Sunday, March 4, 2012

گروپوتکین و انتقاد پسا ساختارگرایانه به آنارشیسم

مقاله ای از برایان موریس (*)
ترجمه : پیمان پایدار
قسمت چهارم

*************************************

(3)*اصل منشی

یکی از پیش پا افتاده ترین، گمراه کننده و تکراری ترین انتقادها از آنارشیستهای پیرو مبارزه طبقاتی از قبیل گروپوتکین اینست که آنها دارای بینش  اصل منشانه از موضوع انسان میباشند .

همگان در سراسر دنیا, و در تمامی فرهنگ ها, در اندیشه و عمل خود بیانی از مفهوم طبیعت انسان را دارا میباشند,و فیلسوفان دانشگاهی , استیرنرهای خود خواه(+) و هنر دوستان(زیبا شناسان) نیچه ای(*+) نیز مستثنی نیستند . حال آنکه, با انتقاد کردن از گروپوتکین و دیگر آنارشیستها به داشتن تصور اصل منشانه از طبیعت انسان, مفهوم دو برابر مینماید : یا آنها -آنارشیستها-انسان را از قرار به داشتن طبیعتی ثابت، تغییر ناپذیر، با جوهری متافیزیکی بی آزار جلوه میدهند.
می (1)1994 ص 63 -64, پاتون 2008:8 ,نیومن 2004 ; یا که آنها بیان مفهوم دکارتی از ذهنیت آدمی دارند - کال(2) 1999:100 .

  بنظر من میرسد که این پسا مدرنیستها کاملا به بد جلوه دادن دیدگاههای بیان شده توسط گروپوتکین و دیگر آنارشیستها از ذهنیت آدمی دست زده اند  .

برای شروع , بر خلاف مخالفان پسا ساختارگرایانه شان , گروپوتکین [بمانند الیس رکلوس(3) ] متفکری تکامل گرا بود, و در نتیجه به این مهم رسیده بود که انسانها به عنوان یک - گونه محصول سابقه طولانی تکاملی و رشد میباشند .اجتماعی بودن آنها بنابراین از جوهری متافیزیکی-آنطور که نیومن(2004:113) فرض میکند-نشات نگرفته بلکه محصول تکامل  میباشد . گروپوتکین همچنین تشخیص داده بود, بمانند مارکس و باکونین قبل از خودش , که انسان موجودی اجتماعی است, نه موناد گرای منطقی دکارتی , و نه فرد "انتزاعی" متبلور از ایدئولوژی بورژوایی , غیر اجتماعی ,تملک گرا , قدر طلب زائده تئوری هابسی(4) [مکفرسون (5) 1962, موریس 1994: ص 15 تا 18]. مارکس , باکونین و گروپوتکین همگی به نقد - در واقع به تمسخر - این مفهوم "انتزاعی" از شخص انسان, سالیان سال قبل از لاکان(6) و پسا استروکتورالیستها, پرداخته بودند .

وقتی,بطور مثال, مارکس(و انگلس) در" مانیفست کمونیست" کارگران تمامی جهان را به اتحاد فرا خواندند , به خاطر تشخیص این امر بود که تمامی کارگران چندین هویت دارند- از نظر سکس ,نژاد, ملیت و حرفه (شغل) و اینکه "انسان"ه  تئوری بورژوائی واقعیتی نداشته , که انتزاعی بیش نبوده و فقط در"عرصه مبهم فانتزی فلسفی" موجودیت داشته(1968:57). بخاطر  همین است که مارکس در نوشته های اولیه اش انسان را به عنوان یک "مجموعه روابط اجتماعی" تعریف کرده  است .

بنابراین, اینکه انسان موجودی اجتماعی است و نه از قید زندگی رها شده غرور منطقی , یا فردی "انتزاعی"(بورژوای) غیر اجتماعی , به وضوح توسط هر دو باکونین و گروپوتکین تشخیص داده شده بود, بهمچنین - حداقل از زمان مارکس - توسط نسلهائی از محققین اجتماعی و آنارشیستها . 

  اتفاقی که افتاده بود این بود که در دهه 70 قرن بیستم-در مقابل اگزیستانسیالیسم سارتر و پدیده شناسی هوسرل - فیلسوفان دانشگاهی فرانسوی ناگهان برای خودشان به تشخیص چیزی که بیش از یک قرن معرفت مشترک فی ما بین محققین اجتماعی بوده رسیدند . و آن این بود که ,انسانها موجودات اجتماعی هستند, و نه مونادهای دکارتی, و اینکه هویت شخصی-شخصیت اشخاص- در تمامی فرهنگها پیچیده, مظهر چیزی ،متغییر، مرتبط ، و هویت های چندگانه را شامل میگردد .

بنابراین, میبایست گفته شود, زیست شناسان اجتماعی , روانشناسان تکاملی , رفتارشناسان , استیرنرهای خودخواه , هنر دوستان(زیباشناسان) فرهنگی چون حکیم بی و جان موور(7) , و حتی فیلسوفان پسا استروکتورالیستی چون فوکو و(8) ده لوز , خیلی بیشتر مستعد (مبتلا به) تفکر اصالت منشانه میباشند تا گروپوتکین هرگز .

در واقع ,جالب هست بیاد داشته باشیم که  گروپوتکین نشان می دهد که مفهوم "انتزاعی" فرد غیر اجتماعی-حالا چه از نوع موناد منطقی دکارتی , یا فرد تملک گرای هابسینی (استیرنری)-مفهوم جدیدی در تاریخ بشر بوده است. او اعتقاد داشت ، که این ذاتا به ظهور سرمایه داری مرتبط است, به برخورد کالائی از کار انسانی. چیزی که جامعه قبیله ای
کاملا فاقد آن بود .چرا که مردم جوامع قبیله ای مفهوم اجتماع-مرکزی(9) از موضوع انسان داشته اند ; به معنی ,مفهوم غیر -. اصل منشانه از طبیعت انسان-موریس (10)2004 ص 177 تا 190

بهمان اندازه قابل توجه میباشد که هر دو فوکو و موور به نظر می رسد مفهوم هابسینی (یعنی ,اصل منشانه) از شخص انسان ارائه میدهند, در مشاهده روابط میان فردی به عنوان دلالت بر "جنگ" - جنگ ذاتی "همه علیه همه ", که ما ذاتا "همه با همدیگر میجنگیم " آنطور که فوکو میگوید(1980:208,موور 1998:40). بنظر نمی آید که هیچکدامشان کتاب "کمک متقابل" گروپوتکین(1902) را خوانده باشند . 

همچنین مهم است به یاد داشته باشیم که  گروپوتکین فرد را به داشتن خصلتی بی آزار و جوهری متافیزیکی نمیدید-او همانقدر به روسو نقد داشت که به هابس-و نه  اینکه او بطور کامل خود را از روابط اجتماعی و سیاسی جدا کرده  باشد . به این ترتیب در قالب کردن "منطق مانوی"  بر آنارشیسم اجتماعی , یعنی ,دوگانگی مطلق میان خیر و شر ,نیومن (2004:109) شمائی مغرضانه و کاملا گمراه کننده از مفهوم فردیت انسان گروپوتکین ارائه میدهد ; آنی که -به اصطلاح - به معنی "هویت اصل منشانه " است .این هویت اصل منشانه به اندازه زیادی ساخته و پرداخته ی تخیلات نیومن میباشد . چرا که نه تنها بستگی به تلفیق چندین مفهوم مجزا از انسان میباشد (موریس 1994:ص 10 تا 13) , اما ارتباط بسیار ناچیزی
 با هویت خود گروپوتکین بعنوان یک موجود اجتماعی یا درک او از طبیعت انسان دارد . در واقع آنارشیسم "نو"(استیرنری)جان موور ,به مراتب بیشتر از آنارشیسم اجتماعی , منعکس کننده "منطق مانوی" است . چرا که او, به نظر می رسد هیچ چیز بین" قدرت" نمی بیند - به عنوان یک انتزاع متافیزیکی کلی که تماما منفی است- و تفسیر موضوع انسان, همانطور که در پس استیرنر و نیچه , به عنوان جدا (ایزوله) شده، نفس غیر اجتماعی، مضطرب سینه سپر کردن قدرت خود در قیامی شاعرانه میباشد . 

برای بحث پیرامون مفهوم فرد در گروپوتکین  و باکونین , که شامل رد نهایی مخالفان آکادمیکی شان میباشد رجوع کنید به موریس 1993 ص 92 تا 94 , 2004 :180-190

ادامه دارد: پیمان پایدار

***************************** 
(*)Essentialism / (+) Stirnerite egoists / (*+) Nietzchean aesthetes
(1) May , Patton , Newman / (2) Call / (3) Elise Reclus / (4) Hobbesian /(5) Macpherson
(6) Lacan / (7) Cultural aesthetes like Hakim Bey & John Moore / (8) Foucault & Deleuze
(9)Sociocentric / (10) Morris

No comments:

Post a Comment