراق نیست  که آمار خودشان هست.تفکر مذهبی و محافظه کارانه در این کشورامپریالیستی-از پیدایش آن تا به امروز- از تمامی دیگر کشورهای امپریالیستی اروپائی بیشتر بوده است.گروههای رنگارنگ و تند رو مذهبی-"ایونجلیکن"(*)  تعدادشان روزبروز بیشتر میشود و کمکهای مالی- از مالیات معاف- به کلیسا ها در آمریکا,که آنان نیز به مدرنیته رسیده و توسط کارت های اعتباری و از خانه هایشان به حساب های این شیادان واریز میکنند,به مبلغی-حداقل- بالغ بر 500 میلیارد دلار در سال, نیز میرسد.
دست آخر: چه کسی فکر میکرد در نروژ 4.8 میلیونی ,که هم به "بالاترین سطح شعورفرهنگی-اجتماعی" معروف و  هم به بالاترین سطح درآمد سالیانه (حدود 78 هزار دلار )مشهور, درهمین چند روز گذشته,شاهد چنین جنایت هولناکی از طرف یک جوان 36 ساله متعصب مسیحی باشیم!؟ اینجاست که جمله معروف "دین افیون بشراست" با مسمائی خویش را یکبار دیگر به اثبات میرساند
 
پیمان پایدار
__________________________________
 (*)Evangelican & Jehua Witness ;یا همان پروتستان های دو آتیشه[(که معروفترین و کثیف ترینشان  شاخه 6 میلیونی "شاهدان مسیح" -در کل دنیا-هستند که به در خانه ها رفته و با هدیه دادن بروشور کوچکی به تبلیغ برگشت مسیح و روز موعود میپردازند).چه حسن تصادف مضحکی:همین الان زنگ خونه مون بصدا در آمد و دو خانم سیاه پوست-معروف به آفریقائی آمریکائی, خواستند بنده و اهل بیت را به "کنفرانسی..." دعوت...و من طبعا حرفشو قطع  کرده و به بی خدائی و بی دین بودنم اعتراف کرده و در را بر رویشان بستم]در 100 سال گذشته در آمریکا و دیگر کشورها-منجمله جنگلهای آمازون در آمریکای جنوبی که خودم شاهدشان بوده ام- بمانند مور و ملخ وول میخورند و با پولهای مفت و باد آورده سازمان جاسوسی سیا و ...مشغول جویدن مخ مردم ساده لوح.
***********************************

یه قصه حدود شصت و چهارسال پیش یک آخوند به روستائی رسید. با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیشنماز آن روستا باشد.

کدخدا سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را هم که اصولا در عمرش ندیده بود،با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم خیلی زشت است،بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.

همان شب تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیشنماز را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟

نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود. دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت “تا آنجا که من میدانم برای این کار، لازم نیست خودت چیزی بلد باشی،کافیست هرکاری که پیشنماز کرد، ما هم تقلید کنیم”

با این راه حل، خیال همه آسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند. مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند.

آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقا نمیدانستند او چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند.

آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر.

باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکردند.

آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر.

آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند.

اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند.

در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ،

مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ.

آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند.

آخوند فریاد میکشید “خدایا به دادم برس” و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند.

آقا فریاد میکشید “ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمی بینید؟”

مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند.

آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند.

باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد به خود می پیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد . جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.

آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.

اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است. البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمی گویند، در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند ، و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.

البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند، برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ زدن بر هرچیزی جایز است.

برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشی است نه مدت آن.

باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند

No comments:

Post a Comment