Wednesday, August 10, 2011

سرگذشت غم انگیز فردوسی و آنچه در زمان سرودن شاهنامه بر او گذشت

مقدمه

 این متن رو از صفحه "کافه نادری"(1) واستون انتخاب کرده ام.طبعا و صرفا برای ارائه دادن بخشی ناچیزی از تاریخ ایران از دید نویسنده میباشد و لزوما دید و برداشت من نیست. شاد و سربلند باشید

پیمان پایدار

(1)Cafenaderi.wordpress.com

**********************************

سرگذشت غم انگیز فردوسی و آنچه در زمان سرودن شاهنامه بر او گذشت


اینگونه میگویند که سلطان محمود غزنوی در زمان خویش ، بیش از هر حکمران دیگر به شعر و شاعرى عشق می ورزید . به همین خاطر انجمنی تشکیل داده بود که بیش از ۴۰۰ شاعر درباری در آن مشغول به کار بودند . اعظم تمام شاعران فردی بود بنام عنصرى ، وی آنقدر در دربار نفوذ داشت و مورد علاقه شخص سلطان بود که تمامی شاعران جوان برای رسیدن به خدمت محمود و گرفتن صله ، اول می بایست شعر خود را نزد عنصرى می خواندند و اگر مقبول او می افتاد آن شاعر اجازه داشت که شعرش را در بارگاه محمود بخواند .
 
در همان زمان که آوازه شعر دوستی و شاعر پروری محمود شهره آفاق بود ، فردوسی که روزگار را به دهقانی می گذرانید تصمیم گرفت به غزنین سفر کند . در نزدیکی غزنین به باغى با شکوه رسید . زیبایی باغ چنان فردوسی را مجذوب میکند که تصمیم میگیرد چند صباحی در آنجا به استراحت بپردازد . اتفاقا در همان باغ ۳ تن از شاعران بزرگ زمان ، عنصرى ، فرخی ، عسجدى هم در باغ بودند . وقتی که چشمشان به فردوسی می افتد احوال را جویا میشوند و او نیز داستان آمدنش به غزنین را بازگو میکند . اما آنها برای اینکه فردوسی را از قصد خود منصرف کنند و به نوعى بزرگی خود را در شاعری به رخ او بکشند ، شرطی میگذارند که ، هر چهار نفر به صورت مشترک یک رباعى بسازند و مصرع آخر آنرا فردوسی بسراید ، و اگر نتوانست از راه آمده بازگردد و از قصد خود منصرف شود ، فردوسی هم میپذیرد .
 
عنصرى میگوید : چون عارض تو ماه نباشد روشن
عسجدى میگوید : مانند رخت گل نبود در گلشن
فرخی میگوید : مژگانت همی گذر کند از جوشن
هیچ یک گمان نمیکردند که فردوسی بتواند مصراع چهارم را بسراید ، چون به نظر آنها قافیه دیگری وجود نداشت که بتواند سروده شود ، اما در کمال ناباوری
فردوسی میسراید : مانند سنان گیو در جنگ پشن
 
و چنان بود که فردوسی پیروز میشود . اما باز هم آنها نخواستند که او را همردیف خود قرار دهند و او را به نزد پادشاه برند . تا اینکه < ماهک > ندیم سلطان با طبع شاعری فردوسی آشنا میشود ، و شعر رستم و سهراب عنصرى را برایش میخواند . فردوسی در جواب میگوید که من مدتها پیشتر این داستانها را بهتر و زیبا تر سروده ام ، و داستان رستم و اسفندیار خودش را میخواند . چون داستان برای محمود خوانده میشود ، فردوسی را به حضور میطلبد و حکم میکند که از این به بعد تورا کاری نیست غیر از سرودن شعر . و مقرر میکند در ازای هر بیت شعر ، ۱ دینار طلا به او بدهند . اما فردوسی که آرزویش ساختن سدی در دیار خویش بود از گرفتن پول تا پایان شاهنامه خودداری میکند .
 
بعد از اتمام کار حسودان و طمع ورزان که خود را در برابر جادوی و سحر سخن فردوسی خار و کوچک میدیدند ، آنقدر در نزد شاه از فردوسی و کتابش بد گفتند ، که شاه را نظر برگشت و دستور داد بجای شصت هزار دینار طلا ، شصت هزار درهم نقره توسط ایاز غلام محمود برایش فرستاده شود . در همان لحظه فردوسی در حمام بود که کیسه های نقره به او میرسد ، چون در اولین کیسه را باز میکند ، و بجای طلا ، نقره میبیند ، با خونسردی ۲۰ هزار از آنرا به دلاک ، ۲۰ هزار را به حمامی ، و ۲۰ هزار را به ایاز انعام میدهد . و مگوید برو و آنچه دیدی را به سلطانت بازگو .
 
محمود چون میشنود در همان حال ناراحتی و تحت تاثیر نوچگان درباری فرمان قتل فردوسی را صادر میکند . چون خبر به فردوسی میرسد ، شاهنامه را به بهانه تصحيح از کتابدار میگیرد و شبانه از غزنین به سمت طبرستان میگریزد . از آن به بعد فردوسی در تمام مدت زندگی در فقر و تنگدستی زندگی را گذراند و زمانی که سلطان محمود به اشتباه خویش پی برد ، دستور داد که شصت هزار دینار طلا برای فردوسی روانه کنند که دیگر کار از کار گذشته بود . همنطور که فرستادگان سلطان با طبق های طلا از دروازه شهر وارد میشدند ، جنازه فردوسی روی دست مردم از همان دروازه خارج میشد .
 
شیخ ابوالقاسم گرگانی از علمای اهل تسنن ، چون معتقد بود فردوسی تمام عمرش را صرف ستایش گبران و پادشاهان زردشتی کرده است ، بر جنازه او نماز نخواند و اجازه نداد که در گورستان مسلمین دفن شود . او را در باغ خودش به خاک سپردند .
آری ، این بود سرنوشت مردی که در دیار خویش غریب زیست و غریب مرد ! درست است که فردوسی را از سرودن شاهنامه ، جز خون جگر و آوارگی در کوه و بیابان ، حاصلی دگر نبود ، اما گنجی را به ایران و جهان ارزانی داشت که هنوز بعد از گذشت بیش از ۱۰۰۰ سال از مرگش ، اشعارش چون ققنوسی هویت ، فرهنگ و سرشت پاک ایرانی را از زیر خاکستر بیرون میکشد و بیانگر روزهای روشن ایرانیست .

No comments:

Post a Comment