Friday, April 13, 2012



شعر  " انتقام  " از طاها محمدعلی، شاعر فلسطینی
 ترجمهء پرویز شفا
گاهی آرزو می‌کنم
...
ای‌کاش می‌توانستم در نبردی رویارو،
با مردی مُواجه شوم که پدرم راکُشت
و خانه‌مان را آتش زد
و مرا از سرزمینم بیرون راند

تا درونِ نواری باریک به زندگی‌ام ادامه دهم،
مردی که اگر مرا می‌کُشت، بهتر بود
زیرا دستِ‌کم به آرامشِ ابدی دست می‌یافتم...
و آن‌گاه، اگر توانایی داشتم،
از او انتقام می‌گرفتم.

وقتی سر وکلۀ طرف پیدا می‌شد،
اما اگر درمی‌یافتم که او نیز مادری دارد
چشم به راهِ پسرش،
و یا پدری که هرگاه پسرش دیر می‌کند
گیرم حتا یک رُبعِ ساعت،
دست می‌گذارد رویِ سینۀ خود
همان‌جا که قلب قرار دارد،
آن‌گاه،
او را نمی‌کُشتم
حتا اگر می‌توانستم...

و
نمی‌کُشتمش
اگر برایم روشن می‌شد که
برادرخواهرانی دارد
که دوستش می‌دارند
و پیوسته مُشتاقِ دیدارِ اویند،
و یا همسری که منتظر است تا با خوش‌رویی، در به رویش بگُشاید،
و بچه‌هایی‌که دوریِ پدر را نمی‌توانند تاب آورند
و هدیه‌هایِ او قند در دلشان آب می‌کند،
و یا اگر دوستانی می‌داشت
و همسایگانی آ‌شنا
یا همرزمانی، مَحبوس در زندان
یا رُفقایی، بستری در بیمارستان
یا همشاگردیانی، از دورانِ مدرسه
که جویایِ حال و احوالش بودند...

اما اگر معلوم می‌شد
تنهاست و کسی را ندارد،
جداشده همچون تَک‌شاخه‌ای شکسته از درختی،
بدونِ پدر و مادر
نه برادری، نه خواهری
و بدونِ خویش و قوم یا همسایگان و دوستانی،
بدونِ همکار، رفیق و مُعاشرانی،
آن‌گاه،
بر دردِ او چیزی نمی‌اَفزودم،
زیرا در آن تنهایی و بی‌کسی،
که هیچ‌کس از مرگش نه عذاب می‌کشید و نه حتا متأسف می‌شد،
رضایت می‌دادم
وقتی در خیابان
از کنارش می‌گذرم،
نادیده‌اش بینگارم
و اعتنائی به او نکنم،
چراکه همین بی‌اعتنائی
خود
نوعی انتقام است!

No comments:

Post a Comment