Saturday, March 10, 2012

پیام تبریک دختر فرج الله سلحشور به اصغر فرهادی(+)



به گزارش «بازتاب»، باران سلحشور، هنرمند سینما، تلوزیون و گوینده رادیو، و فرزند فرج الله سلحشور در پیامی موفقیت اصغرفرهادی در کسب جایزه اسکار را تبریک گفت.در این پیام که در بازتاب منتشر شد آمده است:
آقای اصغر فرهادی
سلام و تشکر…
بابت زحمات خودتان و گروهتان تشکر…
می گویند، مرد را دردی اگر باشد خوش است…
بابت اینکه به دردهای این جامعه تعهد دارید تشکر…
و کاش اینطور باشد، اینطور که از تمجید ها دست برداریم و به دردها و کاستی ها برسیم، به امید آگاهی و یاری …
که با هر درد فریادیست، به امید آنکه کسی بشنود و یاری رساند


***************************************************

این یکی خیلی عصبانی بوده, انگار از این که خودش رو مجبور می دونسته که شناسنامه ش مهر داشته باشه.

Inline image 2

**********************************************************

تک صفحه ای "ندای سبز آزادی"ا
Inline image 4


************************************************


ترانه ۱۶ سال و سه ماه داشت
سلسله مطالبی که خواهيد خواند اظهارات يکی از کارکنان سابق دستگاه قضايی
حکومت اسلامی در شکنجه‌گاه‌ها و زندان‌های اين حکومت است. او به‌عنوان
شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه و اعدام زندانيان سياسی
و عقيدتی، از گوشه‌هايی از جنايت‌های پنهان‌مانده‌ی جنايتی به نام حکومت
اسلامی پرده برمی‌دارد.


" ترانه ۱۶ سال و سه ماه داشت . سه روز قبل از به قتل رساندن اش گشت
منکرات او را در خيابان فرهنگ شيراز ، پشت اداره دارايی ، روبروی مدرسه
دخترانه ناظميه ( فاطميه امروز) دستگير می کند. ترانه زيبا بود و شيک
پوش، زيبايی اثيری داشت اين دختر. آن روزها ، اواخر آبانماه سال ۱۳۶۰،
روزگار شکار مجاهدين خلق بود. حسين بافقی که به گفته ی خودش ديوانه ی
زيبايی اين دختر شده بود او را دستگير می کند و به زندان سپاه شيراز می
آورد.

بعد از بازجويی و تعزيرمسلم می شود او هيچ ارتباطی با مجاهدين و گروه های
سياسی ندارد.

من ترانه را روز دستگيری اش در راهرو ديده بودم، درست به ياد دارم غروب
يک روز شنبه بود. رو به ديوار نشسته بود اما چشم بندش را بالا زده بود.
به او نزديک شدم و گفتم: "دخترم چشم بندت را بيار پايين، اگر بازجوها
ببينن اذيت ات می کنن"
نگاهم کرد، با چشمانی که تا به امروز چشمی به آن زيبايی نديده ام. با ترس
و لرز گفت: "آخه ازش بدم مياد"

چشم بندش را می گفت. در همين موقع حسين بافقی، بازجو و شکنجه گرهم
سررسيد. مکثی روی صورت ترانه کرد و با تشر از ترانه خواست چشم بندش را
پايين بياورد. و ترانه اين کار را کرد.

در نمازخانه نشسته بودم که حسين بافقی وحشت زده خبر آورد ترانه خودکشی
کرده است. با او و اطلاعات (اسم مسؤل زندان بود) به طرف سلول ترانه رفتيم
، سلول مجرد شماره ۲ زندان سپاه شيراز، که به پلاک ۱۰۰ معروف است. در راه
به حسين بافقی و اطلاعات گفتم که شما می دانستيد اين دختر ارتباط سازمانی
نداشت و کاری نکرده بود چرا آزادش نکرديد؟ جوابی نداند.

به سلول رسيديم، در سلول نيمه باز بود و جسد ترانه وسط سلول افتاده بود .
صحنه و جسد داد می زدند که خودکشی در کار نبوده ، نحوه ی افتادن جسد و
لباس های پاره، وعريانی بخشی از بدن (ران ها و سينه) نشان می داد که
دخترک خود کشی نکرده است. چشم های ترانه هنوز باز بود.
اطلاعات هم نظرش اين بود که خودکشی کرده و گفت: "از اين اتفاق ها زياد
افتاده و می افته، اول بار نيست".

قضيه با حاکم شرع، محمد رضا بروجردی در ميان گذاشته شد. جسد را به
درمانگاه برديم . من و حسين بافقی و حسينی (شکنجه گر) و گوهر (شکنجه گر)
و اطلاعات و محمد براری (مسؤل درمانگاه که دو هفته بعد در جبهه کشته شد)
بوديم. گوهر(۱) چشمان ترانه را بست و روی بدن نيمه عريان اش را پوشاند.
حسين بافقی گفت: "توی آمار زندان نيست ، اگر اجازه بدين من دفن اش می کنم."
اطلاعات هم کم کم شک کرده بود. حسين بافقی را کناری کشيد و با او صحبت
کرد. و حسين بافقی بالاخره واقعيت را گفت: "زندانی رو طرف های ظهر تحويل
گرفتم و قبول کردم از اون بازجويی کنم. بردمش تو مجردی، اما حتی يک شلاقم
بهش نزدم. من با يه نگاه عاشقش شده بودم، می خواستم راضيش کنم زنم بشه،
آخر شب رفتم سراغش که بکری شو بردارم، وقتی متوجه نقشه من شد با کف دست
زد توی صورتم، منم با مشت زدم توی سرش و اون افتاد کف سلول. شورتش رو در
آوردم و کردم توی دهنش و با روسريش دهنش رو بستم، وقتی کارم رو می کردم
تقلا می کرد، بی تابی می کرد. وقتی کارم تموم شد ديدم ديگه تکون نمی
خوره. روسری شو روی دماغشم بسته بودم و راه نفس کشيدن نداشته، خفه شده
بود."

مسأله را با بروجردی حاکم شرع در ميان گذاشتيم . پاسخ حاکم شرع اين بود:
"از اين اتفاقا تو هر انقلابی می افته ، مهم نيس."
بعد ها دريافتم که ترانه دختر عبدالعلی بيات دبير دبيرستان های شيراز
بود، دبيری که سال ها به دنبال جگرگوشه ی گم شده اش می گشت."
********زيرنويس:

* در باره ترانه بيات و آنچه بر او رفت، دوست عزيزم آقای بهرام مشيری نيز
در برنامه تلويزيونی "سرزمين جاويد" گوشه هايی از آنچه در اين نوشته آمده
است را مطرح کرده اند.

۱- "محمد رضا بروجردی، حاکم شرع ، که آن زمان از هواداران آيت الله
منتظری بود، ابتدا در اهواز حکم اعدام ارتشی ها را صادر می کرد، او سپس
به اصفهان، شيراز و تهران منتقل شد، در حال حاضر احتمالا" عضو شعبه ی ۲۷
شورای عالی قضايی قم هست و در قم هم زندگی می کند. حکم اعدام آقاجری را
او تاييد کرد. داماد آيت الله مدنی ست ، آيت الله ای که در تبريز منفجرش
کردند."

۲- "گوهر، زنی ۲۷ ساله، شکنجه گر و بازجوی زندان سپاه شيراز ، دخترعوض
گاريچی بود. عوض گاريچی با گاری و يابوی اش در بازار وکيل ، قسمت قالی
فروش ها ، قالی حمل و نقل می کرد. اين زن کوتاه قامت و تنومند بود و از
سر شانه ها تا پايين پا يکسان بود ، مثل مستطيل. سينه های فوق العاده
بزرگی داشت ، شايد به اين خاطر مثل لات ها و داش مشتی ها راه می رفت. حرف
زدن اش هم مثل لات ها بود. هرگز دستی به صورتش نکشيده بود . ابروهای
پرپشت و پيوسته و ريش و سبيل داشت. قيافه وحشتناکی داشت. او شکنجه گر
زنان بود و شلاق زن و اطلاعات می گرفت. مواردی وجود داشت که زندانی را
خفه کرده بود .
**********************
(+)
این متن را رفیقم الهه عشق از ایران برایم فرستاده و بدون کم و کاستی در اینجا درج میکنم
پیمان پایدار

No comments:

Post a Comment