Sunday, December 23, 2012



 هوشنگ ابتهاج

برای روزنبرگ ها
-------------------------

خبر کوتاه‌ بود
اعدام‌ شان‌ کردند!
...
خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
لبش‌ لرزيد
دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پر شد
گريه‌ را سر داد
و من‌ با کوششي‌ پر درد
اشکم‌ را نهان‌ کردم‌

چرا اعدامشان‌ کردند؟
مي‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود

عزيزم‌، دخترم‌
آنجا شگفت‌انگيز دنيايي‌ست‌
دروغ‌ و دشمني‌ فرمانروايی‌ می‌کند آنجا
طلا، اين‌ کيميای‌ خون‌ انسان‌ها
خدايی‌ می‌کند آنجا
شگفت‌انگيز دنيايی‌ست‌
که‌ همچون‌ قرن‌های‌ دور
هنوز از ننگ‌ آزار سياهان‌، دامن‌ آلوده‌ست‌
در آنجا حق‌ و انسان‌ حرف‌های‌ پوچ‌ و بيهوده‌ست‌
در آنجا رهزنی‌، آدم‌کشی‌، خون‌ ريزی‌ آزادست‌
و دست‌ و پای‌ آزادی‌ در زنجير

عزيزم‌، دخترم‌
آنان‌ برای‌ دشمنی‌ با من‌
برای‌ دشمنی‌ با تو
برای‌ دشمنی‌ با راستی‌ اعدام‌ شان‌ کردند
و هنگامي‌ که‌ ياران‌
با سرود زندگی‌ بر لب‌
به‌ سوی‌ مرگ‌ می‌رفتند
اميد آشنا مي‌زد چو گل‌ در چشمشان‌ لبخند
به‌ شوق‌ زندگی‌، آواز مي‌خواندند
و تا پايان‌ به‌ راه‌ روشن‌ خود با وفا ماندند

عزيزم‌
پاک‌ کن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخيز
تو در من‌ زنده‌ای‌، من‌ در تو
ما هرگز نمي‌ميريم‌
من‌ و تو با هزارانِ دگر
اين‌ راه‌ را دنبال‌ مي‌گيريم‌
از آن‌ ماست‌ پيروزی‌
از آن‌ ماست‌ فردا
با همه‌ شادی‌ و بهروزی‌
عزيزم‌
کار دنيا رو به‌ آبادی‌ست‌
و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهيدان‌ مي‌دمد امروز
نويد روز آزادی‌ست‌.

برای روزنبرگ ها
-------------------------

خبر کوتاه‌ بود
 اعدام‌ شان‌ کردند!
 خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
 لبش‌ لرزيد
 دو چشم‌ خسته‌اش‌ از اشک‌ پر شد
 گريه‌ را سر داد
 و من‌ با کوششي‌ پر درد
 اشکم‌ را نهان‌ کردم‌

 چرا اعدامشان‌ کردند؟  
مي‌پرسد ز من‌، با چشم‌ اشک‌آلود

 عزيزم‌، دخترم‌
 آنجا شگفت‌انگيز دنيايي‌ست‌
 دروغ‌ و دشمني‌ فرمانروايي‌ مي‌کند آنجا
 طلا، اين‌ کيمياي‌ خون‌ انسان‌ها
 خدايي‌ مي‌کند آنجا
 شگفت‌انگيز دنيايي‌ست‌
 که‌ همچون‌ قرن‌هاي‌ دور
 هنوز از ننگ‌ آزار سياهان‌، دامن‌ آلوده‌ست‌
 در آنجا حق‌ و انسان‌ حرف‌هاي‌ پوچ‌ و بيهوده‌ست‌
 در آنجا رهزني‌، آدم‌کشي‌، خون‌ ريزي‌ آزادست‌
 و دست‌ و پاي‌ آزادي‌ در زنجير

 عزيزم‌، دخترم‌
 آنان‌ براي‌ دشمني‌ با من‌
 براي‌ دشمني‌ با تو
 براي‌ دشمني‌ با راستي‌ اعدام‌ شان‌ کردند
 و هنگامي‌ که‌ ياران‌
 با سرود زندگي‌ بر لب‌
 به‌ سوي‌ مرگ‌ مي‌رفتند
 اميد آشنا مي‌زد چو گل‌ در چشمشان‌ لبخند
 به‌ شوق‌ زندگي‌، آواز مي‌خواندند
 و تا پايان‌ به‌ راه‌ روشن‌ خود با وفا ماندند

 عزيزم‌
 پاک‌ کن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخيز
 تو در من‌ زنده‌اي‌، من‌ در تو
 ما هرگز نمي‌ميريم‌
 من‌ و تو با هزارانِ دگر
 اين‌ راه‌ را دنبال‌ مي‌گيريم‌
 از آن‌ ماست‌ پيروزي‌
 از آن‌ ماست‌ فردا
 با همه‌ شادي‌ و بهروزي‌
 عزيزم‌
 کار دنيا رو به‌ آبادي‌ست‌
 و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهيدان‌ مي‌دمد امروز
 نويد روز آزادي‌ست‌.


No comments:

Post a Comment