Friday, March 2, 2012

بعید می دانم که نام «اوریانا فالاچی»، این زن خبرنگار نا آرام، خشن و سرشار از احساسات زنانه را نشنیده باشید
*****************************
مقدمه...متاسفانه در چند جا بعضی متون جابجا شده اند....دو بار سعی کردم آنرا تصحیح کنم ولی بدلایلی, که در مخیله من نمیگنجد,نتوانستم به این مهم دست یابم....با عذر خواهی از خوانندگان عزیز....امیدوارم با دقت و زیرکی خود بتوانید آنرا خوانده و از آن بهرمند شوید ...نه سخد

oriana-fallaci.jpg




اوریانا فالاچی روزنامه‌نگار، نویسنده و مصاحبه گر سیاسی برجسته ایتالیایی است که در شهر فلورانس متولد شد و در سن ۷۷ سالگی در همان شهر درگذشت. وی در دوران جنگ جهانی دوم به عنوان یک چریک ضد فاشیسم فعالیت می‌کرد. آنچه بیش از هر چیز به معروفیت وی کمک نمود، مجموعه مصاحبه‌های مفصل و مشهور او با رهبران سرشناسی همچون محمدرضا شاه پهلوی، یاسر عرفات، ذوالفقار علی بوتو، آیت‌الله خمینی، ایندیرا گاندی، معمر قذافی، هنری کیسینجر و... بود.





اوریانا فالاچی در ۲۹ ژوئن سال ۱۹۳۰ در زمان زمامداری موسولینی در فلورانس به دنیا آمد. نه ساله بود که    جنگ جهانی دوم شروع شد و پدر او که از موسولینی نفرت داشت، وارد جنبش مقاومت زیرزمینی گردید. اوریانا هم گرچه بعدها نوشت که دوطرف جنگ تفاوت چندانی نداشتند اما به پدر کمک می‌کرد و تا پایان جنگ تجربه‌های وحشتناکی را پشت سر گذاشت. هنوز بیست ساله نشده بود که نوشتن در روزنامه‌ها را آغاز نمود و به قول خودش قدرت واژه‌ها را کشف کرد. به خاطر قدرت بیان بالا، درک خاص سیاسی، جسارت فوق العاده و زیبائی مثال زدنی اش به سرعت از نویسنده ستون کوچکی در یک روزنامه محلی، به خبرنگاری بین المللی که برای تعدادی از معتبرترین نشریات اروپا قلم می‌زد تبدیل شد. هر جای دنیا که در آن زمان کانون خبری و رسانه‌ای جنگ قدرت بین زورمداران می‌بود او را به خود جذب می کرد
در ایران نام اوریانا فالاچی در اواخر دهه چهل شمسی (دهه شصت میلادی) با ترجمه آثار وی علیه جنگ ویتنام و حکومت‌های دیکتاتوری باقی‌مانده در اروپا )یونان، اسپانیا و پرتغال( مطرح گردید. وی یک بار در سال ۱۳۵۱ برای مصاحبه با شاه سابق و بار دیگر در سال ۱۳۵۸ برای مصاحبه با آیت‌الله خمینی و مهندس بازرگان به ایران سفر کرد. این مصاحبه‌ها، آخرین بار در سال ۱۳۸۳ همراه با مصاحبه معمر قذافی، آریل شارون. و لخ والسا در ایران منتشر شد




فالاچی در پی سالها فعالیت حرفه‌ای خود، موفق به دریافت جوایز معتبر بسیاری (از جمله مدال طلای تلاش فرهنگی برلوسکونی، جایزه آمبرگنو درو ؛ معتبرترین جایزه شهر میلان، جایزه آنی تیلور مرکز مطالعات فرهنگ عامه نیویورک و...) شد. او همچنین یک بار کاندیدای دریافت جایزه نوبل ادبیات گشت.
http://www.mghaed.com/pictures/Photo/Banisadr-Fallaci.Tehran.1979.jpg
اوریانا فالاچی که به لحاظ عقاید سیاسی از چپ بریده و راست‌گرا محسوب می‌شد، از نظر مذهبی یک «ملحد مسیحی» به شمار می‌آمد؛ زیرا او ظاهراً به خدا ایمانی نداشت، اما گه‌گاهی تمایلاتی را به مسیحیت نشان می‌داد. به عنوان نمونه او در اگوست ۲۰۰۵ با پاپ بندیکت شانزدهم. دیدار کرد.
Oriana Fallaci.jpg
او هنگامی که فهمید به نوعی سرطان قابل کنترل دچار است تصمیم گرفت دیگر کتاب ننویسد و بقیه عمر را به استراحت بپردازد. او با نگاه ویژه‌ای که به زندگی داشت (که نه خدا را قبول داشت و نه خلقت تصادفی جهان و نه هیچ تئوری دیگری از لائیک‌ها و دیگر دانشمندان دین گریز) گوشه گیرانه در آپارتمانش در نیویورک و ویلایش در توسکانی ایتالیا به زندگی مشغول بود. زمانی که حادثه یازده سپتامبر روی داد، اوریانا نتوانست در برابر این وسوسه بزرگ مقاومت کند. کتابی در اکتبر ۲۰۰۲ از او به چاپ رسید به نام خشم و غرور که در آن خواهان نابودی آنچه امروزه به نام اسلام مطرح است شده‌است. انتشار این کتاب سبب شد که فالاچی در سن هفتاد و دو سالگی آرامش خود رااز دست بدهد و مجبور باشد همواره تحت محافظت نیروهای پلیس قرار بگیرد. همچنین این کتاب پیگردهایی را برای نویسنده‌اش به دنبال داشت. اما تمام این مسایل حاشیه‌ای مانع از فروش بالای این کتاب در سال ۲۰۰۲ در ایتالیا نشد
مسلمانان در ایتالیا و فرانسه پس از انتشار این کتاب او را تهدید به مرگ کردند. اما پاسخ او این بود که: "من از نه سالگی با درد و مرگ دست و پنجه نرم کرده‌ام. در ویتنام، در لبنان، مکزیک، بولیوی و یا هر جای دیگر. اما از سال ۱۹۹۲ که زیر تیغ جراحی برای بهبود سرطان سینه قرار گرفته‌ام هر روز می‌میرم."
اوریانا فالاچی، در ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۶، در سن هفتاد و شش سالگی در بیمارستانی در شهر فلورانس ایتالیا، بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت
زندگی نه به تو احتیاج داره، نه به من‌! تو مُردی‌! منم شاید بمیرم‌! ولی مهم نیست، چون‌زند‌گی نمی‌میره
پاراگرافی از کتاب " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد"




کوچولو! سعی کن بفهمی مرد بودن فقط این نیست که یه دم جلوت داشته باشی! مرد بودن یعنی کسی شدن! برای من مهمه که تو کسی باشی! آدم بودن عبارت قشنگیه چون فرقی بین زن و مرد, بین اون که دم داره و اون که دم نداره نمی ذاره! قلب و مغز آدما جنیست نداره. هیچ وقت به زور از تو نمی خوام که چون مردی یا زنی باید فلان کار رو داشته باشی. فقط دو تا چیز از تو می خوام. یکی این که از معجزه ی به دنیا اومدن تمام استفاده رو ببری و دومی این که هیچ وقت تن به پستی ندی. پستی یه جونور خون خواره که همیشه سر راهمون کمین کرده. ناخوناش رو به بهانه هایی مثل مصلحت و عقل و احتیاط تو تن تمام آدما فرو می کنه و کم تر کسی هست که جلوش تاب بیاره. آدما تو خطر پست می شن. وقتی خطر از سرشون گذشت دوباره میرن تو جلد خودشون! هیچ وقت نباید خودت رو وقت رو به رو شدن با خطر گم کنی, حتی اگه ترس تموم جونت رو گرفته باشه.

No comments:

Post a Comment