Thursday, January 3, 2013

ایرج میرزا

خدایا تا به کی ساکت نشینم
 
من این ها جمله از چشم تو بینم
همه ذرّات عالم منترِ توست
 
تمامِ حقّه ها زیرِ سرِ توست
چرا پا توی کفش ما گذاری؟
 
چرا دست از سرِ ما بر نداری؟
به دستِ توست وُسع و تنگ دستی
 
تو عزّت بخشی و ذلّت فرستی
تو این آخوند و ملاّ آفریدی
 
تو تویِ چرت ما مردم دویدی
خداوندا مگر بی کار بودی
 
که خلق ِ مارِ در بستان نمودی؟
چرا هر جا که دَأبی زشت دیدی
 
برای ما مسلمانان گزیدی
میان مسیو و آقا چه فرقست
 
که او در ساحل این در دجله غرقست
به شرعِ احمدی پیرایه بس نیست؟
 
زمانِ رفتن این خار و خس نیست؟!‏
بیا از گردنِ ما زنگ وا کن
 
ز زیرِ بارِ خر ملا رها کن






دأب . [دَ ] (ع اِ) عادت . (منتهی الارب ). خوی . (دهار). خو. (منتهی الارب ). خوی کار. (مهذب الاسماء). || شأن . رسم و عادت . (ناظم الاطباء). آئین . (دهار). فعلی که از آن مفارق نشود. (غیاث ). کار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). دَاءَب . (منتهی الارب ).

No comments:

Post a Comment