از کمونیسم تا کانسیومریسم
در حاشیۀ تقویم ”انقلابیون“ برهنه
سحر بادرودیتقویم برهنگی ای که اخیرا توسط تعدادی از ”انقلابیون“ برهنه(!) در نقاط گوناگون جهان تهیه و منتشر شده است بر عدم سانسور بدن تاکید دارد و شعار مریم نمازی نمایندۀ ”حزب کمونیست کارگری“ در این تقویم، این است که ”بدن من زشت نیست“. موضوع ما در این نوشته، نحوۀ حضور مریم نمازی به عنوان نمایندۀ ایران در این مسابقۀ انتخاب ملکۀ برهنگی است.
لویی آلتوسر در نامهای به آندره دپره در مورد هنر مینویسد: ”آن چه اثر هنری ما را وا میدارد ببینیم و بنا بر این در شکلدیدن، دریافتن و احساسکردن (در مقابل شناختن) ایدئولوژیای است که از آن برآمده، در آن شست و شو شده و به آن اشاره میکند.“ بیایید به تصویر نمازی در این تقویم به مثابه یک عکس یا نقاشیای بنگریم که خود او عکاس یا نقاش آن بوده است. در عالم واقع نیز مطمئنا این خانم نمازی بوده است که نوع پوشش و آرایش، ژست و حالت خود را در این عکس تعیین و تنظیم کرده است و نه فرد عکاس و تصویربردار. در این عکس ویژگیهای خاص تصویر نمازی در تمایز با بسیاری از تصاویر دیگر همین تقویم را این سه ویژگی شکل میدهند:
1- آرایش غلیظ چهره (به نحوی که در عکس سیاه و سفید هم کاملا مشهود است) و آراستن موها به سبکی مجلسی
2- حالت دست ها و قرار گرفتن آن ها بر روی شکم با انگشتان در هم فرورفته
3- استفاده از شنل بلندی که بر روی دوش او انداخته شده است و پشت و کنارههای بدن او را میپوشاند.
آیا معانی خاصی را میتوان از این ویژگیها برداشت کرد؟
در آرایش مو و صورت چیز مبهمی وجود ندارد. اما نحوۀ قرار گرفتن دستها قابل توجه است؛ دست ها آلت زنانۀ خانم نمازی را نپوشاندهاند، چه اگر قرار بود چنین کاری صورت گیرد، اصولا شرکت در پروژۀ برهنگی که در واقع به معنای برهنهساختن اعضای جنسی زنان (آلت و پستانها) است، بیمعنا میشد. اما دستها به گونهای روی شکم قرار گرفتهاند که گویا قصد دارند چیزی را پنهان کنند و از جلو آمدن چیزی جلوگیری کنند. آیا میتوان چنین برداشتی از این فیگور داشت؟ و اگر بله، آن چیز که باید پنهان بماند و در مقابل دیدگان عیان نشود، شکم چاق، دارای چین و چروک و اندکی برآمدۀ خانم نمازی نیست؟ مشابه همین سوال را میتوان در مورد موضوعیت و فلسفۀ وجودی شِنِل در این عکس مطرح کرد. آیا استفاده از شنل به منظور پوشاندن پهلوهای چاق، فروافتاده، لایه لایه و بیرون زدۀ او نیست؟ اگر پاسخ این سوالات مثبت باشد آنگاه دستها و شنل نمازی روی هم نقش یک ”گِن“ یعنی یک پوشش و حجاب خاص و ”مدرن“ زنانه به منظور پوشاندن برآمدگیهای شکم و پهلوها را ایفا میکنند. و در چنین حالتی، آیا نمیتوان گفت که مریم نمازی که با هدف رها ساختن بدن خویش از سانسور و حجاب، خود را به این شکل خاص عریان ساخته است، در دام یک نوع سانسور، حجاب و پوشش پیچیدهتر و این بار در قالب ”مدرن“ گرفتار آمده است؟
توجه به این مساله از این رو قابل توجه است که لاغری و باریک اندامی به عنوان یکی از مهمترین ارزشهای مدرنیسم مصرف گرای متاخر و شاخصههای ”سبک زندگی“ در نیم قرن اخیر مطرح بوده است. پیر بوردیو بر این نظر است که باریک اندامی صفتی با ارزش برای زنان تلقی میشود که به وسیلۀ آن جذابیت، کنترل بر نفس، مهارت اجتماعی، موقعیت شغلی و جوانی تداعی میشود. در دوران متاخر بدن زنان از طریق پوششهایی مانند همان گِن و لباسهای تنگ و چسبنده محدود و کنترل میشود تا با معیارهای زیباییشناسی ایدئولوژیِ مسلط همخوانی داشته باشد. این محدودیت به عرصۀ پوشش محدود نمیماند و شامل رژیمهای غذایی وحشتناک، مصرف انواع قرص ها و داروها و حتی مواد مخدر لاغرکننده (مثل شیشه) و ... نیز میگردد به گونهای که امروزه به راحتی میتوان از وجود پدیدهای اقتصادی تحت عنوان ”صنعت لاغری“ در جهان نام برد. میشل فوکو معتقد است که بدن زنان در این دوران به عنوان یک سرمایۀ اجتماعی نگریسته میشود که فشار اجتماعی، ارزش و فرم آن را تعیین می کند و باعث تغییر شکل آن میشود و متقابلا این تغییر شکل، باعث تغییر منزلت یا وضعیت اجتماعی زن می گردد. در این حالت، خود به اصلیترین سوژۀ مراقبت از خود تبدیل میشود تا قوانین سفت و سخت رژیم غذایی رعایت گردد. برایان ترنر موقعیت بدن زن در این وضعیت را با اتومبیلهایی مقایسه میکند که میبایست شکیل و خوشمنظره باشد تا نظر شیفتگان اتومبیل را به خود جذب کنند. در متاخر بودن این ارزشها و زیباییشناسی شکی نیست. کافی است نگاهی به آثار شکسپیر و یا دیکنز بیاندازیم که آدم های چاق شخصیت های مثبت و آدم های لاغر، جنایت کاران داستان ها به شمار بروند و یا به تصاویر زنان حرم سرای قاجاری تا به چاقی به عنوان ارزش مسلط زیباییشناسانه در دورانهای قبلتر پی ببریم. در حقیقت این دوران، دوران مدرنیسم مصرفگرای متاخر است که ایدئولوژی حاکم بر جامعهای را تشکیل میدهد که گی دوبور از آن به عنوان جامعۀ نمایش نام میبرد؛ جامعهای که بر نمایشِ متکی بر کالا به مثابه تصویر استوار شده است و هدف آن مسحور کردن و میخکوب کردن تماشاچیان منفعل است. بدن زن در این جامعه چونان کالایی با کیفیت و قابلیت تصویری بسیار بالا و نگریسته می شود که عرضه میگردد تا موقعیت اجتماعی صاحب آن بالا برود و وجود متقاضیان بسیار زیاد، سودآوری دائمی این چرخه را تضمین می کند. در این جامعه، برهنگی، فاقد کوچکترین پتانسیل اعتراضی و اتفاقا نشاندهندۀ همراهی با ارزشهای مصرفگرایانۀ مسلط بر جامعه است.
در جامعۀ ایران همان وضعیت جوامع نمایش غربی با شدت و حدت و پیچیدگی بیشتری حاکم است. کافی است نگاهی به آمار مصرف مواد آرایشی در ایران وعمل های جراحی زیبایی (لیپوساکشن و پلاستیک و ...) و بازار و صنعت پر رونق زیبایی و باریکاندامی در ایران بیاندازیم تا این واقعیت را به زبان آمار درک کنیم. خود-ویژگی جامعۀ ایران در این زمینه را می توان در این مولفه دید: حاکمیت یک رژیم اسلامی با ایدئولوژی فوق ارتجاعی و دستگاههای سرکوبگر-ایدئولوژیک خاص آن (گشتهای ارشاد، آمران به معروف، بسیج، جمعکردن ماهواره ها، تلویزیون و سینمای فاقد صحنه های جنسی، و ...) باعث ایجاد دستانداز و محدودیت عرضه کالای بدن برهنۀ زن به مثابه تصویر هم در خیابان و هم در رسانه ها شده و یک جمعیت متقاضی در حالت جنون و انفجار ایجاد کرده است. از سوی دیگر، بدحجابی و کلا ”سبک زندگی مدرن“ مقابل رژیم اسلامی به عنوان یک ضد-ارزش در مقابل ارزش های مورد حمایت و تشویق نهادهای رسمی و حکومتی، دارای بار و دلالتهای ”سیاسی“ شده و همین مساله، بسیاری را به وسوسۀ استفاده از آن به عنوان اهرمی برای کشاندن مردم به صحنۀ اعتراض علیه حکومت و به راه انداختن تبلیغ علیه آن تبدیل ساخته است.
جریان نولیبرالیستی هیچ تناقضی در حمایت از حرکت به سوی جامعۀ نمایش، که از سوی مارکسیست ها به مثابه اوج بلوغ و در عین حال انحطاط مناسبات کالایی جامعۀ سرمایهداری نگریسته میشود، اعتراض علیه رژیم اسلامی ندارد بلکه چنان جامعهای را ”بهشت موعود“ و اوتوپیای کاپیتالیستی میداند که باید به عنوان بدیل وضعیت کنونی مطرح گردد. اما یک حزب و جریان مدعی کمونیسم چه؟ مطمئنا کمونیست ها از آزادی هر نوع پوشش و برهنگی دفاع می کنند اما برگزیدن یک ایدئولوژی مدرنیستی مصرفگرا آن هم از نوع جهان سومی که در بدحجابی و برهنگی زنان و به طور کلی در ”سبک زندگی“ مبتنی بر این ایدئولوژی و تقابل محدود، منفعلانه و بی افق آن با رژیم حاکم، عامل و ایجنت ”انقلاب“ و تحول مورد نظر خود را جستجو می کند، با مارکسیسم در تناقض نیست؟ آیا این نشانه ای از ضعیف ترین، منفعلانه ترین و محدودترین اعتراض بورژوایی به رژیم حاکم نیست که خود را در قالب عناوین پرطمطراقی نظیر ”جنبش خلاصی فرهنگی“ پنهان میکند؟
در این جاست که طبق همان دیدگاه آلتوسری که در بخش نخست مقاله مطرح شد، تناقضات اساسی ذهنیت ”کمونیسم کارگری“ را می توان در آینۀ تصویر مریم نمازی در تقویم برهنگی مشاهده کرد. ایدئولوژی مدرنیستی مصرف گرای نوع ایرانی حاکم بر ذهنیت طراح این عکس (نمازی و ح.ک.ک) خود را در قالب برهنه و عریان ساختن آلت اما پوشاندن و ”غیبت“ شکم و پهلوها و بزک تمام عیار چهره نشان می دهد که مخاطبین و هوراکشان خود را در بین همان جمعیت عظیم تحت فشار متقاضی کالاهای تصویری سکسی جستجو می کند. نمازی سانسور ناشی از ایدئولوژی اسلامی را پس می زند اما سانسوری از نوع مدرن بر خود اعمال می نماید تا با مخاطبین میلیونی در ایران تماس پیدا کند و ”اجتماعی“ شود. او بر خلاف شعاری که برای خود برگزیده است، با فیگورش نشان میدهد که اعتقاد دارد بدن او زشت است و قسمت هایی از آن باید مورد ”تعدیل“ قرار بگیرد. تصویر نمازی از این جهت حتی به مراتب از تصویر گل شیفتۀ فراهانی عامهپسندتر و از نظر ”اعتراضی“ عقبماندهتر است. پستان های پوشیده شده با دست گلشیفته، حالت چهره و نگاه و فرم بدن او قابل مقایسه با حالت تماما آراسته و تنظیم شدۀ مریم نمازی مطابق ذائقه و طبع جنسی ایرانی نیست. تنها شهرت بیشتر گلشیفته است که موجب هجوم بسیار انبوهتر برای تماشای ”تابوشکنی“ او میشود.
متفکرین بورژوا مدرنیزاسیون را پروسهای همگن می دانند که شامل تحولات پیشروندۀ منظم و معینی است که از دویست سال پیش در عرصههای گوناگون اقتصادی (بازار و کاپیتالیسم)، سیاسی (حکومت قانون و نظام پارلمانی)، اجتماعی (شهرنشینی، شکلگیری طبقات اجتماعی جدید، تغییر مناسبات زن و مرد و اشکال خانواده) و فرهنگی (شکل گیری فردیت و محوریشدن هویت فردی، تضعیف روابط سنتی، تضعیف مذهب، رشد سکولاریسم) در جهان آغاز شده است. به این معنا مدرنیته و مدرنیزاسیون یک پدیده و پروسۀ ابژکتیو هستند که مخالفت با آن تنها از سوی نیروهای ارتجاعی هوادار نظم کهن می تواند صورت بگیرد و آن هم پوچ، بی فایده و بی تاثیر است. مدرنیته و مدرنیزاسیون از نظر مارکسیستها فرایندی پیچیده و سرشار از تناقض است و مارکسیسم به یک معنا نقد مدرنیته به منظور فراروی از آن در عین حفظ پیشروترین دستاوردهای آن است. نگاه این چنینی به مدرنیسم یک چیز است و انتخاب نوع متاخر و مصرف گرای آن به مثابه یک ایدئولوژی در مقابل رژیم اسلامی چیز دیگری؛ آن هم با این استدلال که حاوی ”پتانسیل اعتراضی“ علیه رژیم است و ”قدرت بسیج“ دارد. در واقع سبک زندگی بورژوایی رایج در ایران تضادهای محدودی با رژیم دارد و بیشتر به عنوان مکمل آن عمل می کند تا قطب مخالف و آنتاگونیست آن و انتخاب این ”استراتژی“ سیاسی، تنها نقش بر آب زدن است و باعث بیاعتباری. این، تنها می تواند نمایان گر یک اعتراض بورژوایی، آن هم از نوع بی تاثیر و حاشیه ای آن به رژیم باشد و تا مبارزۀ کمونیستی فرسنگها فاصلۀ کمی و کیفی دارد؛ این اعتراضی است از منظر یک ایدئولوژی مدرنیستی نوع ایرانی. این حزب از منظر همین ایدئولوژی است که گذشته و حال جنبش کمونیستی و تمام جریانات آن را تحت عنوان بخشی از ”جنبش ملی-اسلامی“ تخطئه و تخریب می کند و خود را از تباری یک سره متفاوت میداند. از منظر همین خیلِ تازه به مدرنیسم رسیده و عقبماندۀ ایرانی است که در برنامه های تلویزیونی سابق حزب، اصرار عجیبی وجود دارد که در چشم مخاطبان فرو کنند که اعضای حزب می رقصند، قِر می دهند، سگ دارند (پخش تصاویر سگ اصغر کریمی در جریان مصاحبه با وی!)، مشروب میخوردند، رابطۀ جنسی آزاد دارند، همسران و یا گرلفرندهایشان را میبوسند و .... نقطۀ اوج این تظاهرات خندهآور و در عین حال غمناک را میتوان در آرشیو برنامۀ ”از نزدیک و خصوصی“ تلویزیون ”کانال جدید“-که توسط آدم عجیبی به نام کیوان جاوید تهیه میشد- مشاهده کرد. چندی پیش در سایت سینمای آزاد مصاحبهای از لونا شاد دیدم که از تجربۀ کار با یکی دیگر از این تازه به ”مدرنیسم“ رسیدهها یعنی محسن مخملباف در فیلم ”فریاد مورچهها“ صحبت کرده بود:
”... پشت صحنه ”فرياد مورچهها“ خودش فيلمى بود كه به من ثابت كرد سينماى ايران هنوز آمادگى براى اروتيسيزم را ندارد. من هميشه به بدن يك زن به عنوان يك اثر هنرى نگاه كردهام و با همين ديد هم بود كه بازى در فيلم مخملباف را پذيرفتم. حتی با صحنههاى عشقبازى كه بعدا از فيلمنامه حذف شدند هم موافقت كردم... اما وقتى در فضاى فيلم قرار گرفتم در برخورد با يك سرى اتفاقات كوچك اما پرمعنا متوجه شدم كه انگار تنها كسى كه در اين بين ديد بازى نسبت به اين موضوع دارد من هستم. مخملباف و خانوادهاش -كه او را در تمام طول فيلم همراهى مىكردند- اعتقادشان بر اين بود كه براى اينكه حس در جلو دوربين درست در بيايد بايد در پشت دوربين هم به وجود بيايد. با همين منطق فكر مى كردند كه من بايد پشت دوربين با هنرپيشه مرد به همان اندازه نزديك باشم كه در جلو دوربين هستم. حتا مرضيه مشكينى بعد از مقاومت من در بازى در صحنه عشقبازى با بازيگر مرد به من گفت مىخواستيم شما دو تا را در يك اتاق بگذاريم كه حس تان جلو دوربين درست در بياد. اين حرف مسخره است. اين را به غربىها كه مىگويم مىخندند. مثل اين مىماند كه خانم شارون استون براى اينكه بازىاش در جلو دوربين با مايكل داگلاس درست در بيايد لازم باشد كه شب قبلش با او بخوابد. ...“
ایدئولوژی حزبی که بنیان گذار آن، دوران به قدرت رسیدن خود را دوران ”دوباره توی بورس رفتن مهندس ها“ بداند، تعریف روشنفکر را تا حد ”کسی که بر پشتبام خانهاش ماهواره نصب میکند“ تقلیل دهد، در جشن تاسیساش در سال 1390، قِر دادن در وسط معرکه برای عضویت در حزب کافی دانسته شود و امروز عضو مرکزیتش یعنی مریم نمازی برهنگی مورد پسند ذائقۀ جنسی ایرانی را مشخصۀ ”انقلابیگری“ تعریف کند، دیگر مارکسیسم نیست که در مانیفست آن از دوران مدرن با این تعبیر یاد شده باشد که ”هر آنچه سخت و استوار است، دود میشود و بر هوا میرود“، بلکه ایدئولوژی یک حزب تازه به مدرنیسم رسیدۀ ایرانی است که بر تارک تقویم ”انقلابی“ آن چنین نوشته است: هر آنچه پی و چربی است، ساکشن میشود و بر هوا میرود!
No comments:
Post a Comment