آنچه که یک زن می خواهد...
مقدمه
اینکه حداقل بیش از 3 هزار سال است که زنان تحت سیستم مردسالاری استخوانهاشون خرد شده, بر ما آنارشیستها بمانند روز روشن است. و اینکه "آزادی "هر چه بیشتر زنان در هر جامعه ای ملاک " آزادی " بیشتر اون جامعه هست نیزآشکار میباشد. و بالاخره, اینکه تنها خود زنان آنارکوفمینیست هستند که با دست خود به آزادی دست خواهند یافت هم مثل کریستال روشنتره و در اون شکی نمیبایست باشه .
**********************
در زیر داستانی رو میخونید که , هر چند اسطوره ای بیش نیست , بنحو ساده و زیبائی خواست طبیعی هر زن آزاده ای رو بیان میکنه و در جامعه ای سالم و بارور تحقق بخشیدن به آن میبایستی جز اولین ها شروط انسانی باشه....به امید مبارزاتی سهمگین تر و کوبنده تر برای رسیدن هر چه زودتر به تمامی آزادی ها ,بخصوص و مهمتر از هر چی آزادی زنان در ایران.
از منصوره عزیز, در ایران , بابت فرستادنش ممنونم!! البته من در متن دستکاریهائی کردم:(1)در گیومه گذاردن دو واژه اندیشمند و با هوش(2)گفتن غلط "یک حقیقت واقعی را فاش" را به "حقیقتی را فاش" تعویض کردم(3) حذف سئوالاتی که در پارگراف ما قبل آخر از خواننده مرد و زن ( بابت اینکه اگه جای "لرد " میبودن چه انتخابی میکردن) میشه
پیش بسوی آنارشی
پیمان پایدار
********************************
روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش
او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد
اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو،
پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد.
آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد،
و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد.
سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی میخواهند؟
این سؤالی بود که حتی اکثر مردم "اندیشمند و باهوش" را نیز سرگشته و حیران می نمود
و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد.
اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود،
وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت.
آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد:
آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد:
از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار...
او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند.
بسیاری از مردم از وی خواستند تا با جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد
که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد
چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود.
وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با پیرزن جادوگر ندارد.
پیرزن جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد،
اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند:
پیر زن جادوگر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور
پیر زن جادوگر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور
و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند
آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد.
پیر زن جادوگر ؛ گوژپشت، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت،
بوی گنداب میداد، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک
و غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد. آرتورهرگز در سراسر زندگی اش
با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت
تا دوستش را برای ازدواج با پیرزن جادوگر تحت فشار گذاشته
و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت،
از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد.
او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با نجات جان آرتور نیست.
از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و پیرزن جادوگر
موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد،
سؤال آرتور این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟ پاسخ پیرزن جادوگر این بود:
" آنها می خواهند آنقدر قدرت داشته باشند تا بتوانند آنچه در درون هستند را زندگي كنند.
به عبارتي خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودشان باشند"!! همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ پیرزن جادوگر حقیقتی را فاش کرده است
و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه،
آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و پیرزن جادوگر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند
ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد،
ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد،
در روز موعود با دلواپسی فراوان وارد حجله شد. اما، چه چهره ای منتظر او بود؟
زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود بر روی تخت منتظرش بود
.
لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟ زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان پیرزن جادوگری با مهربانی رفتار کرده بود،
از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک
و علیل باشد. سپس پیرزن جادوگر از وی پرسید: " کدامیک را ترجیح می دهد؟
زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن...؟
لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد
اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران،
همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد!
یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب،
زنی زیبا داشته باشد که لحظات فوق العاده و لذت بخشی رابا وی بگذراند....
آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود...
لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛
لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛
از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد.
با شنیدن این پاسخ، پیرزن جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند،
چرا که لنسلوت به این مسئله که آن
زن بتواند خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودش باشد..
احترام گذاشته بود.
No comments:
Post a Comment