امید رضایی
رادیو زمانه
۲۱- آبان ۱۳۹۴
چرا برنامه فیتیله به ترکها برخورد؟ آنها به چه اعتراض دارند؟ چرا با وجود برخورد با عوامل فیتیله اعتراضها فروکش نمیکند؟ آیا لهجه ترکها خندهدار است؟ آیا تبعیضی علیه ترکها وجود دارد؟ فارس کیست و شعار «مرگ بر فارس» چه معنیای دارد؟
نوروز ۱۳۸۴، بندر لنگه:
صف مسافران بلیت کشتی به مقصد کیش طولانی است و تکان نمیخورد. شخصی -که احتمالا از دوستان یا بستگان نفر جلوی من است- میآید و چند کلمه به ترکی حرف میزند. نفر جلویی به سرعت دستش را روی دهان همراهش میگذارد، ساکتش میکند و میگوید: «حالا همه اینجا باید بفهمند ما تُرکیم؟»
مرداد ۱۳۸۶، جشنواره ادبی دانشآموزان کشور، شیراز:
برگزیدگان مرحله استانی جشنوارههای شعر، داستان و پژوهش، که در روز باید در کارگاههای کسالتبار اساتید متدین و انقلابی شعر و داستان شرکت کنند، شبها فرصتی مییابند برای دور هم جمع شدن و حرف زدن و شعر خواندن. بین سه نفری که از استان اردبیل راهی شیراز شدهایم، دو نفر دیگر با کسی جز خودمان حرف نمیزنند و در این شبنشینیها شرکت نمیکنند.
یکی از شبها، کسی اعتراض میکند که مدام داریم شعر میخوانیم و حق بچههای داستاننویس ضایع میشود. دومین نفریام که داستانم را میخوانم. کسی از محل وقوع داستان میپرسد.
میگویم: فرض کن شهر کوچکی در آذربایجان.
میپرسند: خودت هم آذری هستی؟
تایید میکنم.
کسی، با همان کنایه و تمسخر تهنشین شده در لهجه تهرانی: ترکها جز حیدربابا هم ادبیات دارند مگر؟
تیر ۱۳۸۷، دانشگاه آزاد شعبه تهران مرکز:
[در آن زمان هنوز باید در همان دانشگاهی که انتخاب اولتان در انتخاب رشته دانشگاه آزاد بود، کنکور میدادید.]
داوطلبان رشتههای مهندسی مکانیک، صنایع و … منتظر باز شدن درها.
یکی از دور و بریهای من، با لهجهای که میشود تهرانی دانستش: بچه کجایی داداش؟
من: خلخال.
– خلخال کجاست داداش؟
[یکی دیگر]: -طرفهای اردبیل باشد گمانم.
– پس ترکی داداش؟ پس حتما قبولی!
طوفان خندهها ….
نیمسال دوم سال تحصیلی ۸۷–۸۸، دانشگاه گیلان (رشت):
همکلاسیها بعد از یکی-دو ترم متوجه ترک بودنم میشوند (بهواسطه اینکه مادرم متولد تهران -نه تهرانی، بلکه مهاجری که چند سالی در تهران زیستهست- آنقدری لهجه ندارم که اگر کسی ترکی بلد نباشد، متوجه شود) و از همان لحظه برخوردها تغییر میکند. از میان سه دوست نزدیکم، دوتاشان هر خطایی را میگذارند پای ترک بودن (خطاهایی که طبعا تا قبل از آن روز هم مرتکب میشدم، بخش زیادیشان خطا نبودند. یا تفاوت فرهنگی بودند، یا تفاوت شخصی من و آنها).
همکلاسی اصالتا تهرانیام، این را که قرار است خانوادهام و خانواده خالهام یک آخر هفته به دیدنم بیایند میگذارد به حساب ترک بودنم. کمتر از چند ماه بعد خانوادهاش از تهران به دیدنش میآیند.
مهر ۱۳۹۰، بازداشتگاه اطلاعات، رشت:
هم سلولیام به اتهام جعل سندی با امضای دادستان، شهردار و رییس شورای شهر زیر بازجویی است. در کمتر از دو روز به کرده و نکرده اعتراف میکند، چون از طریق شنود تلفنهایش فهمیدهاند جز همسرش با کسان دیگری رابطه دارد و تهدیدش کردهاند که زندگیاش را از هم میپاشند.
– بهخاطر اینکه دخترم بچه طلاق نشود مجبور شدم همهچیز را بگویم.
بعد از معرفی معمولی (که البته اهل کجا بودن هم بخشی از آن است)، میپرسد: چه کردی؟ مواد و اینها؟
– نه. چیز مهمی نیست.
– مهم نبود اینجا نمیآمدی که. جرمت چیست حالا؟
– جرم که نه، اتهام. تبلیغ علیه نظام و توهین به رهبر.
– از اینهایی بودی که بعد انتخابات شلوغ کردند؟ مگر همهچیز تمام نشده؟ چرا الان بازداشت شدی تو؟ تُرکبازی درآوردی؟
اوایل دهه ۱۳۹۰، رشت:
از جایی میشنوم که دوست نزدیک و صمیمیام -که به شدت (و درستی) فمینیست است، از نیکان روزگار است و گرایش چپ دارد- در واکنش به رفتاری (یا شوخیای) که با دوستدخترم داشتهام، گفته: «ترک است دیگر. غیرتیست!»
از جایی میشنوم که دوست نزدیک و صمیمیام -که به شدت (و درستی) فمینیست است، از نیکان روزگار است و گرایش چپ دارد- در واکنش به رفتاری (یا شوخیای) که با دوستدخترم داشتهام، گفته: «ترک است دیگر. غیرتیست!»
(یادم نیست آن رفتار یا شوخی چه بود. فرض میکنیم واقعا غلط بود، فرض میکنیم واقعا “غیرتیبازی” بود.)
یک روز یک ترکی …
جمعیترین ویژگیای که به ترکهای ایران نسبت داده میشود، «حماقت» است. جوک ترکی، از آنجایی شروع میشود که یک روز یک ترکی دست به حماقت میزند. البته در جوکها بزرگنمایی وجود دارد، ویژگی اساسی طنز.
ظاهرا غیرتی بودن هم از ویژگیهای مشترک ما ترکهاست، اما کسی در موردش جوک نمیسازد. طنزخور حماقت، ملستر است.
حماقت البته انواع مختلفی دارد: خنگ بودن، کلهخر بودن، بیتمدن بودن، بیادب بودن، نفهم بودن، تغییرناپذیر بودن و …
این حرفها که «جوک، فقط جوک است و کسی که آن را تعریف میکند یا به آن میخندد لزوما با آن همدل نیست»، بیمعنی است. کسی که رانندگی زنان را دستمایه خنده و شوخی میکند، بیتردید خودآگاه یا ناخودآگاه بر این باور است که «”به طور کلی” رانندگی زنان بدتر از مردان است». کسی که جوک ترکی تعریف میکند، “لزوما” بر این باور است -و به اشاعه این باور کمک میکند- که «”به طور کلی” ترکها موجودات احمقتری هستند» و کسی که به جوک ترکی میخندد، خودآگاه یا ناخودآگاه این گزاره کلی را پذیرفته است.
اگر بپذیریم جوک قومیتی فقط جوک است، باید بپذیریم جوک سکسیستی فقط جوک است، فحش سکسیستی فقط فحش است و …. هیچ منطقی را نمیشود تا نیمه راه رفت.
اینجا نمیخواهم به این بپردازم که «چرا جوک سکسیستی فقط جوک نیست». اگر کسی تا بهحال توجیه نشده که سکسیسم در سطح کلام و زبان، تحقیر و تبعیض علیه زنان را بازتولید میکند، به خواندن چیزهایی اساسیتر و مهمتر نیازمند است.
چرا ترکها از فیتیله ناراحت شدند؟
بله! کسی که اشتباها از فرچه توالت به عنوان مسواک استفاده کرد، بالاخره باید به یک زبانی حرف میزد. چرا اینکه به ترکی حرف زد، بخشی از شمال غربی ایران را عرصه درگیریهای گسترده خیابانی کرده است؟ اگر با لهجه اصفهانی حرف میزد، شاهد به خاکوخون کشیده شدن اصفهان بودیم؟ اگر فارسی معیار تهرانی حرف میزد چه؟ عاشورای ۸۸ تکرار میشد؟
وقتی در یک نوشته، فیلم، موزیک و …، کلیشهای “منفی” علیه یک گروه اجتماعی بازتولید شود، در واقع این آن ستم، تبعیض و تحقیر است که بازتولید شده است. هرچه گستردگی رسانهای که کلیشه را بازتولید میکند بیشتر باشد، واکنشها گستردهتر خواهد بود.
یک مثال، باز هم از جنسیتزدگی: فعالان زنان معترضند به اینکه در تلویزیون ایران، برای تبلیغ کالاها و خدمات مربوط به خانهداری، اعم از نظافت، آشپزی و …، فقط زنان مسئول این کارها نشان داده میشوند.
فرض کنید کسی در مورد چنین اعتراضهایی، بگوید: «خب بالاخره یک نفر باید این کار را بکند. اگر یک مرد باشد، چرا مردان اعتراض نکنند که مگر این کار فقط وظیفه مردان است؟»
پاسخ این است که اگر روزی چنین تبلیغی ساخته شود که در آن مردی در حال عوض کردن پوشک بچهاش است، هیچکس چنین برداشت نمیکند که این تبلیغ در حال بازتولید کلیشه «مرد خانهدار» است. اساسا چنین کلیشهای وجود ندارد.
تلویزیون دولتی ایران، پرمخاطبترین رسانه فارسیزبان دنیاست. کلیشه تحقیرآمیزی علیه یک گروه بزرگ (به لحاظ کمّی) در آن به شکلی تحقیرآمیز بازتولید شده است.
ربط دادن اعتراضها به بیجنبه بودن و پایین بودن آستانه تحمل مردم آذربایجان، نشانی غلط دادن است.
ما یک عمر بازیگر نقش اول جوکهایی بودهایم که در آنها با حماقتمان موجبات خنده دیگریِ قطعا و یقینا غیرترک را فراهم کردهایم.
حالا صداوسیمای دولتی کشور هم همان نقش را به ما داده است. خشمگین شدن، طبیعیترین واکنش ماست.
فرق جوک ترکی و رشتی و …
ترکها تنها هدف جوکهای ایرانی نیستند. در مورد رشتیها، اصفهانیها، عربها، لرها و … هم کم جوک نمیسازند.
چرا فقط ترکها هستند که هر چند سال یکبار احساس میکنند بهشان توهین شده و به خیابانها میریزند؟
همه جوکهای قومیتی (مثل جوکهای سکسیستی) حول کلیشهها شکل میگیرند. کلیشههایی که به اقوام دیگر نسبت میدهند، دقیقا چیست؟
عربها: در جوکهایی که نگارنده در مورد عربها شنیده، آنها مردانی هستند با آلت تناسلی بیش از حد بزرگ و آرزوی هر زنی است که باهاشان بخوابد. این کلیشه البته در مجموع قومیتی و نژادپرستانه است، اما آنقدرها توهینآمیز و تحقیرآمیز نیست. مرد ماچو از هر قومیتی که باشد، اتفاقا آرزوی داشتن چنین آلت جنسیای را دارد (کلیشه دیگری وجود دارد که زنان از مردهایی با آلت جنسی بزرگ خوششان میآید).
اصفهانیها: خساست. البته ویژگی مذمومی است، اما بههرحال در مقایسه با حماقت، خیلی هم چیز بدی نیست. ضمن اینکه از قضا تبریزیها هم به خساست و صرفهجویی شهرهاند، اما کسی در موردش جوک نمیسازد، چون حماقت خندهدارتر است.
لرها: فکر میکنم نقش اول جوکهای لری موجودی است بَدَوی و عقبافتاده. همپوشانی زیادی با حماقت دارد از قضا و شاید از آن هم بدتر است. و البته که لرها به آن معترض میشوند: اعتراض لرها، پخش سریال “سرزمین کهن” را تعطیل کرد، سریالی که در مقایسه با فیتیله، یک پروژه عظیم بود با یک موضوع “فاخر”!
در مورد خراسانیها هم جوکهایی وجود دارد، نه خیلی گسترده. محورشان معمولا لهجه و زبان است. با اینکه قصد تحقیر زبان و لهجه را دارند، اما باز به هر حال در مقایسه با حماقت و بدوی بودن، احتمالا قابل تحمل هستند.
و اما جوک رشتی: مرد رشتی، بیغیرت و بیناموس است و زن رشتی بیبند و بار و هر جایی. گذشته از بزرگنماییها، ویژگیای که به رشتیها نسبت داده میشود در مجموع مثبت است و مشکل از جامعهای است که به آن میخندد: مردانی که در هیچ شرایطی به خشونت علیه زنان متوسل نمیشوند و ناموس برایشان مهم نیست. در جوک رشتی زنان موجوداتی آزادتر و فعالتر هستند. (بخوانید: چرا به جوک رشتی میخندیم؟)
(اصلا نمیخواهم بگویم این کلیشه مضحک که زنان رشتی کمتر “وفادار” هستند ربطی به واقعیت دارد. در واقع ذهنیتِ مردسالارِ کلیشهساز، از آزادی زن رشتی -نسبت به دیگر جاهای ایران- چنین نتیجه بیمار و نامربوطی گرفته: بخوانید: بخشی خاطرات هوشنگ ابتهاج).
یکی از هدفهای جنبش زنان -در سطح زبان- میتواند این باشد که ترمهای “غیرت” و “ناموس” از اعتبار بیفتند. اتفاقی که پیشاپیش در جوک رشتی افتاده (بد نیست بدانیم که زبان گیلکی کمتر جنسیتزده است. مثلا گیلکها، مسائل بیاهمیت را نه فقط به آلت جنسی مردانه، که به آلت جنسی زنانه هم حواله میدهند).
ضمن اینکه بعید است خط قرمزها اجازه بدهند کسی در تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی، جوک رشتی تعریف کند و کلیشه موجود در مورد رشتیها را دستمایه خنده کند، حتی با نیت کمکآموزشی.
ماجراهای کاریکاتور سوسک
بار قبلیای که ترکهای ایران بهواسطه احساس توهین به خیابانها ریختند، اردیبهشت و خرداد سال ۸۵ بود. وضعیتی که چند هفتهای در بهار ۸۵ در آذربایجان ایران حاکم بود، اگر پرالتهابتر از فضای خرداد تا عاشورای ۸۸ در شهرهای بزرگ ایران نبود، کمتر هم نبود.
کاریکاتور معروف به «سوسک» در ابعاد بسیار گستردهتر از ویژهنامه جمعههای روزنامه دولتی ایران در آذربایجان توزیع شد. مردم در کوچکترین شهرها به خیابانها آمدند. هیچ دانشگاهی نبود که یکی-دو تجمع بزرگ را تجربه نکند. سرکوب، اعتراضها را به خشونت کشاند و افرادی کشته شدند. گفته شد صدا و سیمای مرکز ارومیه چند ساعتی به دست معترضان افتاده (نگارنده تائید نمیکند). یک روز بعد از تظاهرات بزرگ اردبیل، شهر به منطقه جنگزده شباهت داشت.
بعد از تظاهرات بزرگ و عجیب اردبیل، شایعهای به سرعت برق در آذربایجان پیچید: سربازان گمنام امام زمان، «چمدانهای دلار» در خانههای فعالان هویتطلب آذربایجان کشف کردهاند. مخاطب آگاه از خود میپرسد لابد از همان چمدانهای دلار که در روزهای طلایی اصلاحات برای روزنامهنگاران بختبرگشته فرستاده شده بود.
اما گذشته از هزینههایی که همان روزها به مردم آذربایجان تحمیل شد، وقایع خرداد ۸۵ سه نتیجه سیاسی مهم داشت:
– با تعداد بسیار زیادی از فعالان مدنی، اجتماعی و سیاسی آذربایجان برخورد امنیتی شدید شد: بازداشت، زندان، احکام تعزیری و تعلیقی، احضار، تهدید، اخذ تعهد، اخراج از دانشگاه و ادارههای دولتی و ….
این موضوع محدود به فعالان هویتطلب نبود. در شهرستانها، فعالیت اجتماعی تخصصی نیست. تفکیک روشنی بین روزنامهنگار، فعال مدنی، فعال هویتطلب، فعال سیاسی، کاندیدای بالقوه انتخابات مجلس، فعال زنان، فعال دانشجویی، فعال حقوق کودک، عضو حزب اصلاحطلب و … وجود ندارد. ویژه آذربایجان هم نیست. در سال ۸۸ در رشت، سردبیر یکی از منتقدترین روزنامهها، رئیس یکی از ستادهای میرحسین موسوی بود. تعداد کسانی که در شهرستانها به فعالیت مدنی روی میآورند اندک است و یک نفر میتواند -در واقع مجبور است- بار چند عنوان را بر دوش بکشد.
سرکوب گسترده فعالان مدنی آذربایجان وقتی اهمیت مییابد که بدانیم سه سال بعد بزرگترین جنبش سیاسی از زمان استقرار نظام حاکم راه میافتد.
– گرایشهای هویتطلبانه در آذربایجان تشدید شد. نسلهایی که تحت تاثیر سیاستهای نظام حاکم، قرار بود حتی زبان مادریشان را فراموش کنند، دوباره به ریشههای قومی-هویتی خود علاقهمند شدند. حق آموزش زبان مادری (یا آموزش به زبان مادری، قصد ورود به این بحث را ندارم)، جدیتر از قبل موضوع توجه شد و در حد نهایی آن، شکاف مرکز-آذربایجان (که کاریکاتور آن شکاف فارس-ترک است) تشدید شد.
– با تشدید شکاف، جامعه مدنی آذربایجان احساس نوعی جدایی از جامعه مدنی مرکز کرد. در شعارهایی که در خرداد ۸۵ در خیابانها داده شد، بارها از مردم “فارس” خواسته شد که با اعتراضات ترکها همراه شوند. وقتی این اتفاق نیفتاد، جامعه مدنی آذربایجان برداشتش این بود که از طرف بقیه، از طرف “غیرِترکها” حمایت نمیشود. این شکاف در جنبش ۸۸ نمایان شد. در زمانی که در تهران، رشت، اصفهان و …، مردم در خیابانها بودند، به روایت شاهدان عینی در تبریز شبنامههایی پخش شد مبنی بر این که «این جنبش، جنبش ما نیست». مردم دعوت شدند به همراهی نکردن و سکوت. چرا؟ «چون آنها سه سال پیش از ما حمایت نکردند». آنها کیستند؟ لابد «صاحبان جنبش ۸۸، هر آنکه غیر ماست. “غیرترکها”.»
مقصود البته ابدا تایید چنین موضعی نیست. رهایی من اگر ممکن باشد، جز در رهایی همگان ممکن نیست (بخوانید:در بابِ «بابِ» اقلیت). منظور فقط تشریح نتایج بلندمدت اعتراضات به «کاریکاتور سوسک» بود.
و اگر بخواهیم برگردیم به موضوع کلیشه «ترکِ احمق»: هر ترک احمقی از خودش میپرسد چرا در هر دو مورد، کسی که مستقیما با توالت و گُه سروکار دارد به زبان من سخن میگوید؟ اتفاقی است که در ذهن طنزپرداز ایرانی، هر وقت باید پای زبان من را به شوخی باز کرد، باید تکهای گه هم در گوشهای از تصویر موجود باشد؟
هدف متهم کردن آن کارتونیست معروف (شاید موفقترین و معروفترین کارتونیست ایرانی) نیست. بازداشت او تاسفآور بود و مصداق تعدی به روزنامهنگاران. از نظر نگارنده فیتیلهایها هم چندان مقصر نیستند. مشکل از ذهن جمعیِ ایرانیان است که نمیتواند با ترکها بدون همراه کردنشان با تکهای گُه شوخی کند.
آیا همه چیز برای همه کس توهینآمیز است؟
یک کاربر ایرانی فیسبوک، ساکن آلمان، این تصویر را منتشر کرده و نوشته که آن را در توالت محل کارش نصب کردهاند و پرسیده که آیا این توهین به همه آلمانیهاست؟
نه! این توهین به آلمانیها نیست. هیچ جوکی در مورد آلمانیها وجود ندارد مبنی بر اینکه احمق و نفهم و بیتمدن هستند. این یک آدم -شاید گیج یا خنگ- است. ضمن این که در این کارتون گفته نشده این فرد از فرچه توالت درست استفاده نمیکند، او در هر چهار حالت به تصویر کشیده شده. او بیچهره است، بیهویت است، نماد چیزی نیست. اگر طوری کشیده میشد که با نگاه به آن بفهمیم عرب، خاورمیانهای یا سیاهپوست است، قطعا توهینآمیز بود و طراح و نصاب و هر کسی نقشی در انتشار آن داشت، سروکارش با دادگاه بود.
در آلمان کموبیش این کلیشه بین محافظهکارها وجود دارد که خاورمیانهایها و عربها و آفریقاییها بیتمدن و احمق هستند.
گذشته از این، چنین چیزی در آلمان خندهدار است. آلمانیها، کلا غربیها، اغلب به چیزهایی میخندند که به نظر یک ایرانی ممکن است خیلی یخ برسد. واقعا به عنوان یک ایرانی این برای شما خندهدار است؟
آیا خندیدن به لهجه تحقیرآمیز است؟
یکی از معلمان کلاس زبان آلمانیام روس است. در روسیه بهدنیا آمده، بزرگ شده، در رشته زبان آلمانی تحصیل کرده و در ۲۰ و چند سالگی به آلمان آمده. به آلمانی بینهایت مسلط است، اما لهجه آلمانی ندارد، یا دستکم لهجه برلینی ندارد.
او چند هفته پیش یک فایل صوتی پخش کرد که با شنیدنش باید به چند سوال جواب میدادیم. زنی که در فایل صوتی آلمانی حرف میزد، لهجه غلیظ روسی داشت. به محض شنیدن صدایش، همه زدیم زیر خنده، حتی دو همکلاسی ارمنستانی و اوکراینی که خودشان هم آلمانی را با همان لهجه، حتی غلیظتر حرف میزنند. در لحظهای که طوفان خندهها برخاست، با معلم روس چشمدرچشم شدم. بهوضوح ناراحت شد و البته تعجب کرد. احتمالا بعد از چند دهه زندگی در آلمان، عادت خندیدن به لهجه دیگران از سرش پریده. گمان میکنم با خودش گفت: «شش ماه است من به لهجههای مضحک اینها، به اینکه هیچ کلمهای را درست تلفظ نمیکنند، نخندیدهام، آنوقت اینها ….»
جالب این که زنی که صدایش پخش شد، در واقع زبانآموز آلمانی بود و لهجه داشتن برایش کاملا طبیعی.
به عنوان کسی که کمتر از یک سال است در آلمان زندگی میکنم و کمتر از شش ماه است آلمانی یاد میگیرم، همان اندک آلمانی را که میتوانم حرف بزنم، با لهجهای قطعا نامربوط حرف میزنم. تاکنون هیچ آلمانیای به لهجه من نخندیده است. البته گروهی از نسل دوم مهاجران چند باری چنان لهجهام را دست انداختهاند که بعد از آن در فروشگاههایشان به هیچوجه آلمانی حرف نمیزنم (نمیگویم مهاجران کدام کشور که نقض غرض نکرده باشم و کلیشه نساخته باشم و این به این معنی نیست که هیچ نوعی از برخوردهای نژادپرستانه در هیچ کجای آلمان وجود ندارد).
البته یک ایرانی -که زبان مادریاش فارسی است- به لهجه شهروند آلمانی (یا هر اروپاییای) که دارد فارسی یاد میگیرد، نمیخندد و در نهایت میگوید: «وای! چه بامزه حرف میزند.»
رابطه قدرت است که تعیین میکند کدام بامزه است و کدام مضحک: مرکزنشین ایرانی در برابر یک اروپایی دست پایین را دارد، فارسی حرف زدن او برایش بامزه است و در برابر یک ترک، دست بالا را، لهجه فارسی او برایش خندهدار و نشاندهنده عقبافتادگی و بیاستعدادی است.
در شبکههای اجتماعی و رسانهها گفتهاند که «جنابخان هم ادای لهجه آبادانی را درمیآورد، اما کسی در آبادان به خیابانها نریخته.»
اولا ادای لهجه را درآوردن با خندیدن به لهجه کمی متفاوت است. ثانیا مردم و فعالان آذربایجان بهخاطر این که کسی به لهجهشان خندیده به خیابانها نیامدهاند.
گذشته از همه اینها، خندیدن به لهجه کسی که زبان مادریاش را حرف نمیزند، تحقیر اوست. در آلمان اگر یک آلمانی، آلمانی حرف زدن من را مسخره کند، صاف میروم نزد پلیس.
فارس کیست؟
از زمانی که در یک شعبدهبازی -که هنوز کسی در موردش توضیح نداده است- تراکتورسازی تبریز قهرمانی لیگ ۹۳-۹۴ فوتبال را از دست داد، شعار «مرگ بر فارس» در استادیومهای ورزشی آذربایجان شنیده میشود. یک بار هم در اقدامی وحشتناک و توجیهنشدنی، به بازیکن کرد تیم والیبال شهرداری ارومیه و خانوادهاش، فقط بهخاطر این که لباس کردی پوشیده بودند، اهانت شد.
اما در مورد وقایع اخیر آذربایجان، پرسیدهاند: فارس کیست؟ مگر فارس داریم؟ منظور اهالی استان فارس است؟ تهرانیها هستند؟ و سوالاتی از این دست.
در گفتمان هویتطلب آذربایجان، «فارس» یعنی غیرترک؛ اما نه کُرد، نه بلوچ، نه عرب و … (در استادیوم فوتبال تبریز قبلا علیه عربها هم شعار دادهاند و آن هم بدون اما و اگر محکوم است).
وقتی شعار میدهند «مرگ بر فارس»، وقتی میگویند «هویت فارسی میخواهد هویت ترکی را حذف کند»، مقصود یک فرد یا قوم مشخص نیست.
«فارس» یک فرد یا قوم یا یک زبان نیست. یک طرف رابطه قدرت است. طرفی که در روابط قدرت دست بالا را دارد، طرفی که یادگیری زبانهای مادری را همهجای ایران ممنوع کرده، طرفی که زبانهای دیگر را چنان به حاشیه رانده که ترکها در خانه با فرزندانشان فارسی حرف میزنند، طرفی که بر سر کرمانشاه بلایی آورده که مردم به سختی خودشان را کرد مینامند و دوست دارند فارس باشند، طرفی که حتی در خود گیلان جاانداخته که گیلکی لهجه است، نه زبان، طرفی که نمیگذارد هیچ کتاب ترکیای با رسمالخط لاتین منتشر شود، طرفی که به شب شعرهای عربی در خوزستان حمله میکند. و البته که منظور فقط حکومت نیست. همین روزها در رسانههای فارسیزبان از مردم معترض آذربایجان با عنوان «آذریزبان» یاد میشود. ایرانیانی در غرب، به دور از تیغ سانسور نشستهاند و به مردمی که خودشان را ترک میدانند و برای هویت و زبان ترکیشان در خیابانها، زیر اشکآور و باتوماند، میگویند «آذریزبان». نه حتی «آذری»، چنانکه رسانههای انگلیسی نوشتهاند؛ «آذریزبان»، یعنی هویت شما فقط همان زبان متفاوتتان است که برای ما زبان کسانی است که فرق فرچه توالت و مسواک را نمیدانند. بله! این بازتولید همان گفتار است.
با همه اینها شعارهای منزجر کننده «مرگ بر فارس» و «مرگ بر کرد بیشرف»، به هر چیزی و هر کسی که ناظر باشند، بیقید و شرط محکوماند.
آیا تبعیضی علیه ترکها وجود دارد؟
کاربران شبکههای اجتماعی مینویسند که تبعیضی علیه ترکها وجود ندارد. شخص اول مملکت ترک است، نخستوزیر سابق ترک بود، رییس سابق مجلس خبرگان ترک بود، نصف بازار تهران ترک است، تبریز قطب اقتصادی و صنعتی است و ….
تبعیض دقیقا یعنی چه؟
قبل از هر چیزی تبعیض در سطح زبان جاری و ساری و روزمره است: هرکسی که حق ندارد به زبان مادریاش به مدرسه برود، مورد ستمی جدی و غیرقابل انکار است. کودکی که تا هفت سالگی به ترکی (بخوانید کردی، عربی، بلوچی و …) فکر کرده و یکشبه ناچار است ذهنش را فارسی کند، از همان روز اول چندین قدم از همسنوسالهایی که زبان مادریشان فارسیست، عقب است.
البته ترکها، بهواسطه ترک بودن از ترقی در سلسله مراتب دولتی و حکومتی محروم نیستند، چنانکه کردها بهویژه (و شاید اتنیکهای دیگر) هستند. کردها به واسطه بدبینی تاریخی جمهوری اسلامی نسبت به آنها، بهخاطر اینکه اولین اپوزیسیون واقعی «نظام مقدس» بودند و جانانهتر از هر گروه دیگری ایستادگی کردند و هنوز هم حزب جدی اپوزسیون دارند و جامعه کردستان به شدت سیاسی و همچنان بعد از چهار دهه، وصله ناجور جمهوری اسلامی است، تبعیضهای شدیدتری تجربه میکنند. بلوچها بهخاطر محرومیت اقتصادیشان مورد ستم هستند و عربها اصلا به رسمیت شناخته نمیشوند.
اما تبعیض فقط در ساختار قدرت اعمال نمیشود. تحقیر و توهین روزمره هم تبعیض است و تاثیری به مراتب بدتر دارد.
فردای برنامه فیتیله، بچهمدرسهایها، همکلاسیای را که لهجه ترکی داشته باشد، همان کسی در نظر خواهند گرفت که فرق فرچه توالت و مسواک را نمیداند. کودکان آن موجودات معصومِ بیآزار فانتزیهای سنتی نیستند. اگر درست تربیت نشوند، آزارگرانی بیمثال خواهند بود. کودکی که بچهگربه آتش میزند و سنگ به تخم سگ میبندد، مشکل ژنتیکی ندارند، مشکل تربیتی دارند.
شعارر نژادپرستانه در تظاهرات ضدنژادپرستی
آیا باید تمام تظاهرات و اعتراضها را محکوم کرد چون شعارهای نژادپرستانه علیه کردها و فارسها سر داده شده است؟
در جنبش سبز، شعارهایی سر داده شد مبنی بر «کثیف بودن» و حمام نرفتن احمدینژاد، و بارها به قیافه او توهین شد. شعارها و توهینهایی سخیف و غیرسیاسی که همان ستم را بازتولید میکردند که به جنگش رفته بودند.
شعار «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران» هم در یک دید رادیکال و جهانشمول، قابل تایید نیست. چپهای رادیکالی که خودشان در جنبش سبز در خیابانها بودند و هزینه دادند، میگویند این شعار نژادپرستانه است.
اما هیچکس جنبش سبز را به خاطر این شعارها به کلی رد و محکوم نمیکند. خواست اکثریت شرکتکنندگان در جنبش را شعارهایی تعیین میکنند که نماد جنبش میشوند. نه اینها نماد جنبش سبز بودند و نه «مرگ بر فارس» نماد مردمی است که اکنون در خیابانها هستند.
اسلاوی ژیژک، فیلسوف چپ، میگوید که کردها مترقیترین نیروهای خاورمیانه هستند. ممکن است حرف ژیژک را تمام و کمال نپذیریم، اما نمیتوانیم طفره برویم که کردها محکم و قاطع علیه بنیادگرایی اسلامی ایستادهاند و حامل ارزشهایی چون دموکراسی و برابری جنسیتی هستند. اما:
بهار ۱۳۹۲، سلیمانیه (کردستان عراق):
در جمعی دوستانه، در میانه گپی صمیمی، یک فعال سیاسی و روزنامهنگار شناخته شده کرد که عضو یکی از احزاب چپ و مترقی کردستان ایران است، به من، که با همه رفاقت و علاقهام به کردها و جنبش سیاسیشان، نهایتا ترکم:
– ولی امید، من و تو یک روز با اسلحه جلوی هم خواهیم ایستاد و خون هم را خواهیم ریخت.
[حیرتزده و چشم از حدقه درآمده]: چرا کاکا؟ من چه دشمنیای با تو دارم؟
– سر آذربایجان غربی. سر ارومیه. نهایتا اسلحه تعیین میکند که آنجا مال کردهاست یا ترکها.
دوستی که تا همان لحظه پیکبهپیک من میزد، حتی نگفت روزی ترکها و کردها علیه هم اسلحه خواهند کشید؛ مستقیما خودش و من را مسلح کرد!
هیچکس نمیتواند آن حزب یا کل جنبش کردستان را به واسطه وجود چنین دیدگاههایی محکوم کند. حتی نباید بیش از چیزی که واقعا هست جدیاش گرفت.
در میدان سیاست، برآیند نیروها تعیینکننده هستند.
سرانجام …
پخش فیتیله متوقف شده و در صداوسیما چند نفری توبیخ یا برکنار شدهاند. از مردم عذرخواهی کردهاند و به آرامش دعوتشان میکنند. سپاه در شهرها پلاکاردهای بزرگ به در و دیوار چسبانده و از مردم میخواهد به اخلالگران اجازه سوءاستفاده ندهند. میگویند فیتیلهایها را تا شورای عالی امنیت کشاندهاند! پخش عموپورنگ را متوقف کردهاند. اینیکی لابد به خیالشان علاج واقعه قبل از وقوع است.
طبق معمول، تعدادی فعال رسانهای -بهخصوص طنزپرداز- قربانی میشوند. اما آیا در بر پاشنه دیگری خواهد چرخید؟
برخی کاربران دلسوز شبکههای اجتماعی میگویند: «وای! عموها بعد از ۲۴ سال بیکار شدند.»
باید گفت گذشته از سویههای توهینآمیز، آن برنامه -و کل مجموعه فیتیله- از منظر آموزش و حقوق کودک، بیشتر مخرب بود تا مفید (اینجا را بخوانید).
صرف وجود برنامه کودک، بهنفع کودکان نیست. کسی به صرف کتاب خواندن، متفکر نمیشود (اینجا را بخوانید). محتوا به مراتب مهمتر است و محتوای برنامه ویژه کودکان، در آینده یک کشور تاثیرگذار است. تقلیل مساله به بیکار شدن عموها، از آن ژستهای خیرخواهانهای است که شرّش دهههاست دامن همهمان را گرفته.
با وجود عذرخواهیها -عجبا از جمهوری فقها!- و برخوردها، اعتراضها ادامه دارند.
توصیههایی از قبیل «ساکنان آذربایجان، آذری هستند نه ترک»، «زبان آذربایجان فارسی بوده و به مرور زمان ترکی شده»، «آذربایجان سر ایران است»، یا پیدا کردن چند مصرع از شهریار در ستایش تمامیت ارضی، لفاظیهایی هستند که شاید برای گویندگانشان نان داشته باشند، اما برای مردم آذربایجان بیمعنی مینمایند.
راهپیمایی ۹ دی و ۱۳ آبان نیست که در خیابانها ساندیس پخش کنند و برای کارمندان غایب ادارههای دولتی دردسر درست کنند. دهها نفر بازداشت شدهاند و مردم مدام زخمی میشوند. هر کسی که سابقه فعالیت هویتی دارد، بازداشت یا احضار شده. در گیلان سپاه قدس چند تُرک را دستگیر کرده که نکند ترکهای ساکن گیلان را تحریک کنند.
موضوع مسخره کردن لهجه و برنامه کودک نیست. مردمی که در خیابانها ماندهاند، دارند به آن سالها تحقیر و توهین اعتراض میکنند. آنها خشمگینند و خشمشان مشروع است.
در فقدان نیروهای مترقی، ممکن است این اعتراضها به بیراهه بروند و بیش از پیش هویتی شوند. آذربایجان به جنبشهای مترقیای نیاز دارد که «مرگ بر فارس و کرد» را به «همبستگی با فارس و کرد» تبدیل کند.
حق نداریم مردمی را که سالهاست بازیگر نقش اول نمایشهای «حماقت» هستند و حالا از رسانهای با مخاطب میلیونی گفته شده که فرق فرچه توالت و مسواک را نمیدانند، به بیجنبگی، تعصب، فرقهگرایی و … متهم کنیم.
آنها تحقیر شدهاند و حقشان را میخواهند.
در همین زمینه:
*******************************
پسگفتار
اولا, با دست مریزا گفتن به مقاله با ارزش و جامع رفیق امید رضائی , خوشحالم که بالاخره چنین مقاله ای-در این سطح- نوشته شد. چرا که امیدوارم باعث شود بحث و گفتگوئی وسیع را, نه صرفا میان نیروهای چپ مترقی بلکه ,در میان کلیت ما "ایرانیان" بیش از پیش دامن زند . دوما , با تائید تک تک جمله های مقاله فوق الذکر میبایست متذکر شد : (1) ترکهای ایران(از آذری بگیرید تا اردبیلی و زنجانی ...) نه تنها حق داشته و دارندعلیه توهین و تحقیر فرهنگ غالب(که علنا نیز در رسانه "ملی" قدرت حاکم بروز یافته) دلچرکین باشند و مبارزاتشان برحق میباشد , بلکه- و طبیعتا- میبایست به مسئله شونیسم و تفکر ارتجاعی غالب در سطح وسیع جامعه (که نمود متداول آن همان "جوکهای" بی معنی و وقیحانه است) برخورد قاطعانه و دراز مدت فرهنگی نمود. بدیگر سخن , تا این فرهنگ سازی مترقیانه بگونه مداوما صورت نگرفته و مادی نگردد شعار "زنده باد وحدت فی مابین خلقها" نیز صرفا در سطح "شعار"ی تو خالی باقی خواهد ماند.(2) بنظر من ,اینکه مقوله تحصیلات ابتدائی مدارس بزبان مادری-حداقل برای یکسری از دروس- برای تمامی خلقهای تحت ستم (از آذری گرفته تا کرد و بلوچ و عرب)میبایست به امری ضروری تبدیل شود نیز شکی نمیبایست داشت . اینکه کی و چگونه به این امر مهم دستابیم نیز دقیقا و طبیعتا بر میگردد به موازنه قدرت ونیروهای حاکم در سطح جامعه . طبعا, تا زمانی که قدرتی مرکزی ,اقتدارگرایانه و شونیستی پابرجاست دستیابی به چنین مهمی شاید اتوپی ای بیش نباشد . اما, بهر صورت, مبارزه برای تحقق چنین امر آموزشی میبایست در دستور کار نیروهای مترقی در سطح وسیع قرار داشته باشد .
زنده باد وحدت ملتهای تحت ستم
زنده باد آزادی- زنده باد آنارشی
پیمان پایدار
No comments:
Post a Comment